گنجور

 
صائب تبریزی

جویای تو با کعبه گل کار ندارد

آیینه ما روی به دیوار ندارد

در حلقه این زهر فروشان نتوان یافت

یک سبحه که شیرازه زنار ندارد

هر لحظه به رنگ دگر از پرده برآیی

دل بردن ما این همه در کار ندارد

دور سفر سنگ فلاخن به سر آمد

سرگشتگی ماست که پرگار ندارد

یک داغ جگر سوز درین لاله ستان نیست

این میکده یک ساغر سرشار ندارد

از دیدن رویت دل آیینه فرو ریخت

هر شیشه دلی طاقت دیدار ندارد

در هر شکن زلف گرهگیر تو دامی است

این سلسله یک حلقه بیکار ندارد

از گرد کسادی گهرم مهره گل شد

رحم است به جنسی که خریدار ندارد

ما گوشه نشینان چمن آرای خیالیم

در خلوت ما نکهت گل بار ندارد

بلبل ز نظر بازی شبنم گله مند است

مسکین خبر از رخنه دیوار ندارد

در ملک رضا زخم زبان سایه بیدست

سرتاسر این بادیه یک خار ندارد

پیش ره آتش ننهد چوب خس وخار

صائب حذر از کثرت اغیار ندارد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
امیر معزی

امروز بت من سر پیکار ندارد

جز دوستی و عذر و لَطَف‌ کار ندارد

بشکفت رخم چون‌ گل بی‌خار ز شادی

زیرا که ‌گل صحبت او خار ندارد

با گریه شد این چرخ ‌گهربار که آن بت

[...]

انوری

تا کار مرا وصل تو تیمار ندارد

جز با غم هجر تو دلم کار ندارد

بی‌رونقی کار من اندر غم عشقت

کاریست که جز هجر تو بر بار ندارد

دارد سر خون ریختنم هجر تو دانی

[...]

سید حسن غزنوی

رادی که چنو گنبد دوار ندارد

یاری که در این عالم خود یار ندارد

سلمان ساوجی

هر ذره که عکسی، ز رخ یار، ندارد

با طلعت خورشید بقا، کار ندارد

کوه و کمر و دشت، پر از نور تجلی است

لیکن همه کس، طاقت دیدار ندارد

در دل تویی و راز تو غیر از تو و رازت

[...]

خیالی بخارایی

چشمت که به جز فتنه‌گری کار ندارد

شوخی ست که در شیوهٔ خود یار ندارد

ایمن ز دل آزاریِ چشمِ تو عزیز است

کآن شوخ بد آموخته را خوار ندارد

از دولت هجران تو حاصل دل ریشم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه