سنایی » طریق التحقیق » بخش ۲۱ - فی تخلص الممدوح و تلخیص الروح
گفت این بحر پر معانی را
چشمهٔ آب زندگانی را ،
سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب الثامن ذکرالسطان یستنزلالامان » بخش ۲ - اندر بدایت پادشاهی بهرامشاه
به جهان داده زرّ کانی را
صدقهٔ جان و زندگانی را
سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب التاسع فیالحکمة والامثال و مثالب شعراءالمدّعین ومذّمةالاطباء والمنجّمین » بخش ۷ - فی مثالب شعراء المدّعین
هیچ نشناخته معانی را
بد زبانی ز خوش زبانی را
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳
هر چند ز بهر چون تو جانانی را
در عشق تو کم گرفته ام جانی را
لیکن تو روا مدار بی فایدتی
خون ریختن چو من مسلمانی را
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره » بخش ۵۱ - ۱۵ - النوبة الثالثة
جا نیست نهادهایم فرمانی را
در عشق کجا خطر بود جانی را
ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۵
همه از عشق زندگانی خویش
دوست می داشتم جوانی را
پیری آمد و زو بتر به جهان
دشمنی نیست زندگانی را
نظامی » خمسه » هفت پیکر » بخش ۳۲ - نشستن بهرام روز آدینه در گنبد سپید و افسانه گفتن دختر پادشاه اقلیم هفتم
چند برهم زنی جوانی را؟
کشتی از کینه مهربانی را
عطار » مختارنامه » باب دهم: در معانی مختلف كه تعلّق به روح دارد » شمارهٔ ۴۱
مرگ است خلاص عالم فانی را
درهم چه کشی ز مرگ پیشانی را
گر مزبلهٔ تن تو را مرگ رسید
با مرگ چکار جان تو با جانی را
کمالالدین اسماعیل » قطعات » شمارهٔ ۱ - فی شهاب الدّین عزیزان
جهان دانش و معنی ، شهاب الدّین تویی آنکس
که چشم عقل کم بیند ، چو تو بسیار دانی را
ز رای سالخوردت دان ، شکوه بخت برنایت
مربّی آنچنان پیری، سزد جوانی را
ز قحط مردمی عالم ، چنان شد خشک لب تا لب
[...]
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب پنجم » خاتمه تحریر دوم مرصاد العباد
یا رب تو مرین سایه یزدانی را
بگذار بدین جهان جهانبانی را
اندر کنف عاطفت خویشش دار
این حامی بیضه مسلمانی را
نجمالدین رازی » مجموعهٔ اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱
یا رب تو مرین سایهٔ یزدانی را
بگذار بدین جهان جهانبانی را
اندر کنف عاطفت خویشش دار
این حامی بیضهٔ مسلمانی را
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶
عطارد مشتری باید، متاع آسمانی را
مهی مریخچشم ارزد، چراغ آن جهانی را
چو چشمی مقترن گردد بدان غیبی چراغ جان
ببیند بیقرینه او قرینان نهانی را
یکی جانِ عجب باید که داند جان فدا کردن
[...]
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۰
ای داده بنان گوهر ایمانی را
داده بجوی قلب یکی کانی را
نمرود چو دل را به خلیلی نسپرد
بسپرد به پشه، لاجرم جانی را
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۴۹
نظر از جانب ما کن زکات زندگانی را
دلی ده باز ما را صدقة جان و جوانی را
به بوسی از سرم کردن توانی دفع صفرا را
به بویی از دلم بردن توانی ناتوانی را
چه بادش گر به دلداری دمی با بی دلی داری
[...]
اوحدی » جام جم » بخش ۱۲۸ - خطاب به خواجه غیاثالدین محمد
مصر جامع تویی معانی را
پادشاهی و پهلوانی را
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » غزلیات » شمارهٔ ۹
بده آن راحِ روانپرورِ ریحانی را
که به کاشانه کشیم آن بتِ روحانی را
من به دیوانگی ار فاش شدم معذورم
کان پری صید کند دیو سلیمانی را
سر به پای فَرَسَش درفکنم همچون گوی
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹
نگار من که بلب جان دهد جهانی را
ببوسه یی بخرد از تو نیم جانی را
میان وصل و فراقش ز بهر ما سخنست
دو پادشا بخصومت خورند نانی را
میان دایره روی او ز خال سیاه
[...]
جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر اول » بخش ۱۰۸ - در بیان آنکه ارباب عزلت و اصحاب خلوت بر سه طبقه اند طبقه اول آنکه نیت ایشان در عزلت و خلوت اجتناب از شر انام و اتقا از ضر خواص و عوام باشد
یار نگرفتمی فلانی را
دل نیازردمی جهانی را
سام میرزا صفوی » تذکرهٔ تحفهٔ سامی » صحیفهٔ چهارم در ذکر حضرات واجب التعظیم » ۲۵۴- مولانا زین العابدین مشهور به تکلتو خان قصه خوان
ز هم بگشا لب و بنما بخوبان نکته دانی را
که نگشاید کی چون تو معمای نهانی را
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸
کجا بودی که امشب سوختی آزرده جانی را
به قدر روز محشر طول دادی هر زمانی را
سئوالی کن ز من امروز تا غوغا به شهر افتد
که اعجاز فلانی کرده گویا بی زبانی را
به هر جنسی که می گیرند اخلاص و وفا خوب است
[...]