ناصرخسرو » دیوان اشعار » مسمط
گه خاک چون دیبا کنی گه شاخ پر جوزا کنی
گه خوی بد زیبا کنی از بادیه دریا کنی
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۵۱ - دیگر جزیره که آن رامنی خوانند
ز خاک آن هنر هم تو پیدا کنی
کز آن جای گویا و بینا کنی
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۹۰ - پند دادن اثرط گرشاسب را
به نیکویی آکن چو گنج آکنی
به دانش پراکن چو بپراکنی
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت سلطان محمود و خارکن
گر ازین دریا تو دل دریا کنی
چون نظر آری همه سودا کنی
عطار » مظهرالعجایب » بخش ۱۳ - در نکوهش مفتی میفرماید
گر تو صد اشتر پر از دیبا کنی
وین جهان را جمله پرغوغا کنی
عطار » مظهرالعجایب » بخش ۷۳ - در حقیقت معنی «لا مُؤَثِّرَ فِي الوُجودِ اِلَّا الله» که صرف توحید است
گه بچشم خوبرویان جا کنی
گاه عاشق را از آن شیدا کنی
عطار » مظهرالعجایب » بخش ۷۳ - در حقیقت معنی «لا مُؤَثِّرَ فِي الوُجودِ اِلَّا الله» که صرف توحید است
گه یکی را زاهد و ترسا کنی
گه یکی را عارف و رعنا کنی
عطار » مصیبت نامه » بخش بیست و چهارم » بخش ۱ - المقالة الرابعة و العشرون
گر تو پریدن بپر ما کنی
پر بریزی خویش را رسوا کنی
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۹۸
سوگند خوردهای که از این پس جفا کنی
سوگند بشکنی و جفا را رها کنی
امروز دامن تو گرفتیم و میکشیم
تا کی بهانه گیری و تا کی دغا کنی
میخندد آن لبت صنما مژده میدهد
[...]
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۴۱ - قصهٔ درویشی کی از آن خانه هرچه میخواست میگفت نیست
هم نهای هدهد که پیکیها کنی
نه چو لکلک که وطن بالا کنی
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » آیینه سکندری » بخش ۳
بخاطر هنوز این تمنا کنی
کزین گونه لختی تماشا کنی
خواجوی کرمانی » سام نامه - سراینده نامعلوم منسوب به خواجو » بخش ۱۶۴ - کیفیت شکستن طلسم جمشید شاه را
به نوروز در خلوتی جا کنی
درو راز گیتی هویدا کنی
عبید زاکانی » اخلاق الاشراف » باب سوم در عفت - مذهب مختار
بخسبی و...سوی بالا کنی
هنرهای خود را هویدا کنی
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵۲
گر زلف خود به فتنه و شوخی رها کنی
سرهای ما کشان همه در زیر پا کنی
گفتی نمایمت رخ و کامت ز لب دهم
لطفیست این و مهر تو اینها کجا کنی
شوخی فراغ از آتش و آبت از آن مدام
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۶۷
جانا چه باشد ار دل ما را دوا کنی
رحمی به حال زار من بینوا کنی
ای لعل تو چو آتش و روی تو همچو ماه
باشد که از کرم گذری سوی ما کنی
دادی هزار وعده به وصلم ز لطف خویش
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۶۸
جانا چه باشد ار نظری سوی ما کنی
امّید خسته ای ز وصالت دوا کنی
تا بر شب وصال تو امّید بسته ام
جانا تو میل هجر بگو تا چرا کنی
هستی تو پادشاه ملاحت چه کم شود
[...]
حیدر شیرازی » دیوان مونس الارواح » غزلیات » شمارهٔ ۵۸ - و له ایضا
خواهم که حاجت من بیدل روا کنی
خواهم که با وصال خودم آشنا کنی
از فخر پای بر سر هفت آسمان نهم
روزی اگر نظر به من بینوا کنی
تا کی کمان چاچی ابرو کشی به من
[...]
جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » قطعات » شمارهٔ ۲
در فنون شاعری جامی ز حد بردی سخن
وقت آن آمد که در کنج خموشی جا کنی
پیر گشتی در سواد شعر بردن با بیاض
چون قلم ترسم که روزی سر درین سودا کنی
مایه مدح و غزل دانی که هست اکثر دروغ
[...]