گنجور

 
سیف فرغانی

نگار من که بلب جان دهد جهانی را

ببوسه یی بخرد از تو نیم جانی را

میان وصل و فراقش ز بهر ما سخنست

دو پادشا بخصومت خورند نانی را

میان دایره روی او ز خال سیاه

که نقطه زد ز دل لاله ارغوانی را

رخان آن شه خوبان نگر مگو دیگر

دو آفتاب کجا باشد آسمانی را

چو خوان لطف شود عام از میانه مرا

مران که از مگسی چاره نیست خوانی را

بتن ز خوردن اندوه او شدم لاغر

بغم ز گوشت جدا کردم استخوانی را

برید دولت از آن حضرتم پیام آورد

خلاصه این که بگویند مر فلانی را

اگر تو کم کنی از خود منت زیاده کنم

درین معامله سودیست هر زیانی را

خطاست همچو سگ کوی هر دری بودن

چو پرده باش و ملازم شو آستانی را

ز خاکدان در ماست سیف فرغانی

ز بلبلی نبود چاره گلستانی را

 
 
 
کلیم

در آتش ارفکنم تخم مهربانی را

دهم بتربیتش آب زندگانی را

بدوستی که گرم دسترس بجان باشد

بمزد، کینه دهم دشمنان جانی را

حنای عیش جهان چون، شفق نمی ماند

[...]

صائب تبریزی

رساند ابر به جایی گهرفشانی را

که برد کوه غم از سینه ها گرانی را

درین دو هفته که در آتش است نعل بهار

مده چو لاله ز کف جام ارغوانی را

مدار دست ز تعمیر دل درین موسم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
آشفتهٔ شیرازی

بگویم ار ز غم عشق داستانی را

چو خویش واله و شیدا کنم جهانی را

به بوی آنکه شوم طعمه سگان درش

نهفته‌ام به بدن مشت استخوانی را

نمانده است تمیزی میانه من و غیر

[...]

پروین اعتصامی

خمید نرگس پژمرده‌ای ز اَنده و شرم

چو دید جلوهٔ گلهای بوستانی را

فِکند بر گلَ خودروی دیدهٔ امید

نهفته گفت بدو این غم نهانی را

که بر نکرده سر از خاک، در بسیط زمین

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه