گنجور

 
قوامی رازی

ایا نجم دین گر تو احسان کنی

همه درد را جمله درمان کنی

اگر چه نه ای آصف بر خیا

که از خیل دیو اهل دیوان کنی

سزد کز کفایت تو در مملکت

چن و دخل و خرج سلیمان کنی

همی بینم از دست پر خیر تو

که چون با همه خلقی احسان کنی

همیشه سرای تو آباد باد

که آزادگان را تو مهمان کنی

قوامی از آنست مداح تو

که تا کار او را به سامان کنی

مکن با من اکنون دو کارای ظریف

که پس عورت بنده عریان کنی

یکی آنکه چیزی نبخشی مرا

دگر آنکه هنگامه بیران کنی

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode