گنجور

 
 
 
جمال‌الدین عبدالرزاق

هر چند ز بهر چون تو جانانی را

در عشق تو کم گرفته ام جانی را

لیکن تو روا مدار بی فایدتی

خون ریختن چو من مسلمانی را

عطار

مرگ است خلاص عالم فانی را

درهم چه کشی ز مرگ پیشانی را

گر مزبلهٔ تن تو را مرگ رسید

با مرگ چکار جان تو با جانی را

نجم‌الدین رازی

یا رب تو مرین سایهٔ یزدانی را

بگذار بدین جهان جهانبانی را

اندر کنف عاطفت خویشش دار

این حامی بیضهٔ مسلمانی را

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه