ای شکسته زلف یار از بسکه تو دستان کنی
دست دست تست اگر با ساحران پیمان کنی
گاه بر ماه دو هفته گرد مشک آری پدید
گاه مر خورشید را در غالیه پنهان کنی
گاه بی جوش از بر گلبرگ بر جوشی همی
گاه بی مشک از بر کافور مشک افشان کنی
سامری از ساحری بر زرّ گوساله نکرد
نیم از آن هرگز که تو با عارض جانان کنی
هم زره پوشی و هم چوگان زنی بر ارغوان
خویشتن را گه زره سازی و گه چوگان کنی
بشکنی بر خویشتن تا نرخ عنبر بشکنی
خویشتن لرزان کنی تا نرخ مشک ارزان کنی
نیستی دیوانه بر آتش چرا غلتی همی
نیستی پروانه گرد شمع چون جولان کنی
چون بخواهی گشت گردشگاه تو دیبا بود
چون بخواهی خفت بستر لالۀ نعمان کنی
دل نگهدار ای تن از دردش که دل باید ترا
تا ثنای کدخدای خسرو ایران کنی
خواجه بوالقاسم عمید سید آن کز نعت او
شعرهای عنصری پر لؤلؤ و مرجان کنی
عادلی کز بس بزرگی و تمامی عدل او
عار دارد گر حدیث عدل نوشروان کنی
اصل فرمان دادن اندر طاعت و فرمان اوست
بر جهان فرمان دهی گر خواجه را فرمان کنی
ای خداوندی که گر بی کام تو گردد فلک
آرزوی خویش را تو بر فلک تاوان کنی
مرد ره یابد بشعر از نعمت و احسان تو
تو ز بس احسان کنی مدّاح را حسّان کنی
وعده را نیسان نباشد جایز اندر طبع تو
ور وعیدی کرد باید ساعتی نسیان کنی
از نجوم آسمان چاکر فزون بینم ترا
گاه آن آمد که تو بر آسمان دیوان کنی
گر چو ابراهیم در آذر بود مداح تو
چون دعای مستجاب آتش برو ریحان کنی
ور بدریا بر گذاری تو سموم قهر خویش
ماهیانرا زیر آب اندر همه بریان کنی
از دو برهان دو پیغمبر ترا بینم نصیب
وین دو بینم شغل تو گر این کنی ور آن کنی
از عطا تو معجزات عیسی مریم کنی
از قلم تو معجزات موسی عمران کنی
بر صدف باری غریب آورده ای زیرا که او
گوهر از باران کند تو گوهر از قطران کنی
از خردمندان که بر درگاه تو گرد آمدند
تربت حضرت همی چون تربت یونان کنی
چون خرد بر هرچه روحانی همی واقف شوی
چون فلک بر هرچه جسمانی همی دوران کنی
گر بخواهی از درستی وز عین اعتقاد
کفر گیتی را بایمانی همه ایمان کنی
جهد خلق از بهر خشنودی تست اندر جهان
تو همی جهد از پی خشنودی یزدان کنی
از درازی دست و فرمان رونده مر ترا
دست بر کیوان رسد گر دست بر کیوان کنی
تا بدید ایوان تو کیوان همی جوید شرف
ز آرزوی اینکه ا و را شرفۀ ایوان کنی
ز آرزوی آنکه بوسد پای تو حور بهشت
خواهدی کز روی او تو نقش شادروان کنی
گرچه سندانرا کنی چون موم روز عزم خویش
موم را در زیر حزم خویش چون سندان کنی
این جهان چون نامه بنوردد همی در دست تو
تا مگر بر نامه نام خویش را عنوان کنی
گر نه خورشیدی جرا خیره شود دیده زتو
ور نه جانی پس چرا اوصاف را حیران کنی
نیستی خورشید و داری فعل خورشید از کرم
نیستی جان و همی از لفظ کار جان کنی
گنج پردازی همی تا رنج برداری ز خلق
رنج برداری همی تا عالم آبادان کنی
آن سرکشی تو که از رخها بشویی زنگ غم
وان پزشکی تو که درد آز را درمان کنی
تا جهان باقی بود بادت بقا تا علم را
پایه بفزائی و کار ملکرا سامان کنی
اورمزد و عید فرخ باد تا بر بدسگال
روز او نیران کنی و دلش را بریان کنی
گوسفند و گاو و اشتر مردمان قربان کنند
باز تو آز و نیاز و جهل را قربان کنی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف و مدح یار و محبوب میپردازد و از جلوههای زیبایی و ظرافتهای او سخن میگوید. شاعر با استفاده از تشبیهات و استعارهها، به قدرت و تأثیرگذاری محبوب اشاره میکند و او را محوری برای زندگی و زیباییها میداند. همچنین، از قدرت و عظمت خداوند و نقش او در زندگی انسانها صحبت میکند و به خطاها و نقصهای انسانی اشاره میکند. در نهایت، شاعر بر اهمیت شکرگذاری و نیکی به دیگران تأکید دارد و از قدرت محبت و بخشش سخن میگوید.
هوش مصنوعی: ای معشوق با زلفهای پریشان، تو را به خاطر بازیهای بیپایانت، مثل دستها و انگشتها میچسبانم. اگر با جادوگران هم دوستی کنی، تاثیری بر روی من نخواهد گذاشت.
هوش مصنوعی: گاهی بر روی ماه، دو هفته به گردن او مشک میافکنند و زیباییاش را به نمایش میگذارند، و گاهی نیز میتوانی خورشید را در غبار پنهان کنی.
هوش مصنوعی: گاهی بدون اینکه جوش و خروشی به راه بیندازی، از روی گلبرگی نرم و لطیف عبور میکنی و گاهی نیز بدون اینکه عطری بپاشی، بوی خوش کافور را در فضا پخش میکنی.
هوش مصنوعی: سامری به سحر و جادوگری در ساختن گوسالهی زرینی پرداخته، اما هیچکدام از این کارها به ارزش و زیبایی که تو با چهرهات به جانان میبخشی، نمیرسد.
هوش مصنوعی: تو هم میتوانی زره بپوشی و هم با چوگان بازی کنی؛ گاهی باید خود را آماده نبرد کنی و گاهی برای بازی و تفریح.
هوش مصنوعی: برای آنکه ارزش خود را بالا ببری و به مقامات و موقعیتهای بهتر برسی، باید از درون خود را بشکنی و به تغییراتی در وجود خود بپردازی. یعنی با تلاش و کوشش، خودشکنی و تغییرات اساسی در خود، میتوانی به کامیابی و ارزشی که مدنظر داری، دست پیدا کنی.
هوش مصنوعی: چرا دیوانهوار بر روی آتش میافتی؟ تو که مانند پروانه هستی، چرا دور شمع به این شکل نمیچرخانی؟
هوش مصنوعی: هرگاه بخواهی، فضای زندگیات مانند دیبا (پارچهای نرم و نفیس) خواهد بود و هر زمانی که خواسته باشی میتوانی به راحتی بر روی بستر آرام لالههای زیبا استراحت کنی.
هوش مصنوعی: ای بدن، دل را از دردش محافظت کن؛ زیرا برای ستایش کدخدای خسرو ایران، به دل نیاز بیشتری داری.
هوش مصنوعی: خواجه بوالقاسم عمید سید، شخصیتی است که آنقدر از زیباییهای شعر و نثر بهرهمند است که میتواند شعرهای عنصری را با زیورهایی از لؤلؤ و مرجان تزیین کند. این اشاره به زیبایی و فخامت آثار او دارد.
هوش مصنوعی: عدلی که به خاطر بزرگی و جامع بودنش، حتی از یادآوری داستان عدالت نوشروان نیز شرم دارد.
هوش مصنوعی: اصل در فرمانروایی و تسلط بر جهان این است که ابتدا باید به فرمان صاحب اختیار و خالق جهان گوش داد. اگر بخواهی بر دیگران فرمان برانی، باید خود شماره به فرمان او، که بالاترین قدرت را دارد، احترام بگذاری.
هوش مصنوعی: ای خداوندی که اگر فلک به خواستهاش نرسد، تو برای خواستهات، بهای آن را به فلک پس میدی.
هوش مصنوعی: مردی که به کمک و لطف تو به شعر میرسد، تو آنقدر نیکی میکنی که مداحان را نیز به سرعت و درستی کار میآوری.
هوش مصنوعی: اگر وعدهای دادهای، نباید به راحتی از آن بگذری و فراموشش کنی. اگر هم کسی به تو وعدهای داده، بهتر است کمی صبر و فراموشی به خرج دهی تا او بتواند به وعدهاش عمل کند.
هوش مصنوعی: من در ستارهشناسی آسمان، تو را بسیار بیشتر از آنچه که هستی میبینم، گاهی میرسد که تو در آسمان به قدرت و عظمت میرسید و بر دیوان حاکم میشوی.
هوش مصنوعی: اگر مانند ابراهیم در آتش بودی، ستایشگر تو هم چون دعایی است که حتماً مستجاب میشود و آتش را به گل تبدیل میکند.
هوش مصنوعی: اگر تو عذاب خشم خود را به دریا بریزی، همه ماهیها را در زیر آب میسوزانی.
هوش مصنوعی: من از دو دلیل، دو پیامبر را میبینم که نصیب تو را مشخص میکنند؛ و میدانم که اگر این کار را انجام دهی یا آن کار را، به شغل تو بستگی دارد.
هوش مصنوعی: از بخششها و نعمتهای تو میتوان معجزههای عیسی را به وجود آورد و از نوشتهها و کلمات تو میتوان معجزههای موسی را انجام داد.
هوش مصنوعی: برای من غمی را به ارمغان آوردهای که مانند صدفی است، زیرا او از بارش باران مروارید میسازد، اما تو از مایعی تلخ و بدبو مثل قطران، گوهری به دست میآوری.
هوش مصنوعی: خردمندان بسیاری به درگاه تو آمدهاند، پس مانند خاک قبر حضرت، باید مقام و منزلت تو را نیز ارج نهی همچون خاک قبر یونان.
هوش مصنوعی: زمانی که به درک عمیق از مسائل معنوی و روحانی میرسی، همانطور که آسمان به دور هر موجود جسمانی میچرخد، تو نیز به دور مسائل مادی گردش خواهی کرد.
هوش مصنوعی: اگر بخواهی با ایمان واقعی و از روی اعتقاد راستین به حقیقت، تمام بیایمانی و کفر موجود در دنیا را به ایمان تبدیل کنی، میتوانی این کار را انجام دهی.
هوش مصنوعی: تلاش و کوشش مردم در دنیا برای رضایت توست، و تو نیز باید در پی کسب رضایت خداوند باشی.
هوش مصنوعی: اگر دستت را دراز کنی و متعهد به پیشرفت باشی، میتوانی به بالاترین اهداف و آرزوهایت دست یابی. اما برای رسیدن به آن نیاز به تلاش و اقدام واقعی داری.
هوش مصنوعی: کیوان (سیاره زهره) به تماشای ایوان تو نشسته و از اینکه تو او را به مقام و مرتبهای برسانی، در طلب شرف و عظمت است.
هوش مصنوعی: اگر آرزوی تو این باشد که حوری بهشت پاهای تو را ببوسد، باید از زیبایی او بهرهبرداری کنی و آن را به یادگار برای خود ثبت کنی.
هوش مصنوعی: اگرچه سندان را مانند موم نرم کنی، اما در روز ارادهات، موم را زیر فشار جدیت خود مانند سندان سخت میکنی.
هوش مصنوعی: این جهان مانند نامهای است که در دست تو قرار دارد، تا شاید بتوانی نام خود را بر آن بنویسی.
هوش مصنوعی: اگر تو همچون خورشید نمیدرخشی، چرا چشمانم به تو خیره شده است؟ و اگر روحی در تو نیست، پس چرا صفات و ویژگیهایت مرا به شگفتی واداشته است؟
هوش مصنوعی: تو وجود نداری اما مانند خورشید عمل میکنی. از کلمهها جان میگیری و به حیات ادامه میدهی، در حالی که هرگز وجود واقعی نداری.
هوش مصنوعی: تا وقتی که تلاش میکنی و زحمت میکشی، متوجه خواهی شد که برای دیگران رنج و سختی را کاهش میدهی. با این کار، میتوانی دنیا را به جایی بهتر و آبادتر تبدیل کنی.
هوش مصنوعی: اینکه تو به زیباییهای خود غمها را از چهرهها میزادی، و به مانند پزشکی که درد و رنج را درمان میکند.
هوش مصنوعی: تا زمانی که دنیا پابرجا باشد، آرزو دارم که بادت پایدار باشد تا به علم افزوده گردیده و امور کشور را نظم بدهی.
هوش مصنوعی: خداوند فرخنده باشد و روز جشن مبارک، تا با روز بدیها مقابله کنی و دل بداندیشان را دچار درد کنی.
هوش مصنوعی: مردم حیواناتی مانند گوسفند و گاو و شتر را قربانی میکنند، اما تو باید بخواهد و از جهل و نادانی رهایی یابی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای نگار، از بس که اندر دلبری دستان کنی
هر زمان ما را به عشق خویش سرگردان کنی
عاشقی با تو خطر کردن بود با جان خویش
زانکه نپسندی تو دل تنها و قصد جان کنی
گه ز گرد مشک بر خورشید نقاشی کنی
[...]
دل بری ای زلف جانان و ستم بر جان کنی
از چه معنی خویشتن زنجیر نوشروان کنی
مشتری بسیار دیدم کاو ز شب میدان کند
شب تو را بینم همی کز مشتری میدان کنی
زهره پنهان کرد مر هاروت را زیر زمین
[...]
تا به کی دل را سیاه از نعمت الوان کنی؟
چند در زنگار این آیینه را پنهان کنی؟
کشتی از دریای خون سالم به ساحل برده ای
صلح اگر بانان خشک از نعمت الوان کنی
می توانی خرمنی اندوخت از هر دانه ای
[...]
ای که نرخ بوسهات بر ما به نقد جان کنی
جان گران شد یا که خواهی بوسه را ارزان کنی
ظلم بر کتان کند مه لیکن ای نازکبدن
تو همان ماهی که بر خود ظلم از کتان کنی
تا کی از چوگان زلف و گوی سیمین ذقن
[...]
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.