گنجور

نظامی » خمسه » هفت پیکر » بخش ۳۵ - شکایت کردن هفت مظلوم

 

شاه نان پاره‌ای به منّت خویش

بنده را داده بُد ز نعمت خویش

نظامی
 

عطار » هیلاج نامه » بخش ۲۸ - در خلوت و عزلت ودیدار الوهیت گوید

 

تمامت انبیاء در عزلت خویش

حقیقت یافته از قربت خویش

عطار
 

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۲۲ - تمامی اشیا از یک نور واحدند (ادامه)

 

ترا پیدا نموده عزّت خویش

تو افتاده چنین در لذّت خویش

عطار
 

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۳۵ - در خبر دادن سلطان العارفین بایزید فرماید

 

حضوری را طلب در طاعت خویش

که تا یابی در آن سر راحت خویش

عطار
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۴۸

 

عزتی ده مرا به عزت خویش

زنده گردان مرا به طاعت خویش

غصهٔ غم ز پیش دل بردار

شادمان کن مرا به خدمت خویش

در دلم آتشی است بنشانش

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۹

 

گل نو آمد و هر کس به عیش و عشرت خویش

من و عقوبت هجران و کنج محنت خویش

بلا و درد تو ما را نصیب شد، چکنم

نه عاقلست که راضی نشد به قسمت خویش

زمانی از سر این خسته پا کشیده مدار

[...]

امیر شاهی
 

جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر اول » بخش ۶۸ - حکایت شیخ محقق با مرید موسوس

 

که سزاوار ریش و سبلت خویش

یا به مقدار حول و قوت خویش

جامی
 

شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۸۷

 

مرا خوش است به درد خود و جراحت خویش

رو ای طبیب رها کن مرا به لذت خویش

چو در زمانه رفیق شفیق ممتنعست

کشیم گنج قناعت به کنج عذلت خویش

نعیم دهر به یک منتی نمی ارزد

[...]

شاهدی
 

وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۶

 

تو و هر روز و بزم عشرت خویش

من و شبها و کنج محنت خویش

منم با محنت روی زمین خوش

نگه دار آسمان گو راحت خویش

ز هجران مردم و بر سر ندیدم

[...]

وحشی بافقی
 

وحشی بافقی » دیوان اشعار » مثنویات » در گله گزاری و ستایش

 

ما نمودیم کار و حرفت خویش

تو بیا و بیار صنعت خویش

وحشی بافقی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۴

 

گر چشانی به ملک چاشنی صحبت خویش

جام ِمی گیرد و بر باد دهد عصمت خویش

چون به خونریز خودم ساخته ای تشنه کنون

تو هم این لطف بکن تا بکشم منت خویش

کشتهٔ ناز کحا، کشتهٔ شمشیر کجا

[...]

عرفی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » تک‌بیتهای برگزیده » تک‌بیت شمارهٔ ۹۹۶

 

آن که در آینه بیتاب شد از طلعت خویش

آه اگر در دل عاشق نگرد صورت خویش

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۹۰

 

چون برون آورم ازجیب سر خجلت خویش؟

که ز عصیان خجلم بیش من از طاعت خویش

آن که در آینه بیتاب شد از طلعت خویش

آه اگر در دل عاشق نگرد صورت خویش

بر غزالان چه کنم دامن صحرا را تنگ ؟

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۹۱

 

ساده لوحی که شکایت کند از قسمت خویش

می کشد تیغ به سیمای ولی نعمت خویش

حسن از پاکی دامن نفس خوش نکشید

غنچه پیوسته به زندان بود از عصمت خویش

سرو و شمشاد و صنوبر همه برخاک افتند

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۲۸

 

نهفته چون گنه از خلق دار طاعت خویش

به اطلاع خدا صلح کن ز شهرت خویش

ز ارتکاب گنه نیست شرمگینان را

خجالتی که مراهست ازعبادت خویش

دهان سایل اگر پرگهر کنم چو صدف

[...]

صائب تبریزی
 

صفی علیشاه » بحرالحقایق » بخش ۴۱۹ - المعلم الاول و معلم الملک

 

خود آدم را از آن بر صورت خویش

بخوبی کرد خلق از حکمت خویش

صفی علیشاه