گنجور

امیر معزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲

 

امروز بت من سر پیکار ندارد

جز دوستی و عذر و لَطَف‌ کار ندارد

بشکفت رخم چون‌ گل بی‌خار ز شادی

زیرا که ‌گل صحبت او خار ندارد

با گریه شد این چرخ ‌گهربار که آن بت

[...]

امیر معزی
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۲

 

تا کار مرا وصل تو تیمار ندارد

جز با غم هجر تو دلم کار ندارد

بی‌رونقی کار من اندر غم عشقت

کاریست که جز هجر تو بر بار ندارد

دارد سر خون ریختنم هجر تو دانی

[...]

انوری
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۲

 

صد یک حسن تو نوبهار ندارد

طاقت جور تو روزگار ندارد

عشق تو گر برقرار کار بماند

کار جهان تا ابد قرار ندارد

تیغ جفا در نیام کن که زمانه

[...]

خاقانی
 

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۱۸ - در مدح خواجه قوام الدین ابونصر محمد گوید

 

رادی که چنو گنبد دوار ندارد

یاری که در این عالم خود یار ندارد

سید حسن غزنوی
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۶

 

بر در حق هر که کار و بار ندارد

نزد حق او هیچ اعتبار ندارد

جان به تماشای گلشن در حق بر

خوش بود آن گلشنی که خار ندارد

مست خراب شراب شوق خدا شو

[...]

عطار
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۵

 

هر ذره که عکسی، ز رخ یار، ندارد

با طلعت خورشید بقا، کار ندارد

کوه و کمر و دشت، پر از نور تجلی است

لیکن همه کس، طاقت دیدار ندارد

در دل تویی و راز تو غیر از تو و رازت

[...]

سلمان ساوجی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۵

 

چشمت که به جز فتنه‌گری کار ندارد

شوخی ست که در شیوهٔ خود یار ندارد

ایمن ز دل آزاریِ چشمِ تو عزیز است

کآن شوخ بد آموخته را خوار ندارد

از دولت هجران تو حاصل دل ریشم

[...]

خیالی بخارایی
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۲

 

حسنی که باو عشق سروکار ندارد

مانند طبیبی است که بیمار ندارد

حرفیکه دل غمزده ای زو بگشاید

غیر از لب پرخنده سوفار ندارد

ضعفم نکند تکیه بنیروی بزرگان

[...]

کلیم
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۵۳

 

عمریست که دل راه به دلدار ندارد

بار از دلم و دل خبر از یار ندارد

امروز کسی در پی دلجویی من نیست

این شیشه شکسته است خریدار ندارد

ابوالحسن فراهانی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۴۶

 

دل طاقت حیرانی دیدار ندارد

آیینه ما جوهر این کار ندارد

گل می کند از رنگ پریشانی خاطر

حاجت به تنک ظرفی اظهار ندارد

تا چند به مویی دلم آویخته باشد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۴۷

 

جویای تو با کعبه گل کار ندارد

آیینه ما روی به دیوار ندارد

در حلقه این زهر فروشان نتوان یافت

یک سبحه که شیرازه زنار ندارد

هر لحظه به رنگ دگر از پرده برآیی

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۸۳

 

ستاره سوخته پروای اعتبار ندارد

که تخم سوخته حاجت به نوبهار ندارد

توان ز بیخودی ایمن شد از حوادث دوران

خطر سفینه ز دریای بیکنار ندارد

ز بس گزیده شد از روی تلخ مردم عالم

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۹۶

 

در دل ما بخت سبز بارندارد

دانه ما زنگ نوبهار ندارد

چشم شرر در کمین سوختگان است

با دل افسرده عشق کار ندارد

شیشه دلان راست بیم سنگ ملامت

[...]

صائب تبریزی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۵

 

با هیچکس این کش مکش آن یار ندارد

جز با دل سر گشتهٔ ما کار ندارد

بر دوش من افکند فلک بار امانت

زان چرخ زنان است که این بار ندارد

بیمارم و بیماریم از دست طبیب است

[...]

فیض کاشانی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۹

 

فضای خاطرم از غم از آن غبار ندارد

که آرزوی جهان، از دلم گذار ندارد

جهان چو معرکه تیغ بازی است حذر کن

چه پا نهی به میان؟ این میان کنار ندارد!

بزرگیی که در آن نیست چشم لطف بمردم

[...]

واعظ قزوینی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۱۲

 

رنگ حنا در کفم بهار ندارد

آینه‌ام عکس اعتبار ندارد

حاصل هر چار فصل سر‌و بهار است

نشئهٔ آزادگی‌ خمار ندارد

بی گل رو‌یت ز رنگ‌ گلشن هستی

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۱۳

 

کس طاقت آن لمعهٔ رخسار ندارد

آیینه همین است که دلدار ندارد

سحرست چه‌ گویم ‌که شود باور فطرت

من کارگه اویم و او کار ندارد

گرداندن اوراق نفس درس محال‌ست

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۱۴

 

نشئهٔ یأسم غم خمار ندارد

دامن افشانده‌ام غبار ندارد

نیست‌حوادث شکست پایهٔ عجزم

آبله از خاکمال عار ندارد

شبنم طاقت فروش گلشن اشکم

[...]

بیدل دهلوی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۵

 

تنم به هیچ مکان بی رخت قرار ندارد

به جز خیال تو کس بر دلم گذار ندارد

به هر کجا که روم همچو مرغ طعمه دامم

به غیر من به کسی روزگار کار ندارد

در این سراسر گلزار نیست برگ درختی

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۲

 

بیا که بی گل رویت دلم قرار ندارد

کسی به غیر تو در خاطرم گذار ندارد

چو ماه یک‌شبه زرد و ضعیف در نظر آید

چو هاله هرکه تو را تنگ در کنار ندارد

هزار حیف که دیرآشنا و سست‌وفایی

[...]

قصاب کاشانی
 
 
۱
۲