سوگند خوردهای که از این پس جفا کنی
سوگند بشکنی و جفا را رها کنی
امروز دامن تو گرفتیم و میکشیم
تا کی بهانه گیری و تا کی دغا کنی
میخندد آن لبت صنما مژده میدهد
کاندیشه کردهای که از این پس وفا کنی
بی تو نماز ما چو روا نیست سود چیست
آنگه روا شود که تو حاجت روا کنی
بی بحر تو چو ماهی بر خاک میطپیم
ماهی همین کند چو ز آبش جدا کنی
ظالم جفا کند ز تو ترساندش اسیر
حق با تو آن کند که تو در حق ما کنی
چون تو کنی جفا ز کی ترساندت کسی
جز آنک سر نهد به هر آنچ اقتضا کنی
خاموش کم فروش تو در یتیم را
آن کش بها نباشد چونش بها کنی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به معشوقش خطاب میکند و از او میخواهد که دیگر به او جفا نکند و به عهد وفا کند. شاعر احساس رنج و دلتنگی میکند و تأکید میکند که بدون عشق او زندگیاش بیمعناست. او به معشوق یادآوری میکند که جفا کردن به دیگران عاقبتی خوش نخواهد داشت و در پایان به معشوق توصیه میکند که به یتیمان و آسیبدیدگان رحم کند و به آنها یاری رساند. بهطور کلی، شعر درباره عشق، وفاداری و انصاف صحبت میکند.
هوش مصنوعی: تو قسم خوردهای که از این به بعد به من بیمهری کنی، اما میدانم که این قسم را خواهی شکست و به مهربانی برخواهی گشت.
هوش مصنوعی: امروز نسبت به تو گرفتاری و وابستگی داریم و میخواهیم ببینیم تا کی بهانهتراشی و فریبکاری خواهی کرد.
هوش مصنوعی: لب زیبای تو میخندد و این به من نوید میدهد که تو به فکر این هستی که از این به بعد به وعدههایت وفا کنی.
هوش مصنوعی: بدون حضور تو، نماز ما بیفایده است. چه سودی دارد که عمل ما درست باشد در حالی که تو هستی که نیازهای ما را برآورده میکنی؟
هوش مصنوعی: بدون وجود تو، ما مانند ماهیانی هستیم که بر روی زمین میجنبند. وقتی که ماهی را از آب دور کنی، به همین حالت درمیآید.
هوش مصنوعی: اگر ظالم بر تو ظلم کند و تو را بترساند، بدان که حق او را در بند خواهد کرد و با او همان چیزی را خواهد کرد که تو با ما کردی.
هوش مصنوعی: اگر تو به کسی ظلم کنی، هیچکس جز کسی که تسلیم تو میشود، از تو نخواهد ترسید.
هوش مصنوعی: چقدر خوب است که برای یتیمان کمفروش خودت بیصدا باشید؛ زیرا اگر از قیمت آنها با خبر شوید، دیگر نمیتوانید آنها را کمارزش بشمارید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
گر زلف خود به فتنه و شوخی رها کنی
سرهای ما کشان همه در زیر پا کنی
گفتی نمایمت رخ و گامت ز لب دهم
لطفیست این و مهر تو اینها کجا کنی
شوخی فراغ از آتش و آبت از آن مدام
[...]
جانا چه باشد ار دل ما را دوا کنی
رحمی به حال زار من بینوا کنی
ای لعل تو چو آتش و روی تو همچو ماه
باشد که از کرم گذری سوی ما کنی
دادی هزار وعده به وصلم ز لطف خویش
[...]
خواهم که حاجت من بیدل روا کنی
خواهم که با وصال خودم آشنا کنی
از فخر پای بر سر هفت آسمان نهم
روزی اگر نظر به من بینوا کنی
تا کی کمان چاچی ابرو کشی به من
[...]
کز قید جسم تیره، چو جان را رها کنی
حشر مرا به زمرهٔ آل عبا کنی؟
خوش آن که حلقههای سر زلف واکنی
دیوانگان سلسلهات را رها کنی
کار جنون ما به تماشا کشیده است
یعنی تو هم بیا که تماشای ما کنی
کردی سیاه زلف دوتا را که در غمت
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.