یکی مرد پوینده را همچو دود
فرستاد کآگاهی آردش زود
بداند که لشکر چه مایه گذشت
کدام است کآمد بر این روی دشت
گرفتند و بردند او را کشان
که از ترس بر چهره بودش نشان
بدو پهلوان گفت کای خیره هوش
به چه کار رفتی تو از پیش کوش
همی گفت و خستو نیامد به راز
چنین گفت کای خسرو سرفراز
ندانم من این را که بردی تو نام
نه هرگز شنیدم که او خود کدام
یکی مرد بیگانه ام کارجوی
ز من کار خواه و فزونی مجوی
بخندید قارن، بدو گفت رو
به نزدیک آن بدگهر باز شو
نه ما از نهانی به جنگ آمدیم
که با لشکری تیز چنگ آمدیم
بگویش که ای تیره دیو نژند
که گردون بیاراد بر تو گزند
بجای تو آن نیکویهای شاه
چرا خیره بایست کردن تباه
چنان خسته بودی به زندان و بند
که بگریستی بر تو هر مستمند
یکی مرغ بودی تو بی بال و پر
بگسترد بر تو شهنشاه فر
بیاوردت آن شاه آزاد مرد
جهانی چنین زیر دست تو کرد
کنون چون برآورد بخت تو بال
شدی شاه فرخنده را بدسگال
بدین بار اگر زنده یابم تو را
سر از تاجداری بتابم تو را
سزای تو با تو میان سپاه
بگویم، فرستم از آن پس به شاه
بدان تا دگر بندگان بیش از این
نتابند روی و نجویند کین
همانا که کار تو آمد به تنگ
از این پس به گیتی نیابی درنگ
کز ایران، وز ترک و تازی گوان
ز سقلاب، وز روم، وز هندوان
همه گرزداران پرخاشجوی
به کینه نهادند سوی تو روی
بدانی چو آییم هر دو بهم
که من داد گفتم، نگویم ستم
بفرمود تا دست از آن مرد نیز
بدارند و برداشت راه گریز
شتابان بیامد بنزدیک کوش
ز تن رفته جان و ز دل رفته هوش
یکایک چو پیغام قارن بگفت
به پیش بزرگان نه ایدر نهفت
از آن نامداران لشکر پناه
خجل گشت و پرسید از آن مرد راه
که لشکر چه مایه گذشته ست از آب
سپه با درنگ است اگر با شتاب
بدو گفت یک بهره بگذشت پیش
ز لشکر همه دشت بترست کیش
همه شب سپه زیر خفتان و ترگ
همه ساخته، دل نهاده به مرگ
بدان سان همی از تو لرزید سخت
که از باد نیسان بلرزد درخت
بدان روی مانده دو بهره سپاه
سراسر بنه هست نزدیک شاه
بدان نامداران چنین گفت کوش
که قارن سواری ست با فرّ و هوش
اگرنه وی استی شبان رمه
ز دریا گذر کرده بودی همه
هم امشب یکی تاختن کردمی
دمار از دلیران برآوردمی
ولیکن چه سود است کآن بدنژاد
دلیر است، با رای و با فرّ و داد
همان گه طلایه برون کرد زود
که از قارن و مکرش ایمن نبود
به دو ماه بگذاشت دریا سپاه
سر ماه بگذشت بر ساقه شاه
ز کارآگهان گربزی برگزید
برفت و سپه را یکایک بدید
بیامد بر سلم و گفت آن سپاه
فزون است از این ژرفتر کن نگاه
تو گویی که مردان پولادپوش
ز روی زمین گرد کرده ست کوش
همان است گویی به گیتی سپاه
که من یافتم پیش آن کینه خواه
وزآن روی مردان بیامد نخست
همه ره ز ایران سپه باز جست
چو آگاه شد بازگشت او به جای
چنین گفت کای شاه فرخنده رای
دو چندان که دشمن، تو را لشکر است
بدین رزم گردون تو را چاکر است
ز گفتار او شادمان گشت کوش
غو کوس برخاست و بانگ و خروش
همی راند بر مرز دریا سپاه
شده روی دریا چو گرد سیاه
میان دو لشکر چو دو میل ماند
جهان در کف گرد چون نیل ماند
ز دیده بشد خواب و ز دل شکیب
نهیب آمد و بود جای نهیب
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این متن، یک مرد پوینده به فرمان سردار برای آوردن خبر از وضعیت لشکر فرستاده میشود. او هنگام بازگشت، به ترس و ناامیدی خود اشاره میکند و از جانب سپهسالار از او میپرسند که چرا به جنگ آمده. مرد پوینده توضیح میدهد که او بیگانهای است و از کار او بیخبر است. یکی از پهلوانان به او میگوید که نباید بیفکری کند و باید به نزد خود بازگردد.
او به سختی در زندان و بند بوده و در دوران زندانی بودنش دچار اندوه شده است. در ادامه، بحثها میان سردار و دیگر فرماندهان لشکر درباره وضعیت آنها و دشمن پیش میآید. مرد پوینده پیشگویی میکند که دشمنان به زودی به آنان میتازند و جنگی سخت در راه است.
توجهات به قدرتمندی لشکر و نیکوییهای سردار معطوف میشود و تحلیلهایی دربارهی وضعیت جنگ ارائه میگردد. در نهایت، سردار از صدای او شادمان میشود و لشکر را به سمت جنگی نمایان راند. چشمانداز جنگ و نبردی عظیم بین دو لشکر شکل میگیرد.
هوش مصنوعی: مردی را فرستادند تا به سرعت و به راحتی خبر را به او برساند.
هوش مصنوعی: بداند که چه میزان از نیروها و سربازان بر این زمین فرود آمدهاند و به این دشت رسیدهاند.
هوش مصنوعی: او را گرفتند و با خود بردند، در حالی که نشانههایی از ترس بر چهرهاش نمایان بود.
هوش مصنوعی: پهلوان به او گفت: ای احمق، برای چه کاری اینجا آمدهای و از پیش کوش دور شدهای؟
هوش مصنوعی: او مدام صحبت میکرد و خسته نشد و رازها را فاش کرد و گفت: ای پادشاه بزرگ و شکوهمند.
هوش مصنوعی: من نمیدانم که تو چگونه نامی را از خود بردی، اما هرگز نشنیدهام که او خود چه کسی باشد.
هوش مصنوعی: مرد بیگانهای از من خواسته که کار کند، اما نباید از من بیشتر خواستههایی داشته باشد.
هوش مصنوعی: قارن لبخند زد و به او گفت که به سمت نزدیک آن شخص بدذات بازگردد.
هوش مصنوعی: ما به دلایل پنهان و نامعلوم به جنگ نیامدهایم، بلکه با لشکری آماده و قوی به میدان آمدهایم.
هوش مصنوعی: با او بگو که ای موجود شوم و بدشگون، سرنوشت آسمان بر تو تأثیر خواهد گذاشت.
هوش مصنوعی: بیخود است که زیباییهای شاه بهجای تو بیحرکت و سرگردان بمانند.
هوش مصنوعی: تو چنان خسته و خستهدل بودی که حتی محزونترین انسانها نیز برایت اشک ریختند.
هوش مصنوعی: تو مانند پرندهای هستی که بدون بال و پر است، اما شاه بزرگی بر تو احسان و لطف میکند.
هوش مصنوعی: آن پادشاه بزرگ و آزاد مرد جهان، تو را به این وضعیت کشانده و چنین تحت تسلط تو قرار داده است.
هوش مصنوعی: اکنون که بخت تو بالا آمده و موفقیت به سویت روی آورده، برای پادشاه خوشبخت، بدخواهی وجود ندارد.
هوش مصنوعی: اگر دوباره تو را ببینم، با کمال افتخار و بزرگی به تو احترام میگذارم.
هوش مصنوعی: من با تو میگویم که عاقبت کارت را در میان جنگجویان بگویم و بعد آن را به شاه منتقل کنم.
هوش مصنوعی: بدان که تا زمانی که دیگران نخواهند زخمهایی را تحمل کنند و به دنبال کنجکاوی و رازهای نهفته نروند، تو نیز نباید بر آنها فشار بیاوری یا از آنها انتظار داشته باشی.
هوش مصنوعی: اگر کار تو به مشکل و تنگنا بیفتد، از این پس در دنیا دیگر فرصتی برای استراحت نخواهی یافت.
هوش مصنوعی: از ایران، از ترکان و از عربها، و از سرزمین سقلابیان، و از روم و هندیها.
هوش مصنوعی: تمام جنگجویان خشمگین و ستیزهجو به خاطر کینه و دشمنی، به سوی تو برمیگردند.
هوش مصنوعی: به یاد داشته باش که وقتی که هر دوی ما به هم میرسیم، من چیزی را که گفتم فراموش نمیکنم و ظلمی نمیکنم.
هوش مصنوعی: از او خواستند که دست از آن مرد بردارند و راه فرار را پیدا کردند.
هوش مصنوعی: با شتاب نزدیک آمد، زیرا جان از تن رفته و هوش از دل پرید.
هوش مصنوعی: هر کنش و حرفی که قارن منتقل کرد، به صورت علنی و در برابر بزرگان گفت و هیچ چیز را پنهان نکرد.
هوش مصنوعی: لشکری که معروف و شجاع بود، از ترس و شرم به عقب برگشت و از آن مردی که راه را میشناخت، سوال کرد.
هوش مصنوعی: که سپاه چه مقدار از آب گذشته است، زیرا اگر با تاخیر و آرامش حرکت کنند، تغییرات چندانی ایجاد نخواهد شد.
هوش مصنوعی: یکی به او گفت که زمانی از دورهای گذشته است، در پیش روی لشکر و در دشت، باید از کیش و اعتقادات خود بترسد.
هوش مصنوعی: در طول شب، سپاهیان در زیر لباسهای خواب خود به آرامش خوابیدهاند و تمام افکار و امیدهایشان به مرگ معطوف شده است.
هوش مصنوعی: به اندازهای از تو نگران و مضطرب هستم که مانند درختی که از باد نیسان میلرزد، میلرزم.
هوش مصنوعی: بدان روی، دو دسته از سپاه باقی مانده است که به طور کامل به شاه نزدیک هستند.
هوش مصنوعی: بدان که افراد نامدار و بزرگ چنین بیان کردند: تلاش کن، چرا که قارن شخصی است که هم چالاکی دارد و هم ذکاوت.
هوش مصنوعی: اگر تو نبودی، شبان گوسفندان هم از دریا عبور کرده بودند.
هوش مصنوعی: امشب یکی را به چالش کشیدم و دلیران را از صحنه خارج کردم.
هوش مصنوعی: اما چه فایده دارد که آن بُدی به دلیر و شجاع است، اگر با عقل و انصاف و شرافت عمل نکند؟
هوش مصنوعی: در آن لحظه که طلایهدار به سرعت خارج شد، به این دلیل که از حیله و نیرنگ او در امان نبود.
هوش مصنوعی: در این بیت، به یک تصویر زیبا و شاعرانه از طبیعت اشاره شده است. دریا مانند یک ارتش بزرگ به دو ماه اشاره دارد که بر فراز آن در حال حرکت هستند. همچنین به زیبایی و شکوه یک نیمرخ حلول شده در آسمان اشاره شده که بر قامت یک پادشاه میگذرد. این ترکیب، حس قدرت و زیبایی را به تصویر میکشد.
هوش مصنوعی: گربهای از میان کاردانان انتخاب کرد و به راه افتاد و یکی یکی به سپاه نگاهی کرد.
هوش مصنوعی: آمد و بر سلم (سلطنت یا صلح) گفت که این سپاه (لشکر) بیشتر از آن است، بنابراین باید نگاه (دقت) بیشتری به عمق موضوع داشته باشیم.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که گویا مردانی با زره های محکم از روی زمین جمع شدهاند و آماده فعالیت یا جنگ هستند.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد در این دنیا مانند سپاهی است که من در برابر آن دشمن پیدا کردم.
هوش مصنوعی: به همین دلیل، مردان از ایران به سرعت و به صف خارج شدند و راه را گشودند.
هوش مصنوعی: وقتی او متوجه شد، به جای خود بازگشت و چنین گفت: ای پادشاه خوشفکر.
هوش مصنوعی: اگر دشمنان به تعداد زیاد در صف ایستادهاند، بدان که در این نبرد کیهانی، تو نگهبان و وفاداری برای خود داری.
هوش مصنوعی: از سخنان او دل شاد شد و شور و هیجان بیشتری به پا شد؛ طبل و اعلام خطر بلند شد و سر و صدا به راه افتاد.
هوش مصنوعی: سپاه بر مرز دریا پیش میرود و مانند گردی سیاه بر روی آب قرار گرفته است.
هوش مصنوعی: در کنار دو گروه جنگی، دنیا به مانند دو میل باقیمانده است و همه چیز به مثل نهر نیل در دستان ماست.
هوش مصنوعی: چشمهایم خواب را از دست داد و دل نیز آرامش خود را از دست داد. در این حالت، ندا و صدایی از درونم به گوش میرسید که نشاندهندهی ناآرامی و بیقراریام بود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.