امروز بت من سر پیکار ندارد
جز دوستی و عذر و لَطَف کار ندارد
بشکفت رخم چون گل بیخار ز شادی
زیرا که گل صحبت او خار ندارد
با گریه شد این چرخ گهربار که آن بت
بیخنده همی لعل شکربار ندارد
زلفش همه مشک است و چنان مشک دلاویز
کم جوی ز عطار که عطار ندارد
بِربود دلم زلفش و بیم است که آن زلف
زنهار خورد با من و زنهار ندارد
در شهر دلی نیست وگر هست کدام است
کاو در شکن زلف گرفتار ندارد
ماهی است که مشک تبت و لالهٔ خود روی
با زلف و رخش قیمت و مقدار ندارد
چون غمزه کند نرگس او هیچ مُشَعبد
با نرگس او رونق بازار ندارد
من بنده ی آن ماه که در جان و دل خویش
جز بندگی شاه جهاندار ندارد
سلطان جهانگیر ملکشاه جوانبخت
شاهی که به شاهی و هنر یار ندارد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از دوستی و محبت صحبت میکند و از زیبایی و دلربایی محبوبش میگوید. او بر این باور است که وجود محبوب، خوشحالی و شادابی به ارمغان میآورد و هیچ چیز نمیتواند این خوشی را کم کند. شاعر به زلف و چهره محبوب اشاره دارد و آنها را نماد زیبایی و جذابیت میداند. همچنین به این نکته اشاره میکند که در دل هیچکس از عشق و زیبایی محبوبش خبری نیست، و او خودش را بندهای از بندگان آن محبوب میداند که هیچچیز جز محبت او برایش ارزش ندارد. در انتها، به توصیف سلطانی میپردازد که در هنر و شاهی یار و همتایی ندارد.
هوش مصنوعی: امروز معشوق من قصد جنگ و دشمنی ندارد و تنها به دوستی، بخشش و مهربانی مشغول است.
هوش مصنوعی: رخسار من مانند گلی زیبا و بدون خار شکفته است، زیرا خوشحالی من ناشی از وجود اوست و در عشق او هیچ درد و رنجی وجود ندارد.
هوش مصنوعی: با گریه و اندوه، این دنیا که پر از زیباییهاست، به وجود آمده است، چرا که آن معشوق بیخنده، هیچگاه آن مروارید شیرین را ندارد.
هوش مصنوعی: زلف او همچون مشک خوشبو است و آنقدر دلنشین و جذاب که هیچ عطاری نمیتواند بویی به زیبایی و دلنوازی آن را بیافریند.
هوش مصنوعی: دل من را زلف او ربوده و نگرانم که آن زلف به من آسیب بزند و هیچگونه ایمنی ندارد.
هوش مصنوعی: در این شهر کسی نیست که دل داشته باشد، و اگر هم باشد، آیا کسی هست که در بند زلف عشق گرفتار نباشد؟
هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی وصف یک ماهی است که به خاطر جذابیت و شکوه خود ارزش و قیمتی ندارد. آن ماهی مانند مشک و گل لاله زیبا است، اما ویژگیهایش آنقدر فریبنده و بینظیر است که نمیتوان آن را با چیزی دیگر مقایسه کرد.
هوش مصنوعی: وقتی نرگس او به حالت غم و اندوه در میآید، هیچ جادوگری نمیتواند با زیبایی او، رونق و جذابیت بازارش را به دست آورد.
هوش مصنوعی: من تسلیم و خادم آن کسی هستم که در دل و جان خود هیچ چیزی جز خدمت به پادشاه جهان ندارد.
هوش مصنوعی: سلطان جهانگیر ملکشاه، جوانی خوشبخت و با استعداد است که در هنر و سلطنت کسی را به عنوان رقیب ندارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا کار مرا وصل تو تیمار ندارد
جز با غم هجر تو دلم کار ندارد
بیرونقی کار من اندر غم عشقت
کاریست که جز هجر تو بر بار ندارد
دارد سر خون ریختنم هجر تو دانی
[...]
رادی که چنو گنبد دوار ندارد
یاری که در این عالم خود یار ندارد
هر ذره که عکسی، ز رخ یار، ندارد
با طلعت خورشید بقا، کار ندارد
کوه و کمر و دشت، پر از نور تجلی است
لیکن همه کس، طاقت دیدار ندارد
در دل تویی و راز تو غیر از تو و رازت
[...]
چشمت که به جز فتنهگری کار ندارد
شوخی ست که در شیوهٔ خود یار ندارد
ایمن ز دل آزاریِ چشمِ تو عزیز است
کآن شوخ بد آموخته را خوار ندارد
از دولت هجران تو حاصل دل ریشم
[...]
حسنی که باو عشق سروکار ندارد
مانند طبیبی است که بیمار ندارد
حرفیکه دل غمزده ای زو بگشاید
غیر از لب پرخنده سوفار ندارد
ضعفم نکند تکیه بنیروی بزرگان
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.