گنجور

 
جامی

آن یکی از همه جهان بجهد

تا ز آسیب گمرهان برهد

کند از نفع و ضرشان حذری

تا نبیند ز شرشان شرری

رمد از خلق در سرار و جهار

تا زید ایمن از شرار و شرار

ای بسا کس که خرمنی اندوخت

جست ناگاه یک شرار و بسوخت

دوستداران که نیکخواهانند

روز دزدان و عمر کاهانند

روز عمر تو را به حیله و ریو

آلت دد کنند و عدت دیو

گاه هم پنجه ددت سازند

گاه در دام دیوت اندازند

بخردی گوهر خرد سفته است

مار بد به که یار بد گفته است

مار بد جز به گرد تن نتند

یار بد عقل و دین ز بن بکند

مار بد گر بیفکنی سنگی

جهد از خانه تو فرسنگی

رستن از یار بد بود دشوار

در ببندی در آید از دیوار

مار بد جز به عمرهای مدید

ناید اندر سرا و خانه پدید

باشد آسان ازو حذر کردن

نقد جان از کفش بدر بردن

یار بد از فسون و افسانه

با تو همخوابه است و همخانه

کی دهد دست رستن از کیدش

یا بدین پای جستن از قیدش

مار بد چون بینی اش دانی

یار بد را شناخت نتوانی

بس که خون جگر بباید خورد

تا شود آشکار جوهر مرد

مار بد خصم این جهان باشد

یار بد خصم جاودان باشد

آن تخاصم که اهل نار کنند

همه از جهد و جهل یار کنند

جهد کرده قوی ز جهل و عما

تا نگیرد ضعیف راه وفا

برده فرمان ضعیف و مانده قوی

بهر فرمانبریش ضال و غوی

شاید ار آن خلاف این کردی

به وفاق این هوای دین کردی

هر دو با یکدگر چو یار شدند

جاودان خوار و خاکسار شدند

چون شود دور این جهان سپری

همه از یکدگر شوند بری

غرق آتش جوارح و اعضا

یلعن البعض منهم بعضا

سروران رنج پیروان جویان

قول لامرحبا بهم گویان

پیروان در عتاب با آنان

ورد لامرحبا بکم خوانان

ظلم جو دست خود گزان کای کاش

رفتمی بر ره پیمبر فاش

یار نگرفتمی فلانی را

دل نیازردمی جهانی را

صافی است این سخن ز شوب غرض

رو ز قرآن بخوان و یوم یعض

دور باش از در خدا دوران

راه هجرت گزین ز مهجوران

زانکه آسان ز شرشان دوری

ندهد دست جز به مهجوری