گنجور

 
میبدی

قوله تعالی: قُلْ إِنْ کانَتْ لَکُمُ الدَّارُ الْآخِرَةُ... الآیة از روی طریقت و راه حقیقت رموز این آیت اثری دیگر دارد، ارباب القلوب گفتند من علامات الاشتیاق تمنّی الموت علی بساط العوافی عجب نیست کسی را که در مغاک مذلت باشد و در زندان وحشت اگر از سر بینوایی و ناکامی وی را آرزوی مرگ باشد، عجب کار آن جوانمردی است که بر بساط عافیت آرام دارد، و کارهاش بر نظام، و دولتش تمام، و روزش فرخنده در ایام، و با اینهمه نعمت و راحت چون کسی است بر آتش سوزان، گرداگرد وی خارستان و دشمن جان ستان، دل در آن بسته که تا خود کی از این محنت برهد و خرمن جدایی آتش در زند، نوبت اندوه بسر آید، و اشخاص پیروزی بدر آید، بزبان شوق گوید.

کی باشد کین قفس بپردازم

در باغ الهی آشیان سازم‌

آری! من احبّ لقاء اللَّه احبّ اللَّه لقاءه، به داود وحی آمد که یا داود قل لشبّان بنی اسرائیل لم تشغلون انفسکم بغیری؟ و انا مشتاق الیکم، ما هذا الجفاء؟ احمد الاسود پیش عبد اللَّه مبارک آمد گفت رأیت فی المنام انّک تموت الی سنة فان استعددت للخروج گفت مرا در خواب چنان نمودند که تا یک سال تو می فرو شوی نگر تا رفتن را ساخته باشی. عبد اللَّه جواب داد احلتنی علی امد بعید روزگاری دراز در پیش ما نهادی، یک سال دیگر ما را اندوه هجران می‌باید کشید و تلخی فراق می‌باید چشید، آن گه گفت غذاء جان ما تا امروز درین بیت بود.

یا من شکی شوقه من طول فرقته

صبرا لعلّک تلقی من تحبّ غدا

عنس غفاری قومی را دید که از طاعون می‌گریختند، گفت یا طاعون خذنی ای طاعون تو گرد آنان گردی که ترا می‌نخواهند چرا بر ما نیایی که ترا بجان خریداریم؟

بشر حارث از اینجا گفت ما لنا نکره الموت و لا یکره الموت الّا مریب. چرا برید مرگ را دشمن داریم؟ که نه در دل شور داریم یا از دوست پرهیز میکنیم! شور دلست که برید مرگ را دشمن است. این کراهیت قومی را از آن خواست که ساز این راه نداشتند و طعم وصل دوست نچشیدند.

ازینجا گفتند مرگ راحت قومی است و آفت قومی قومی را روز دولت است، و قومی را رنج و محنت، قومی را عنا، و قومی را عطا، قومی را بلا و قیامت، و قومی را شفا و سلامت، قومی را نهایت مدت اشتیاق، و قومی را بدایت روز فراق. ملک الموت بر رابعه عدوی رسید، رابعه گفت تو کیستی؟ گفت من هادم اللّذاتم موتم الاطفالم مرمّل الأزواجم رابعه گفت: ای جوانمرد چرا از خود همه خصلتهای بد نشان میدهی و از آن خصلتهای نیک هیچ نگویی؟ گفت آن چیست؟ رابعة گفت و انت موصل الحبیب الی الحبیب سفیان ثوری هر گه که مسافری را دیدی و آن مسافر گفتی شغلی بفرمای، سفیان گفتی اگر جایی بمرگ رسی درود ما بدو برسان و بگوی‌

گر جان باشارتی بخواهی زرهی

در حال فرستم و توقف نکنم

بلال حبشی در نزع بود عیال وی میگفت وا حزناه! بلال گفت چنین مگوی لکن میگوی وا طرباه! غدا نلقی الاحبة محمدا و حزبه. عبد اللَّه مبارک در وقت نزع میگفت و می‌خندید لمثل هذا فلیعمل العاملون شلبی را می‌آرند که در سکرات مرگ این بیت میگفت:

کلّ بیت انت ساکنه

غیر محتاج الی السّرج‌

وجهک المأمول حجتنا

یوم یأتی النّاس بالحجج‌

آن شب که رخ تو شمع کاشانه ماست

خورشید جهان فروز پروانه ماست‌

بو العباس دینوری مجلس میداشت و در عشق سخن میگفت، پیر زنی عارفه حاضر بود، آن سخن بروی تافت وقتش خوش گشت، برخاست و در وجد آمد. بو العباس گفت موتی جان در باز ای پیر زن، گفت.

جا نیست نهاده‌ایم فرمانی را

در عشق کجا خطر بود جانی را‌

این بگفت و نعره بزد و جان بداد.

قُلْ مَنْ کانَ عَدُوًّا لِجِبْرِیلَ بزرگوار و نیکوست آن قرآن که جبریل فرود آورد از رحمن، که هم روح روح دوستان است، و هم شفاء دل بیماران، و هم رحمت مؤمنان، اینست که گفت جل جلاله فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلی‌ قَلْبِکَ جای دیگر گفت نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ عَلی‌ قَلْبِکَ. و جبرئیل ع چون وحی پاک گزاردی گاهی بصورت بشر آمدی گاهی بصورت ملک، هر گه که آیت حلال و حرام و بیان شرایع و احکام آوردی بصورت بشر بودی، و حدیث دل در میان نه. چنانک گفت هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتابَ أَ وَ لَمْ یَکْفِهِمْ أَنَّا أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ باز چون حدیث محبت و صفت عشق و و رموز دوستی بودی بصورت ملک آمدی، روحانی و لطیف، و بدل مصطفی پیوستی قرآن وحی بگزاردی سرّا بسرّ، و کس را برو اطلاع نه، پس چون باز شدی و از دیار دل او برگشتی، مصطفی گفتی فیفصم عنّی و قد وعیته. و قیل لمّا کان صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم بالمشاهدة مستغرقا بهذا الحدیث، نزل الوحی بقلبه اولا فقال له نَزَّلَهُ عَلی‌ قَلْبِکَ ثم انصرف من قلبه الی فهمه و سمعه، و تنزل من ذروة الصحبة إلی حضیض الخدمة لحظوظ الخلق و هو رتبة اهل الخصوص. و قد ینزل الوحی علی سمع قوم اولا ثم علی فهمهم ثم علی قلبهم ترقیا من سفل المجاهدة الی علوّ المشاهدة و ذلک رتبة اهل السلوک و المریدین فشتان ما هما.

مَنْ کانَ عَدُوًّا لِلَّهِ وَ مَلائِکَتِهِ الآیة چه زیان دارد جبرئیل و میکائیل را عداوت کفار، و رب الارباب بعز عز خود ایشان را نیابت میدارد و می‌نوازد و رقم تخصیص میکشد و میگوید هر که ایشان را دشمن است ما او را دشمن‌ایم در در حق اولیا همین گفت «من اذی ولیّا من اولیائی فقد بار زنی بالمحاربة».

وَ لَمَّا جاءَهُمْ رَسُولٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُصَدِّقٌ لِما مَعَهُمْ الآیة چند که رب العالمین شکایت می‌کند از آن بیگانگان جهودان، و چند که عالمیان را خبر میدهد از شوخی و ستیز ایشان در کار محمد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم، از اوّل کافران مکه را میگفتند قد اظلّکم زمان نبی الحرم الذی یخرج بمکة و یصدّق بما فی کتابنا میگفتند وقت آنست که بیرون آید پیغامبر مکی، رسول امّی، گزیده عالم سید ولد آدم، استوارگیر کتاب ما، و یاری دهنده ما بر شما. و در تضاعیف روزگار همین دعا می‌گفتند: خداوندا بینگیز ما را این پیغامبر که در توریة نام وی میخوانیم و صفت وی میدانیم، و دشمن خود را بوی می‌ترسانیم، بیرون آر خداوندا وی را تا میان ما و میان مردمان کار برگزارد و حکم کند، و کافران عرب را از ما باز دارد، چنین میشناختند او را و این میگفتند، پس چون دیدند او را بوی کافر شدند، و توریة که در آن صفت و نعت وی بود و موافق قرآن بود بگذاشتند و پس پشت انداختند و شعبده و جادویی خواندند، و نیر نجات دیوان و فرا ساخته ایشان بر دست گرفتند. رب العالمین آسمان و زمین را خبر میدهد از کرد بد ایشان، و شکایت میکند از ناهمواری و بی رسمی ایشان و ذلک فی اثر عکرمه رض قال انّ اللَّه عزّ و جلّ یرید ان یذّکر شأن ناس من بنی اسرائیل فقال یا سماء انصتی، و یا ارض اسمعی انّی عهدت الی عباد من عبادی، ربّیتهم فی نعمتی و اصطفیتهم لنفسی، فردّوا علیّ کرامتی و رغبوا عن طاعتی و اخلفوا وعدی، یعرف البقر اوطانها و الحمر ربّها فتنزع الیها! فویل لهؤلاء القوم الّذین عظمت خطایاهم و قست قلوبهم فترکوا الأمر الّذی علیهم، نالوا کرامتی و سمّوا احبّائی، و نبذوا احکامی، و عملوا بمعصیتی و هم یتلون کتابی، و یتفقّهون فی دینی. لغیر مرضاتی یقرّبون بی القربان، و قد ابغضتهم ممن کلّ نفسی، و یذبحون لی الذبایح الّتی غصبوا علیها خلقی، یصلّون فلا تصعد الیّ صلواتهم، و یدعون فلا یعرج الیّ دعاؤهم، و هم یخرجون الی المسجد و فی ثیابهم الغول، و لو انّهم انصفوا المظلوم و عدلوا للیتیم و یتطهروا من الخطایا و ترکوا المعاصی، ثمّ سألونی لاعطینّهم ما سألوا، و جعلت جنّتی لهم منزلا، و لکنّ کذبوا علیّ و ظلموا عبادی فاکل ولیّ الامانة امانته، و اکل ولیّ الیتیم ماله، و جحدوا الحق، ویل لهؤلاء القوم! لو قد جاء وعدی لو کانوا فی الحجارة لتشققت عنهم بکلمتی، و لو قبروا فی التّراب للقطّهم بطاعتی، انّما اکرمت ابراهیم و موسی و داود بطاعتی و لو عصونی لانزلتهم منزلة اهل المعاصی.