ساده لوحی که شکایت کند از قسمت خویش
می کشد تیغ به سیمای ولی نعمت خویش
حسن از پاکی دامن نفس خوش نکشید
غنچه پیوسته به زندان بود از عصمت خویش
سرو و شمشاد و صنوبر همه برخاک افتند
هرکجا قامت او جلوه دهد رایت خویش
گرچه شد صورت دیوار زخشکی زاهد
به تماشای تو بیرون دود از خلوت خویش
چه خبر داشته باشم ز عزیزان دگر؟
من که از خود نگرفتم خبرازوحشت خویش
خواب خرگوش به مهلت رم آهو گردید
چشم نرم تو پشیمان نشد از غفلت خویش
تا از آب گهرم خاک نگردد سیراب
نیست ممکن که تسلی شوم ازهمت خویش
زین چه حاصل که گناهان مرابخشیدند ؟
من که درآتش سوزنده ام از خجلت خویش
گرچه از سایه من روی زمین آسوده است
چون همانیست مرا بهره ای ازدولت خویش
درد کم قیمتی از درد شکستن بیش است
به که برسنگ زنم گوهر بی قیمت خویش
راه خوابیده به فریاد جرس شد بیدار
هست برکوه همان پشت تو ازغفلت خویش
گرچه غایب ز نظرها شده ام چون عنقا
کره قاف است همان بردلم از شهرت خویش
تا خراشیدن دل هست میسر صائب
چه خیال است که از دست دهم فرصت خویش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گر چشانی به ملک چاشنی صحبت خویش
جام ِمی گیرد و بر باد دهد عصمت خویش
چون به خونریز خودم ساخته ای تشنه کنون
تو هم این لطف بکن تا بکشم منت خویش
کشتهٔ ناز کحا، کشتهٔ شمشیر کجا
[...]
آن که در آینه بیتاب شد از طلعت خویش
آه اگر در دل عاشق نگرد صورت خویش
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.