گنجور

فردوسی » شاهنامه » سهراب » بخش ۷

 

ترا بهتر آید که فرمان کنی

رخ نامور سوی توران کنی

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۴

 

اگر با من اکنون تو پیمان کنی

نپیچی و اندیشه آسان کنی

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۷

 

چو اینجا بیایی و فرمان کنی

روان را به پوزش گروگان کنی

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی شاپور ذوالاکتاف » بخش ۳

 

برین کار با دایه پیمان کنی

زبان در بزرگی گروگان کنی

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی شاپور ذوالاکتاف » بخش ۱۵

 

گرین صورت کرده جنبان کنی

سزد گر ز جنبده برهان کنی

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی شاپور ذوالاکتاف » بخش ۱۶

 

اگر با من از داد پیمان کنی

زبان را به پیمان گروگان کنی

فردوسی
 

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۶۷ - در مدح خواجه ابوالقاسم احمد بن حسن میمندی وزیر

 

ای شکسته زلف یار از بسکه تو دستان کنی

دست دست تست اگر با ساحران پیمان کنی

گاه بر ماه دو هفته گرد مشک آری پدید

گاه مر خورشید را در غالیه پنهان کنی

گاه بی جوش از بر گلبرگ بر جوشی همی

[...]

عنصری
 

خواجه عبدالله انصاری » سخنان پیر طریقت » بخش ۶۳

 

هم تو مگر سامان کنی

راهم بخود آسان کنی

زان مرهم واحسان تو

درد مرا درمان کنی

خواجه عبدالله انصاری
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » ترکیبات و ترجیعات » شمارهٔ ۳ - در مدح ملک ارسلان

 

شاها بهانه جویی تا زرفشان کنی

وز سیم و زر زمین چو ره کهکشان کنی

از دوستی بخشش گلشن کنی همی

کز زر و گل زمین را چون گلستان کنی

زین سیم و زر که بخشی شاها شگفت نیست

[...]

مسعود سعد سلمان
 

عمعق بخاری » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۸ - قصیده ناتمام در مدح شمس المک ناصر الدین نصر

 

ای نگار، از بس که اندر دلبری دستان کنی

هر زمان ما را به عشق خویش سرگردان کنی

عاشقی با تو خطر کردن بود با جان خویش

زانکه نپسندی تو دل تنها و قصد جان کنی

گه ز گرد مشک بر خورشید نقاشی کنی

[...]

عمعق بخاری
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۴۶۵

 

دل بری ای زلف جانان و ستم بر جان ‌کنی

از چه معنی خویشتن زنجیر نوشر‌وان کنی

مشتری بسیار دیدم‌ کاو ز شب میدان کند

شب تو را بینم همی‌ کز مشتری میدان کنی

زهره پنهان کرد مر هاروت را زیر زمین

[...]

امیر معزی
 

ایرانشان » کوش‌نامه » بخش ۲۵۵ - گفتگوی قارن با کوش درباره ی بخشایش فریدون

 

چو بندی کمر پیش و فرمان کنی

چنانچون بفرمایدت آن کنی

ایرانشان
 

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۱۷ - در مدح نجم الدین لقبی و درخواست دو چیز از او

 

ایا نجم دین گر تو احسان کنی

همه درد را جمله درمان کنی

اگر چه نه ای آصف بر خیا

که از خیل دیو اهل دیوان کنی

سزد کز کفایت تو در مملکت

[...]

قوامی رازی
 

نظامی » خمسه » مخزن الاسرار » بخش ۳۲ - مقالت هفتم در فضیلت آدمی بر حیوانات

 

جسمت را پاک‌تر از جان کنی

چونکه چهل روز به زندان کنی

نظامی
 

عطار » منطق‌الطیر » آغازکتاب » مجمع مرغان

 

دیو را وقتی که در زندان کنی

با سلیمان قصدِ شادُروان کنی

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » خصومت دو مرقع پوش

 

گر بدعوی عزم این میدان کنی

سر دهی بر باد و ترک جان کنی

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » بیان وادی توحید » حکایت پیرزنی که کاغذ زری به بوعلی داد

 

گر سر مویی فراایشان کنی

هر یکی را همچو صد ثعبان کنی

عطار
 

عطار » مظهرالعجایب » بخش ۴۹ - تشویق نمودن مستعداد بولایت حضرت شاه مردان

 

خانه و شهر بدن ویران کنی

همچو گل جا در میان جان کنی

عطار
 
 
۱
۲
۳
۴