چشمت که به جز فتنهگری کار ندارد
شوخی ست که در شیوهٔ خود یار ندارد
ایمن ز دل آزاریِ چشمِ تو عزیز است
کآن شوخ بد آموخته را خوار ندارد
از دولت هجران تو حاصل دل ریشم
جز صبرِ کم و محنت بسیار ندارد
حاشا که چو منصور بسرّ تو برد پی
هر بی سروپایی که سرِ دار ندارد
گویم که سگ کوی تو را نام خیالی ست
زین نام سگ کوی تو گر عار ندارد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف احساسات عمیق شاعر نسبت به معشوقش میپردازد. شاعر میگوید چشمان معشوق جز فتنهگری کاری ندارند و این فتنهگری در واقع نوعی شوخی است که زیباییهای او را تحتالشعاع قرار میدهد. او همچنین اشاره میکند که این معشوق، دل عزیزان را میآزارد، اما هیچ ارادهای برای تغییر رفتار خود ندارد. شاعر از درد و رنج ناشی از دوری معشوق صحبت میکند و میگوید جز صبر و تحمل، چیزی ندارد. در انتها، او به بیارزشی کسانی که بدون هویت و شخصیت به سراغ معشوق میآیند، اشاره دارد و میگوید نامی که به معشوقش میدهد، از آن دیدگاه بیمعناست.
هوش مصنوعی: چشمانت فقط به درد ایجاد آشوب میخورند و هیچ چیز دیگری را جز این نمیشناسند، مثل شوخی است که هیچ دوستی در روشاش ندارد.
هوش مصنوعی: از دل دردسرهای نگاه تو، کسی که عزیز است، در امان است. چون آن شخص شیطنتی که تو یادش دادهای، برای او ارزش و اهمیتی قائل نیست.
هوش مصنوعی: از بیدراکی و غم فراق تو، چیزی جز صبر اندک و رنجهای فراوان به دست نیاوردهام.
هوش مصنوعی: هرگز نمیشود که کسی مانند منصور، به راز تو پی ببرد، حتی اگر کسانی که هیچگونه ارزش و نشانهای ندارند، بر دار بروند.
هوش مصنوعی: میگویم که نام سگ کوی تو یک تصور است و این طور که از این نام برداشت میشود، برای کسی عیبی ندارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
امروز بت من سر پیکار ندارد
جز دوستی و عذر و لَطَف کار ندارد
بشکفت رخم چون گل بیخار ز شادی
زیرا که گل صحبت او خار ندارد
با گریه شد این چرخ گهربار که آن بت
[...]
تا کار مرا وصل تو تیمار ندارد
جز با غم هجر تو دلم کار ندارد
بیرونقی کار من اندر غم عشقت
کاریست که جز هجر تو بر بار ندارد
دارد سر خون ریختنم هجر تو دانی
[...]
رادی که چنو گنبد دوار ندارد
یاری که در این عالم خود یار ندارد
هر ذره که عکسی، ز رخ یار، ندارد
با طلعت خورشید بقا، کار ندارد
کوه و کمر و دشت، پر از نور تجلی است
لیکن همه کس، طاقت دیدار ندارد
در دل تویی و راز تو غیر از تو و رازت
[...]
حسنی که باو عشق سروکار ندارد
مانند طبیبی است که بیمار ندارد
حرفیکه دل غمزده ای زو بگشاید
غیر از لب پرخنده سوفار ندارد
ضعفم نکند تکیه بنیروی بزرگان
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.