گنجور

 
جامی

راهدانی مرید خود را دید

که به قصد نماز می کوشید

بهر تحریمه دست برمی داشت

باز ناکرده اش همی انگاشت

همچنین بارها مکرر کرد

شیخ را حال او مکدر کرد

گفت ای جاهل این طریقه کیست

امر حق یا نه قول و فعل نبیست

نیست کار تو کسب جمعیت

رو همی گو که کی کنم نیت

که سزاوار ریش و سبلت خویش

یا به مقدار حول و قوت خویش

یک دو گانه نماز بگزارم

صورت ظاهرش به جای آرم

پس به تکبیر دست ها بردار

کز تو کافی بود همین مقدار

تو کیی کز تو آن نماز آید

که قبول خدای را شاید

هر پریشان کجا به آسانی

جمع داند شد از پریشانی

سالها خون دیده باید خورد

تا شود فرد یکدم از خود مرد