چو برخواند آن را برآشفت سخت
برآورد شمشیر آن نیکبخت
بزد بر سرش تا کمرگه شکافت
کلید طلسمات جم را بیافت
یکی تیرگی شد چو کام هژبر
یکی نعره برخاست از روی ابر
ازو خواست فیروزی و دستگاه
که فیروز گردد به جادو سپاه
چو آن کوه آتش بشد ناپدید
سپهبد حصاری ز آهن بدید
به گردش یکی گنده دریای آب
نهنگی نیارست کردن شتاب
همی موج بر اوج رفته بلند
تن کوه از آن موجهاش پرگزند
بدو گفت شمسه فرودآ یکی
به یزدان ستایش نما اندکی
پس آنگه ببین تا چه آید فراز
چنان راه دریا شود بر تو باز
درین بود ناگاه شب در رسید
جهان چادر قیر بر سر کشید
بت تیره مانند دیو سیاه
مه و مهر افتاده در تیره چاه
فلک راه گم کرده در تیرگی
سیاهی گذشته ازو خیرگی
دل از جان بریده زمانه ز بیم
کشیده سیهدیو سر در گلیم
عروسان افلاک را برده دیو
مه و مهر و سیاره را خورده دیو
فلک چهره شسته به دریای نیل
به دوده بیالوده رخسار پیل
گشوده سیه مار گیتی دهن
ز ماتم سیه ساخته پیرهن
چنان تیره و تار و بس هولناک
که گفتی فلک اوفتاده به خاک
گریزنده دیوان در آن تیره شب
جهان گشته از بیم او پر ز تب
در آن تیرگی سام نیرمنژاد
ز یزدان دادار میکرد یاد
ستایش بسی کرد بر کردگار
بترسید از آن تیره شب نامدار
همی گفت زین سان شبی کس ندید
کزو روشنائی همی برپرید
شبم تیره بختم از آن تیرهتر
ز هجران شب تیرهام تیرهتر
جد از پریدخت سیمینعذار
دل از درد بیمار و دل پر ز خار
همه روزم از یکدگر بدتر است
دهن تلخ و لب خشک و دیده تر است
بسی گفت و خوناب حسرت بخورد
خیال پریدختش از دست برد
به سر برش شمسه همی پاسبان
دو دیده نهاده بر آن مهربان
که افتاده بیهوش سام سوار
چو برخاست بانگی چو رعد بهار
همه دشت از آن نعره لرزه گرفت
که شمسه از آن نعره شد در شگفت
نگه کرد دیوی چو ابر سیاه
دو پا بر زمین و سرش تا به ماه
تن او به مانند پشت پلنگ
سرین و تنش همچو پشت پلنگ
دو شاخش به سر چون دو شاخ درخت
همه کتف و کوپال او لخت لخت
درختی گرفته به کف پرگزند
یکی سنگ پس کرده بر وی به بند
به زنجیر بسته ابر یکدگر
کشیده به بالای زنجیر زر
بغرید کای شمسه نابکار
چه همراه گشتی به سام سوار
پی کینه ما چه برخاستی
چرا کشتن باب من خواستی
چه پوئی بدین سان به گرد طلسم
به آتش فکنده دل و جان و جسم
تو را باب و آن خیره تسلیم شاه
ابا لشکر دیو و جنی سپاه
گرفتار گشتند پیش شدید
همه روز خوبی به سر در رسید
تو با این فرومایه گرد دلیر
گریزان رفتید چهره زریر
من از پی شتابان رسیدم همی
بسی رنج و انده کشیدم همی
همین دم سرت را بکوبم به گرز
نمانم بدین بدگهر یال و برز
که لرزید گیتی به مانند بید
یکی مرغ پیدا شد آنگه سپید
به منقار سرخ و به پیکر بزرگ
به تن ژندهپیل و به نیرو سترگ
برون کرد آتش به دم هر زمان
چو شد پرغریوان و نعرهزنان
چو گم گشت آتش در آن پهندشت
غریوان مر آن مرغ اندر گذشت
سپهبد از آن مرغ حیران بماند
به یزدان بسی آفرینها بخواند
چو شمسه مر آن زشت پتیاره دید
تن خویش را سخت بیچاره دید
همی خواست رفتن سوی پهلوان
که سازدش بیدار روشن روان
دگر گفت کو رفته ایدر به خواب
چه داری به بیدار کردن شتاب
بپرسید از آن دیو نام تو چیست
یکی بازگو تا که کام تو چیست
منم شمسه آن دخت رحمان جن
به فرمان من سر به سر جان جن
چو بشکست سام نریمان طلسم
بشد آشکارا نهان طلسم
همان تیغ جم را به دست آورید
بتازیم از ایدر به جنگ شدید
برآریم از جان ایشان دمار
به فرمان یزدان پروردگار
به پاسخ چنین گفت آن پرغریو
مرا نام باشد پلنکال دیو
بگفت و برآورد گرز گران
به شمسه درانداخت آن بدگمان
بزد بر سر شمسه پس گرز او
ز جا جست آن دلبر مشک مو
یکی تیغ بودش همی در نیام
درآورد و آمد به پشتی سام
بزد بر دو پای پلنکال دیو
دو پایش قلم شد به نام خدیو
بیفتاد بر خاک دیو نژند
غریوش برآمد به چرخ بلند
یکی ضرب دیگر بزد بر سرش
که بشکافت تا سینه که پیکرش
یکی دود برخاست از وی سیاه
که یکباره تیره شد آوردگاه
دگر ره درآمد به بالین سام
به خواب اندر آن بد یل نیکنام
به بالین او شمسه شد دیده بان
طلایه همی بود بر پهلوان
ولی سام در خواب باغی بدید
چنان خواب هرگز ندید و شنید
در آن باغ تختی نهاده به زر
بر آن تخت جمشید فرخنده فر
بسی پر ز خنده بر آن تخت عاج
به سر برنهاده ز فیروزه تاج
به یک دست جامی و لوح نبید
نوشته بر آن لوح جامی بدید
چو چشمش برافتاد بر روی سام
بدو داد جمشید فرخنده جام
بدو گفت درکش که این بخش تست
که بیدار دل باشی و تندرست
پناه توام شاه جمشید جم
که دشمن ز شمشیر من بد دژم
جهان را همه زیب و فر دادهام
به هر جا بسی گنج بنهادهام
مرا سال هفتصد به سر برگذشت
چو بادی که آید ابر روی دشت
به فرمان من بود دیو و پری
به دستم جهان همچو انگشتری
جهان کردگارم چو فیروزه بود
شبم روز و روزم چو نوروز بود
سه چیز اندرین دیر بر ساختم
بسی گنج و دینار پرداختم
نخستین مر این جام گیتی نما
همه راز گیتی درو کرده جا
به نوروز در خلوتی جا کنی
درو راز گیتی هویدا کنی
زمین سر به سر ماه و چرخ و سپهر
چو کیوان و بهرام و ناهید و مهر
چو برجیس با تیر و پوینده ماه
ببینی چه داری در آنجا نگاه
دگر تیغ تیز و پرند آوری
که کوته کند مکر جادوگری
پس از تو یلانی که پیدا شوند
ز تخمت نهنگان که برپا شوند
بدیشان بماند همی یادگار
به هر جای سازند ازو کارزار
بویژه یکی پهلو پاک دین
که گیتی نماید چو خلد برین
جان را کند پاک از دیو و دد
به شادی همی عمر او بگذرد
سزد مرد را تاج و تخت و کلاه
سرش بر شده تا به خورشید و ماه
همه پادشاهان فرخنده پی
سرافکنده باشند در پیش وی
به نیرو بدرد دل شیر نر
به فرمان دادار فیروزگر
تن پیل نر را درآرد به زیر
نباشد زمانی ز پیکار سیر
به شمشیر و تیر و به گرز و کمند
سر نره دیوان درآرد به بند
نه جادو بماند نه جادوگران
بگردد جهان را کران تا کران
به گرز و کمند و به شمشیر تیز
نماید به گیتی یکی رستخیز
کزو بازگویند در روزگار
به هنگام بزم و گه گیر و دار
به تن همچو شیر ژیان باشد او
به مردی سرافراز و پرخاشجو
به تن پیل و دل همچو شیر شکار
ورا نام رستم کند روزگار
چو بینی ورا نام کن پیلتن
بدو یادگاری بماند ز من
بسا رزم کو آورد در جهان
سر افرازد او نام شاهنشهان
همیشه به پیکار بسته کمر
نماند به مرز جهان کینهور
سیم ای سپهدار سام سوار
طلسمی که بستم همی یادگار
ببستم طلسم اندرین سرزمین
تو بردار بخش خود ایدر همین
ز تخمت بباید دلیری دگر
کمربسته آید بدین بوم و بر
گشاید طلسمات دیگر به زور
نتابد بدو هیچ ز اندیشه هور
چو برداری این تیغ با گنج ما
به گیتی همی یاد کن رنج ما
چو آئی برون از طلسم ای دلیر
یکی مرغ بینی چو درنده شیر
که سیمرغ خواند ورا رهنما
خردمند و بادانش پاک را
بود چار فرسخ ورا پر و بال
نباشد به گیتی ورا کس همال
بود شاه مرغان و گویا زبان
رسیده ز دیوی به جانش زیان
که نامش بود ارقم بدلقا
نماید تن خود چو نراژدها
پس از چند سالان که اندر کنام
نهد بچه سیمرغ با فر و کام
رود ارقم و بچهایش خورد
از آن طعمه جادو بسی پرورد
سیه گشت از آن اژدها کار مرغ
ز دردش شده سینه افکار مرغ
چو بیند تو را باز گوید همه
مراد خود از تو بجوید همه
بسا سالیانی که در روزگار
به پیوند تو خوبی آرد به کار
کند نیکوییها به فرزند تو
بود مهربان پیش پیوند تو
بکش ارقم جادو از تیغ تیز
ز جانش برآور تو یک رستخیز
پس آنگه منه دل برین دهر پیر
که ناپایدار است و دل ناپذیر
به دمسازیش نیست هیچ اعتبار
نبئی دمی کار او برقرار
به هر جا که باشی به یزدان گرا
که تابد نبینی به هر دو سرا
ز جا جست سالار فرخنده سام
نگه کرد بر ماه طوطی خرام
که بنشسته با تیغ بد پایدار
بیفکنده دیوی در آن کارزار
بپرسید ازو دیو جنگی خبر
بدو گفت شمسه همه سر به سر
سپهبد بدو گفت صد آفرین
که مردی نمودی تو از نازنین
سفیده چو آورد از کوه سر
نگه کرد سالار فرخنده فر
همه آب دریا شده ناپدید
همان باره آهنین را بدید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این متن، داستانی از نبرد و افسانههای ایرانی روایت شده است. شخصیتی به نام سام، با شمشیر خود به جنگ دیوی به نام پلنکال میرود که در شب سیاهی به همراه شمسه، دختر رحمان جن، مبارزه میکند. دیو، در تلاش برای تسلط بر عالم و نابودی پدر سام، با قدرتی عظیم ظاهر میشود. در حین مبارزه، سام نهایتاً بر دیو غلبه کرده و او را هلاک میکند.
در ادامه، سام در خواب خود با جمشید، پادشاه افسانهای، دیداری دارد که جمشید به او جامی میدهد که رازهای جهان را در خود دارد و به او وعده میدهد که با استفاده از آن، دیوان و پریان را به زیر سلطه درآورد. جمشید از سام میخواهد تا آن جام را به درستی بکار ببندد و به کمک آن بر دشمنان غلبه کند.
متن به بیان داستان حماسی و دلاوریهای قهرمانان پرداخته و نشاندهندهی تلاشهای آنها برای شکست دادن نیروهای شر و احیای نور و انصاف در زمین است. این روایت همچنین به اهمیت دوستی و یادگاریهای قهرمانان در فرهنگ ایران میپردازد.
هوش مصنوعی: به محض اینکه آن را خواند، بسیار خشمگین شد و شمشیر آن خوشبخت را به قصد دفاع بالا برد.
هوش مصنوعی: با ضربتی که به سرش زد، تا کمرش شکاف برداشت و کلید جادوهای جم را پیدا کرد.
هوش مصنوعی: یک تاریکی ایجاد شد مانند خشم درندهای و به دنبال آن صدای نعرهای از میان ابرها بلند شد.
هوش مصنوعی: او از او خواست تا به وسیله جادو، سپاه را پیروز و به فتح برساند.
هوش مصنوعی: وقتی که آن کوه آتش خاموش شد و ناپدید گردید، فرمانده یک دژ آهنی را مشاهده کرد.
هوش مصنوعی: در اینجا به تصویر کشیده شده که دریا به قدری بزرگ و عمیق است که هیچ موجودی نمیتواند به سرعت در آن حرکت کند، به ویژه نهنگها که به خاطر حجم و اندازهشان، نمیتوانند با شتاب زیاد به حرکت درآیند. این تصویر نشاندهندهی وسعت و عظمت دریا و محدودیتهای طبیعی موجودات زنده در آن است.
هوش مصنوعی: موجها بر قلههای بلند کوه میتازند و از شدت فشار آنها، کوه آسیب میبیند.
هوش مصنوعی: شمسه به او گفت: «بیفزا، اندکی از خداوند ستایش کن.»
هوش مصنوعی: سپس ببین که چه حوادثی در پیش است، مانند این که مسیر دریا برای تو هموار خواهد شد.
هوش مصنوعی: در این میان، ناگهان شب فرا رسید و جهان همچون چادری تاریک بر سر خود کشید.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که این شخص، معشوقش را به موجودی تیره و سیاه شبیه میکند و او را در وضعیتی قرار میدهد که همچون خورشید و ماه در ظلمت چاهی مخفی شده است. این تصویر بیانگر زیبایی و جذابیت اوست که در میان تاریکی و دشواریها پنهان شده است.
هوش مصنوعی: آسمان در تاریکی و سیاهی، راه خود را گم کرده است و در این حالت، نوری نمیتابد.
هوش مصنوعی: دل از جان جدا شده و نگران از زمانه، سیاهی و ناامیدی بر زندگیاش حاکم شده است.
هوش مصنوعی: عروسان آسمان به دست دیو گرفتار شده و دیوانهوار، ماه و خورشید و سیارات را بلعیده است.
هوش مصنوعی: آسمان درخشان و پاک، مانند دریای نیل است که بدون هیچ آلودگی، چهرهای زیبا و خالص دارد، همچون پوست زیبای فیل.
هوش مصنوعی: دنیا همچون مار سیاه، دهانش را به خاطر اندوه و غم، برای همه گشوده است و لباسهای تیرهای از این ماتم بر تن کرده است.
هوش مصنوعی: به قدری تاریک و ترسناک است که گویی آسمان به زمین افتاده است.
هوش مصنوعی: در آن شب تاریک، دیوان برای دور شدن از بیم او به جدایی و گرفتار در تب و تاب افتادهاند.
هوش مصنوعی: در آن تاریکی به یاد خداوند بخشنده و آفریننده بودم.
هوش مصنوعی: بسیار در مدح خداوند سخن گفت، اما از آن شب سیاه و مشهور ترسید.
هوش مصنوعی: او میگفت که شبی مانند این هیچکس ندیده است که از آن شب نور و روشنی برخاسته باشد.
هوش مصنوعی: شب من به خاطر جدایی و فراق، از تاریکی و بدبختیام هم تاریکتر شده است.
هوش مصنوعی: پدر بزرگ از زیبایی دختری با چهرهای نقرهای دلش به شدت آشفته و پر از درد است.
هوش مصنوعی: هر روز حال من بدتر از روز قبل است. دهنم تلخ شده، لبهایم خشک و چشمانم پر از اشک است.
هوش مصنوعی: بسیار صحبت کرد و از غم و حسرتِ از دست دادن پریدختش، غصه خورد.
هوش مصنوعی: دو چشم مانند نگهبانی مراقب و پاسدار آن چهرهی زیبا و مهربان هستند که درخشش خاصی دارد.
هوش مصنوعی: سام سوار به شدت بیهوش بر زمین افتاده و زمانی که از هوش میآید، صدایی بلند مانند رعد و برق در بهار سر میدهد.
هوش مصنوعی: تمام دشت به خاطر فریاد بلند و نیرومند او به لرزه درآمد و حیرتزده شد.
هوش مصنوعی: یک دیو بزرگ مانند ابر تیره، ایستاده است. پاهای او بر زمین است و سرش به سوی ماه بلند شده.
هوش مصنوعی: تن او همچون پشت پلنگ نرم و لطیف است و بدنش به زیبایی و قدرت آن حیوان میماند.
هوش مصنوعی: سر او مانند دو شاخه درخت است و تمام بدنش، از شانهها تا زیر بغل، عریان و بدون پوشش میباشد.
هوش مصنوعی: درختی که در دست گرفته شده، به خاطر زخمهای متعدد و آسیبهایی که دیده، مانند سنگی است که بر آن افتاده و او را بیشتر تحت فشار قرار داده است.
هوش مصنوعی: ابرها به هم پیوسته و در آسمان فشرده شدهاند، گویی که به زنجیر کشیده شدهاند و بالای زنجیر طلا قرار دارند.
هوش مصنوعی: ای خورشید بدی، چرا به همراه سام سوار شدهای و در کنار او حضور داری؟
هوش مصنوعی: چرا برای کینهتوزی به دنبال ما آمدی و خواستی پدر من را بکشی؟
هوش مصنوعی: چرا این گونه به دور طلسم میچرخیم، در حالی که دل و جان و جسممان را به آتش انداختهایم؟
هوش مصنوعی: تو در کنار کسی هستی که تمام نیروهای شیطانی و جن را به تسلیم درآورده و به عنوان فرماندهی با وقار در برابر آنها ایستاده است.
هوش مصنوعی: همه روز در مشکلات و سختیها گرفتار شدند، اما در نهایت روز خوبی به سراغشان آمد.
هوش مصنوعی: تو با این ناتوانی از روی دلیران فرار کردی و چهرهای زشت به خود گرفتی.
هوش مصنوعی: من با شتاب و haste به جلو میرفتم و در این مسیر، بارها دچار رنج و غم شدم.
هوش مصنوعی: در این لحظه میخواهم سرت را با گرز بزنم و از این نسل بد و ناخوشایند دیگر در امان نباشم.
هوش مصنوعی: جهان مانند درخت بید لرزید و سپس یک پرنده سفید ظاهر شد.
هوش مصنوعی: این متن به توصیف یک پرنده با ویژگیهای خاص اشاره دارد. پرندهای که منقاری سرخ و بدنی بزرگ دارد، لباسش کهنه و رنجور است و همچنین دارای قدرت و نیروی زیادی است.
هوش مصنوعی: هر بار که غران و نعرهزنان میشود، آتش از دم او بیرون میجهد.
هوش مصنوعی: وقتی که آتش در دشت وسیع غریوان ناپدید شد، آن مرغ از آنجا عبور کرد.
هوش مصنوعی: فرمانده از دیدن آن پرنده نگران متعجب شد و به درگاه خداوند بسیار سپاسگزاری کرد.
هوش مصنوعی: وقتی آفتاب آن چهره زشت و نازیبا را دید، به شدت احساس بدبختی و ناچاری کرد.
هوش مصنوعی: او تصمیم داشت به سوی پهلوان برود تا او را بیدار و روشن کند.
هوش مصنوعی: در اینجا فردی از دیگری میپرسد که وقتی آن شخص در خواب است، چرا باید عجله کند او را بیدار کند. این به نوعی اشاره به بیاهمیتی یا لزوم نداشتن بیدار کردن کسی در حال استراحت دارد.
هوش مصنوعی: از آن موجود سیاه و ترسناک پرسیدند که نامت چیست، تا بتوانند بدانند که هدف و نیّت تو چیست.
هوش مصنوعی: من همان نور و روشنی هستم که دختر رحمان است و تمام جنها به خاطر من و به فرمان من به زندگی و فعالیت خود ادامه میدهند.
هوش مصنوعی: وقتی سام نریمان طلسم را شکست، آنچه پنهان بود به وضوح نمایان شد.
هوش مصنوعی: تیغ جم را دوباره به دست آورید و از ایوان به جنگی سخت بشتابید.
هوش مصنوعی: ما به فرمان خداوند متعال، از جان آنها آثاری را به وجود میآوریم.
هوش مصنوعی: آن شخص با صدای بلندی گفت که نام من پلنکال دیو است.
هوش مصنوعی: او با صدای بلند گفت و گرز سنگینی را به سمت آن شخص بدگمان پرتاب کرد.
هوش مصنوعی: او با گرزی که در دست دارد، بر سر سحابی (شمسه) کوبید و دلبر مشک موی او از جا جست.
هوش مصنوعی: او شمشیر را از غلاف بیرون آورد و به پشت سام آمد.
هوش مصنوعی: دیو که بر دو پایش ایستاده بود، با ورود پلنگ به کناری کنار گذاشته شد و نام خدا را به زبان آورد.
هوش مصنوعی: موجودی شرور و ناپاک به زمین سقوط کرد و سپس صدای بلندی از او بر آسمان بلند شد.
هوش مصنوعی: یکی دیگر هم بر سرش زد که کمرش را شکسته و سینهاش را نیز آسیب زد.
هوش مصنوعی: دودی سیاه از او بلند شد که ناگهان میدان به تاریکی رفت.
هوش مصنوعی: در راهی دیگر، سام به بالینش وارد شد و در خواب، به آن پهلوان نیکنام برخورد.
هوش مصنوعی: در کنار او، چشمی مثل خورشید به تماشای پهلوان نشسته بود و او را زیر نظر داشت.
هوش مصنوعی: سام در خواب باغی را مشاهده کرد که هیچ وقت خواب مشابهی را نه دیده و نه شنیده بود.
هوش مصنوعی: در آن باغ، تختی از طلا قرار داده شده است که بر روی آن تخت جمشید، خوشبختی و شادی فراوانی وجود دارد.
هوش مصنوعی: به شدت خندان بر روی تختی از عاج نشسته و تاجی از فیروزه بر سر دارد.
هوش مصنوعی: با یک دست جامی در دست دارم و بر روی لوحی نوشتهای از شراب وجود دارد، و در همان لوح، جامی به من نشان داده شده است.
هوش مصنوعی: چشم زیبای او که به سام افتاد، جمشید جامی خوشبخت و پربرکت به او هدیه داد.
هوش مصنوعی: به او بگو که درک کن، چرا که این قسمت از وجود توست که باید دل بیدار و تندرستی داشته باشی.
هوش مصنوعی: ای پناه من، ای شاه جمشید جم، چرا که دشمن از شمشیر من به شدت ترسیده است.
هوش مصنوعی: من به دنیا زیبایی و جلوههای فراوانی بخشیدهام و در هر گوشهاش گنجهای زیادی گذاشتهام.
هوش مصنوعی: زندگی من به سرعت گذشت، مانند بادی که ابرها را بر روی دشت حرکت میدهد.
هوش مصنوعی: دیو و پری تحت فرمان من بودند و جهان را همچون انگشتر در دست داشتم.
هوش مصنوعی: جهان برای من مانند فیروزه است و شب های من مانند روزها و روزهایم مثل نوروز به شادی و سرزندگی میگذرد.
هوش مصنوعی: سه چیز را در این مکان ساختهام و برای آن هزینههای زیادی بابت گنج و پول پرداختهام.
