خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۱
از خوی تو خستهایم و از هجرانت
در دست تو عاجزیم و در دستانت
نوش از کف تو مزیم و از مرجانت
دُر از لب تو چینم و از دندانت
خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۲
ناوکزن سینهها شود مژگانت
افسونگر دردها شود مرجانت
چون درد بدید، آن لبِ افسونخوانت
از دست لبت گریخت در دندانت
خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۹۳
چو خاک سیه را دهی آب روشن
به سالی گلی بردهد بوستانت
منم خاک تو گر دهی آب لطفم
دهم صد گل شکر در یک زمانت
نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۴۱ - مراد طلبیدن خسرو از شیرین و مانع شدن او
ندارم زَهرهٔ بوس لبانت
چه بوسم؟ آستین یا آستانت؟
نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۵۸ - کوه کندن فرهاد و زاری او
چنانم کش که دور از آستانت
رمیمی باشم از دست استخوانت
نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۶۱ - تعزیتنامهٔ خسرو به شیرین به افسوس
اگر مرغی پرید از گلستانت
پرستد نسر طایر ز آسمانت
نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۶۵ - شنیدن خسرو از اوصاف شِکر خانمِ اسپهانی (اصفهانی)
یکی عیب است اگر ناید گرانت
که بویی در نمک دارد دهانت
نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۲ - نعت پیغمبر اکرم (ص)
ای عقل نوالهپیچِ خوانت
جان بندهنویسِ آستانت
نظامی » خمسه » هفت پیکر » بخش ۳۰ - نشستن بهرام روز چهارشنبه در گنبد پیروزه رنگ و افسانه گفتن دختر پادشاه اقلیم پنجم
گفت کای چرخ بنده فرمانت
واخترِ فرخ آفرینخوانت
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۲
ای چو چشم سوزن عیسی دهانت
هست گویی رشتهٔ مریم میانت
چون دم عیسیزنی از چشم سوزن
چشمهٔ خورشید گردد جان فشانت
آنچه بر مریم ز راه آستین زد
[...]
عطار » مختارنامه » باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد » شمارهٔ ۷۴
چون نیست، گر از پیش روی، پیشانت
ور راه ز پس قطع کنی پایانت
صد راه ز هر ذرّه همی برخیزد
تا خود به کدام ره درافتد جانت
عطار » مختارنامه » باب دهم: در معانی مختلف كه تعلّق به روح دارد » شمارهٔ ۳۲
چون آینه پشت و رو شود یکسانت
هم این ماند همان، نه این نه آنت
امروز چنانکه جانْت در جسم گم است
فردا جسم تو گم شود در جانت
عطار » مختارنامه » باب بیست و دوم: در روی به آخرت آوردن و ترك دنیا كردن » شمارهٔ ۱۶
چون بسیارست ضعف در ایمانت
هرگز نبود حدیث مرگ آسانت
چندین مگری ز مرگ اگر جان داری
کان میباید که باز خندد جانت
عطار » الهی نامه » آغاز کتاب » بسم الله الرحمن الرحیم
چو سوسن شکر گفت از هر زبانت
ازان افراخت سر سوی جهانت
عطار » الهی نامه » آغاز کتاب » در نعت سید المرسلین صلی اللّه علیه و سلم
ز ذات خویش دیده لامکانت
در آنجا بود کل عین العیانت
عطار » الهی نامه » بخش ششم » (۷) حکایت پسر ماه روی با درویش صاحب نظر
کشم در تنگ بیز امتحانت
ببینم احترام و قدر جانت
عطار » الهی نامه » بخش هفتم » (۱۱) حکایت درخت بریده
ز حال خود خبر نه این زمانت
ولی چون بر لب آید مرغ جانت
عطار » الهی نامه » بخش دهم » (۹) حکایت پیر بخاری و مخنث
تفحص گر کنی از نقد جانت
تحیّر بیش گردد هر زمانت
عطار » الهی نامه » بخش دوازدهم » (۱۰) حکایت بایزید با آن مرد سائل که او را در خواب دید
کجا بوید گل توحید جانت
که بوی شرک آید از دهانت
عطار » الهی نامه » بخش سیزدهم » (۹) حکایت آن مرغ که در سالی چهل روز بیضه نهد
چراغی در بیابانست جانت
که مشکات تن آمد سدِّ آنت