گنجور

 
صائب تبریزی

دل طاقت حیرانی دیدار ندارد

آیینه ما جوهر این کار ندارد

گل می کند از رنگ پریشانی خاطر

حاجت به تنک ظرفی اظهار ندارد

تا چند به مویی دلم آویخته باشد

واپس ده اگر زلف تو در کار ندارد

واعظ چه شوی گرم لب بی نمک تو

تبخاله ای از گرمی گفتار ندارد

مشکل که گشاید گره از رشته کارم

ابروی تو پیشانی این کار ندارد

آغوش مرا محرم آن خرمن گل کن

موی کمرت طاقت این بار ندارد

کاری است به دل ناخن الماس شکستن

هر بیجگری دست درین کار ندارد

ای شاخ گل از دور چه آغوش گشایی

گل رنگی از آن گوشه دستار ندارد

یک ذره وفا را به دوعالم نفروشیم

هرچند درین عهد خریدار ندارد

بی حوصله ای را که بود شیشه متاعش

آن که به آتش نفسان کار ندارد

صائب به جگر شعله زند ناله گرمت

آتش نفسی مثل تو گلزار ندارد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۵۲ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
امیر معزی

امروز بت من سر پیکار ندارد

جز دوستی و عذر و لَطَف‌ کار ندارد

بشکفت رخم چون‌ گل بی‌خار ز شادی

زیرا که ‌گل صحبت او خار ندارد

با گریه شد این چرخ ‌گهربار که آن بت

[...]

انوری

تا کار مرا وصل تو تیمار ندارد

جز با غم هجر تو دلم کار ندارد

بی‌رونقی کار من اندر غم عشقت

کاریست که جز هجر تو بر بار ندارد

دارد سر خون ریختنم هجر تو دانی

[...]

سید حسن غزنوی

رادی که چنو گنبد دوار ندارد

یاری که در این عالم خود یار ندارد

سلمان ساوجی

هر ذره که عکسی، ز رخ یار، ندارد

با طلعت خورشید بقا، کار ندارد

کوه و کمر و دشت، پر از نور تجلی است

لیکن همه کس، طاقت دیدار ندارد

در دل تویی و راز تو غیر از تو و رازت

[...]

خیالی بخارایی

چشمت که به جز فتنه‌گری کار ندارد

شوخی ست که در شیوهٔ خود یار ندارد

ایمن ز دل آزاریِ چشمِ تو عزیز است

کآن شوخ بد آموخته را خوار ندارد

از دولت هجران تو حاصل دل ریشم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه