گنجور

 
صائب تبریزی

در دل ما بخت سبز بارندارد

دانه ما زنگ نوبهار ندارد

چشم شرر در کمین سوختگان است

با دل افسرده عشق کار ندارد

شیشه دلان راست بیم سنگ ملامت

سیل محابا ز کوهسار ندارد

عشق بود فارغ از کشاکش عشاق

گنج غم پیچ وتاب مار ندارد

هر که به مرهم گرفت رخنه دل را

راه برون شد ازین حصارندارد

درد به اندازه طبیب فرستند

نیست غم آن را که غمگسار ندارد

برگ نشاط زمانه پنبه گوش است

گل خبر از ناله هزار ندارد

سر ز گریبان برون میار که این بحر

موج به جز تیغ آبدار ندارد

در دل خرسند نیست حسرت دنیا

نعمت آماده انتظار ندارد

قافله شوق بی نیاز ز خضرست

ریگ روان با دلیل کار ندارد

چهره زرین خراج هر دو جهان است

عاشق اگر قصر زرنگار ندارد

پاره بود همچو صبح پرده رازش

از دل شب هر که رازدار ندارد

هر که نگیرد کناره از همه عالم

راه در آن بحر بیکنار ندارد

سنبل فردوس اگر چه دیده فریب است

رتبه آن زلف مشکبار ندارد

سوخت دل عالم از نوای تو صائب

هیچ دل گرمی این شرار ندارد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
خاقانی

صد یک حسن تو نوبهار ندارد

طاقت جور تو روزگار ندارد

عشق تو گر برقرار کار بماند

کار جهان تا ابد قرار ندارد

تیغ جفا در نیام کن که زمانه

[...]

عطار

بر در حق هر که کار و بار ندارد

نزد حق او هیچ اعتبار ندارد

جان به تماشای گلشن در حق بر

خوش بود آن گلشنی که خار ندارد

مست خراب شراب شوق خدا شو

[...]

بیدل دهلوی

رنگ حنا در کفم بهار ندارد

آینه‌ام عکس اعتبار ندارد

حاصل هر چار فصل سر‌و بهار است

نشئهٔ آزادگی‌ خمار ندارد

بی گل رو‌یت ز رنگ‌ گلشن هستی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از بیدل دهلوی
حزین لاهیجی

مرغ اسیری که زخم خار ندارد

هیچ نشانی ز عشق یار ندارد

گر ز تو دل برکنم بگو به که بندم؟

هیچکس این چشم پر خمار ندارد

بحر چه داند که ابر، قطره کجا ریخت؟

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه