ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۶۵۴
گیرم که هزار مصحف از بر داری
با آن، چه کنی که نفس کافر داری
سر را به زمین چه مینهی بهر نماز
آنرا به زمین بنه که بر سر داری
فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۱۶ - در مدح امیر ابو احمد محمد بن محمود غزنوی گوید
چون موی میان داری چون کوه کمر داری
چون مشک زره داری چون لاله سپر داری
گویی که ترا دارم، بردار ببر، لیکن
گفتار دگر داری، کردار دگر داری
دل در کف تو دادم نایافته بر زان لب
[...]
فرخی سیستانی » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۲ - در مدح امیرابو محمد بن محمود غزنوی
اگر فضل و هنر باید همی فضل و هنر داری
وگر اصل و گهر باید همی اصل و گهرداری
به هر کاری توان داری زهر علمی خبر داری
زمال و ملک دنیا نام نیکو دوست تر داری
همه گفت نکو نامی چو سیم و زر ز بر داری
[...]
امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۱۶۵
در بر ملکا دل توانگر داری
دریای محیط استکه در بر داری
تا برکف جام و بر سر افسر داری
مه بر کف و آفتاب بر سر داری
سنایی » طریق التحقیق » بخش ۷۲ - و الشمس و ضحاها و القمر اذا تلاها
سر زبالین شرق برداری
دامن وجیب پر ز زرداری
سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب الاوّل: در توحید باری تعالی » بخش ۲۳ - اندر تضرّع و عجز
چون تو دعوی زور و زر داری
دیده را کور و گوش کر داری
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۳
بدخویتری مگر خبر داری
کامروز طراوتی دگر داری
یا میدانی که با دل و چشمم
پیوند و جمال بیشتر داری
روزی که به دست ناز برخیزی
[...]
نظامی » خمسه » هفت پیکر » بخش ۶ - ستایش سخن و حکمت و اندرز
گر سه حمال کارگر داری
چار حمال خانهبر داری
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۶۵
بر چهره من به نام خود زر داری
بر دیده که تخت تست افسر داری
برسرو روان ز ماه چنبر داری
بادات ز ملک حسن برخورداری
عطار » مختارنامه » باب چهل و هشتم: در سخن گفتن به زبان شمع » شمارهٔ ۶۶
شمع آمد و گفت: دامنی تر داری
زیرا که نه رهرُوی نه رهبر داری
من هر ساعت سری دگر در بازم
تو ره نبری به سر که یک سر داری
اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۸
کژ نهادی کُله، چه سرداری
بجز آن کم ز پای برداری
خدمت جان بر تو آوردم
بجز این خدمت دگر داری
بمنت سر کجا فرود آید
[...]
اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۳
ای خاکِ چو کان! دلِ توانگر داری
تا در شکم آن عزیز گوهر داری
ترسم که بحشر هم ز دستش ندهی
گر هیچ ندانی که چه در بر داری
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۲۷
ای دل تو اگر هزار دلبر داری
شرط آن نبود که دل ز ما برداری
گر دل داری که دل ز ما برداری
از یار نوت مباد برخورداری
سعدی » گلستان » دیباچه
ای کریمی که از خزانهٔ غیب
گبر و ترسا وظیفهخور داری
دوستان را کجا کنی محروم
تو که با دشمن این نظر داری؟
سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۱۶۷ - در بیان آنکه عالم چون کوهی است. و افعال و اقوال آدمیان چون صداها که بشخص وا میگردد بدی را بدی و نیکی را نیکی که انالانضیع اجرمن احسن عملا
کز یکت صد هزار برداری
مست از کیمیاش زر داری
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹۰
مرا به چاشنیی جانبی مگر داری
که گوشه ی دهنی خوشتر از شکر داری
ز دلبران که به حسن و جمال مشهورند
سر تو دارم و بس تا تو خود چه سر داری
اگر چه شهر پر از شاهدان چالاکاند
[...]
اوحدی » جام جم » بخش ۳۲ - ذبابهٔ این فصل در سری چند مرموز
باز کن چشم، اگر بصر داری
تا چه چیزی تو کین اثر داری؟
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۸۶
ای که ز دولت و اقبال تو برخورداری
برخور از عمر و جوانی که تو در خور داری
چون دلت می دهد ای سنگدل عهد شکن
بی خطایی که ازین غمزده دل برداری
دل نداری و گرت هست دلش نتوان گفت
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۸۷
صبا اگر به سر کوی او گذر داری
بگو چه از بت رعنای من خبر داری
به سالها نفسی یاد ما کند یا نی
تو حال زار دل عاشقان ز بر داری
اگرچه یاد من خسته دل نمی آرد
[...]