گنجور

فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۴

 

مرا خیره خواهی که رسوا کنی

به پیش خردمند رعنا کنی

فردوسی
 

ناصرخسرو » دیوان اشعار » مسمط

 

گه خاک چون دیبا کنی گه شاخ پر جوزا کنی

گه خوی بد زیبا کنی از بادیه دریا کنی

ناصرخسرو
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۵۱ - دیگر جزیره که آن رامنی خوانند

 

ز خاک آن هنر هم تو پیدا کنی

کز آن جای گویا و بینا کنی

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۹۰ - پند دادن اثرط گرشاسب را

 

به نیکویی آکن چو گنج آکنی

به دانش پراکن چو بپراکنی

اسدی توسی
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت سلطان محمود و خارکن

 

گر ازین دریا تو دل دریا کنی

چون نظر آری همه سودا کنی

عطار
 

عطار » مظهرالعجایب » بخش ۱۳ - در نکوهش مفتی می‬فرماید

 

گر تو صد اشتر پر از دیبا کنی

وین جهان را جمله پرغوغا کنی

عطار
 

عطار » مصیبت نامه » بخش بیست و چهارم » بخش ۱ - المقالة الرابعة و العشرون

 

گر تو پریدن بپر ما کنی

پر بریزی خویش را رسوا کنی

عطار
 

عطار » اشترنامه » بخش ۲۵ - رسیدن سالك با پرده پنجم

 

چون شناسای خودش آنجا کنی

راز پنهانی من پیدا کنی

عطار
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۹۸

 

سوگند خورده‌ای که از این پس جفا کنی

سوگند بشکنی و جفا را رها کنی

امروز دامن تو گرفتیم و می‌کشیم

تا کی بهانه گیری و تا کی دغا کنی

می‌خندد آن لبت صنما مژده می‌دهد

[...]

مولانا
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » آیینه سکندری » بخش ۳

 

بخاطر هنوز این تمنا کنی

کزین گونه لختی تماشا کنی

امیرخسرو دهلوی
 

عبید زاکانی » اخلاق الاشراف » باب سوم در عفت - مذهب مختار

 

بخسبی و...سوی بالا کنی

هنرهای خود را هویدا کنی

عبید زاکانی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵۲

 

گر زلف خود به فتنه و شوخی رها کنی

سرهای ما کشان همه در زیر پا کنی

گفتی نمایمت رخ و کامت ز لب دهم

لطفیست این و مهر تو اینها کجا کنی

شوخی فراغ از آتش و آبت از آن مدام

[...]

کمال خجندی
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۶۷

 

جانا چه باشد ار دل ما را دوا کنی

رحمی به حال زار من بینوا کنی

ای لعل تو چو آتش و روی تو همچو ماه

باشد که از کرم گذری سوی ما کنی

دادی هزار وعده به وصلم ز لطف خویش

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۶۸

 

جانا چه باشد ار نظری سوی ما کنی

امّید خسته ای ز وصالت دوا کنی

تا بر شب وصال تو امّید بسته ام

جانا تو میل هجر بگو تا چرا کنی

هستی تو پادشاه ملاحت چه کم شود

[...]

جهان ملک خاتون
 

حیدر شیرازی » دیوان مونس الارواح » غزلیات » شمارهٔ ۵۸ - و له ایضا

 

خواهم که حاجت من بیدل روا کنی

خواهم که با وصال خودم آشنا کنی

از فخر پای بر سر هفت آسمان نهم

روزی اگر نظر به من بینوا کنی

تا کی کمان چاچی ابرو کشی به من

[...]

حیدر شیرازی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » قطعات » شمارهٔ ۲

 

در فنون شاعری جامی ز حد بردی سخن

وقت آن آمد که در کنج خموشی جا کنی

پیر گشتی در سواد شعر بردن با بیاض

چون قلم ترسم که روزی سر درین سودا کنی

مایه مدح و غزل دانی که هست اکثر دروغ

[...]

جامی
 
 
۱
۲
۳