هوش مصنوعی: در آغاز، این جامی که نشاندهندهی دنیای ماست، تمام اسرار و رموز جهان را در خود جای داده است.
هوش مصنوعی: به هنگام نوروز، در مکان آرامی نشسته و می توانی اسرار دنیای هستی را آشکار کنی.
هوش مصنوعی: تمامی اجزای آسمان و زمین همچون سیارات و ستارگان درخشان و زیبا به یکدیگر وابسته و در تعامل هستند، مانند سیاراتی که در آسمان میدرخشند.
هوش مصنوعی: وقتی که برجیس را با تیر و ماهی در حال حرکت ببینی، آنجا چه چیزی در دلت داری؟
هوش مصنوعی: به زودی شمشیری تیز و برنده خواهی آورد که میتواند ترفندهای جادوگری را در هم بشکند و نابود کند.
هوش مصنوعی: پس از تو، کسانی خواهند آمد که از نسل تو به وجود میآیند و مانند نهنگها قدرت و عظمت خواهند داشت.
هوش مصنوعی: بهتر است که میراثی که از آنها به جای مانده، در هر مکان به کار بیفتد و موجب به وجود آمدن نبرد و رقابت شود.
هوش مصنوعی: به ویژه کسی که دارای دین نیکوست و دنیا را همچون بهشتی زیبا به نمایش میگذارد.
هوش مصنوعی: انسان باید از موجودات زشت و ناپاک دل و جانش را پاک کند تا با شادی و خوشحالی عمرش را سپری کند.
هوش مصنوعی: مرد شایستهای که مقام و جایگاه بلندی دارد، باید درخشان و بزرگوار باشد، تا جایی که حتی خورشید و ماه هم به او احترام بگذارند.
هوش مصنوعی: همه پادشاهان موفق و خوشحال در برابر او سر تعظیم فرود میآورند.
هوش مصنوعی: شیر نر با قدرتش درد دل را به فرمان خداوند توانا تسلیم کرد.
هوش مصنوعی: بدن نیرومند گرگ را زیر میآورد، ولی هرگز از جنگ و نبرد سیر نمیشود.
هوش مصنوعی: به وسیله شمشیر، تیر، گرز و کمند، میتوان سر نره دیوان را به دام انداخت.
هوش مصنوعی: نه جادو و جادوگران باقی میمانند و نه جادوگری، بلکه جهان بهعنوان یک کل در حرکت و گردش است.
هوش مصنوعی: با استفاده از سلاحهای قوی و مهارتهای جنگی، فردی در جهان به جنب و جوش و تحرک میافتد.
هوش مصنوعی: هنگام جشن و سرور، همگان از او سخن میگویند و او را به یاد میآورند.
هوش مصنوعی: او به قدری شجاع و نیرومند است که مانند شیری با وقار و قوی، در شخصیت خود نیز مردی بزرگ و سرزنده است.
هوش مصنوعی: با شجاعت و قدرتی همچون شیر و بدنی پُر از توان، به شکار او میروم و روزگار مرا به نام رستم خواهد شناخت.
هوش مصنوعی: وقتی او را ببینی، او را به عنوان یک قهرمان خطاب کن و از من یادگاری باقی بگذار.
هوش مصنوعی: بسیاری از جنگجویان وجود دارند که در دنیا به خاطر شجاعت و دلاوری خود سر بلند کرده و نامشان به یاد میماند مانند نام پادشاهان بزرگ.
هوش مصنوعی: کسی که همیشه در جنگ و درگیری است، نمیتواند به مرزهای جهانی که پر از کینه و دشمنی است، پایبند بماند.
هوش مصنوعی: من به سیم و زرق و برقی که برای تو میسازم، سوگند میخورم، ای فرمانده بزرگ که یادگار من است.
هوش مصنوعی: من در این سرزمین، قفل و رازهایی را بستهام و میخواهم سهم خود را از آن بردارم.
هوش مصنوعی: از زیر دامن تو باید کسی که شجاع است، با اراده و همت به این سرزمین بیاید.
هوش مصنوعی: طلسمات جدیدی برطرف میشود و هیچ چیزی از قدرت و اندیشه نورانی او نمیتواند جلوگیری کند.
هوش مصنوعی: اگر این شمشیر را برمیداری، به یاد داشته باش که در هر گوشه از دنیا، رنج و زحمات ما را فراموش نکنی.
هوش مصنوعی: وقتی که از انبوه مشکلات و موانع عبور کنی، همچون یک جنگجوی شجاع، یک پرنده را خواهی دید که در برابر یک شیر درنده قرار دارد.
هوش مصنوعی: پرندهای از نادان، بیخرد و ناپاک، به کوه و دشت میزند و در نهایت به دست یک راهنمای دانا و آگاه میافتد. این معلم، او را به سوی علم و حکمت هدایت میکند.
هوش مصنوعی: چارهای نیست که او حتی در فاصله چهار فرسخی هم قادر به پرواز نیست و در دنیا هیچکس مانند او نیست.
هوش مصنوعی: پادشاهی پرندگان وجود دارد که به نظر میرسد از یک دیو harm دیده است و زبانش به او آسیب رسانده است.
هوش مصنوعی: نام او ارقم است و وقتی که لباس زیبای خود را به تن میکند، همچون نیلوفر آبی به زیبایی جلوهگری میکند.
هوش مصنوعی: پس از گذشت چند سال که جوجه سیمرغ در لانه خود پرورش مییابد و به بزرگواری و شادی میرسد.
هوش مصنوعی: رود ارقم و بچههایش تحت تاثیر جادو گرفتار شده و از آن طعمهای تهیه کردند که موجب رشد و پرورش آنها شده است.
هوش مصنوعی: به خاطر آزار و عذابی که آن اژدها به مرغ میدهد، زندگی و افکار او تحت تاثیر منفی قرار گرفته و در درد و رنج غوطهور شده است.
هوش مصنوعی: زمانی که او تو را ببیند، همه خواستههایش را بازگو میکند و از تو میخواهد که به دنبال آنها بروند.
هوش مصنوعی: سالیان زیادی بوده که روزگار به خاطر تو کارهای خوب انجام داده است.
هوش مصنوعی: نیکیها و خوبیها از آن توست و محبت و مهربانی در نزد تو در ارتباط با فرزندت وجود دارد.
هوش مصنوعی: با قدرت جادوی خود، درد و زخم را از جان او دور کن و او را به زندگی جدیدی برآور.
هوش مصنوعی: پس از آن، دل خود را به خاطر این دنیا و زندگی آن که ناپایدار و نامطمئن است، نبند.
هوش مصنوعی: به دوستی و همراهی او نمیتوان هیچ اعتماد کرد، زیرا لحظهای هم کارش ثابت و پایدار نیست.
هوش مصنوعی: هر کجا که بروی به خداوند توجه کن، زیرا این توجه باعث میشود که از خوبیها و زیباییهای هستی غافل نشوی.
هوش مصنوعی: سالار خوشبخت و پیروزمند، از مکان خود به دور نگاهی به ماه طوطی (که نمادی زیبا و دلنشین است) انداخت.
هوش مصنوعی: کسی که با تکیه بر شمشیر و ارادهای قوی در میدان جنگ نشسته، مانند دیو وحشتناکی است که در آن نبرد حضور دارد.
هوش مصنوعی: از او درباره جنگ و دیو سؤال کردند، او پاسخ داد که همهچیز تحت کنترل و روشن است.
هوش مصنوعی: فرمانده به او گفت: "صد درود بر تو که در این کار شجاعت به خرج دادی و مردانه ظاهر شدی."
هوش مصنوعی: وقتی سپیدپوشی از کوه پایین آمد، سر خود را بالا گرفت و به فرمانده خوشبخت نگاه کرد.
هوش مصنوعی: همه آب دریا ناپدید شده و فقط آن باره آهنی را دیده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.