گنجور

 
انوری

گر نیستی زمانه به جنگ و نبرد خلق

پیوسته با زمانه کجا در نبردمی

ور آسیای چرخ بر غمم نگرددی

در جوی آسیا متوطن نگردمی

آب مراد زیر پل کس نمی‌رود

ورنه قفا ز ورطهٔ طوفان نخوردمی

با من غم خرابی عالم به کلبه‌ای

کی جفت گرددی اگر آزاد و فردمی

نفسی که گر بدان دگری مبتلا شدی

من در خلاص او به مثل حمله بردمی

یا در مدد چو مهره میان بندمی به مهر

یا گوییا که حادثه را ناگزردمی

یا کعبتین جانب خود باز مالمی

یا خود بساط حاصل خود در نوردمی

بر هر که عرضه داشتم از من کرانه کرد

گویی که صورت غم و تیمار و دردمی

از خواجگان شهر چو یاری نیافتم

گر خواجه شهریار نبودی چه کردمی

آزاد کیست حلیهٔ مردان و ای دریغ

آن دستگاه کو که من آزاد مردمی