فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۴۶ - مویه کردن شهرو پیش موبد
شوم با مهر گویم کامگارا
به نام خویش یاور باش مارا
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۴۸ - آگاهى یافتن موبد از رامین و رفتن او در باغ
فرامش کردی آن درد و بلا را
که از مهرش ترا بودهست و ما را
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۵۱ - اندر پند دادن شاه موبد ویس را و سرزنش کردن
نشاید بیش ازین کردن مدارا
که رازم در جهان شد آشکارا
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۷۰ - نامهٔ دهم اندر دعاکردن و دیدار دوست خواستن
همی گویم خدایا کردگارا
بزرگا کامگارا بردبارا
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۷۴ - گفتن رفیدا حال رامین با گل
نجویم بیش ازین با دل مدارا
کنم رازش به گیتی آشکارا
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۸۲ - پاسخ دادن رامین ویس را
نه دانش روی برتابد قضا را
نه مردی دست برپیچد بلا را
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۸۴ - پاسخ دادن رامین ویس را
بسی کردم نهان و آشکارا
به نرمی با دل مسکین مدارا
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۹۳ - پاسخ دادن ویس رامین را
دریغا رفته رنج و روزگارا
کزیشان خود دریغی ماند ما را
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۹۳ - پاسخ دادن ویس رامین را
که بس خواری نماید دوست ما را
همی دیدم من این روز آشکارا
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۹۴ - پشیمان شدن ویس از کردهٔ خویش
شگفتا پر فریبا روزگارا
که چون دارد زبون خویش ما را
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۹۵ - فرستادن ویس دایه را در پى رامین و خود رفتن در عقب
به خشم اندر بکن لختی مدارا
مکن بدمهری خویش آشکارا
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۰۱ - آشکار شدن رامین بر شاه موبد
به ویسه گفت رامین زود ما را
به شه بر، گشت باید آشکارا
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۰۴ - نامه نوشتن ویس به پیش رامین
نه مردم گر کنم زین پس مدارا
بهل تا گردد این راز آشکارا
قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰ - در مدح ابونصر مملان
مرادی رسول آمد از نزد یارا
که نز یار یادآوری نزد یارا
دیار تو اینجاست لیکن تو گفتی
که دائم دیارم بود نز یارا
خوشا روزگارا که ما را بیک جا
[...]
قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱ - در مدح ابونصر مملان
زمین از سنبل و سوسن شده پر عنبر سارا
ز گلنار و گل و خیری شده یاقوت گون خارا
مسعود سعد سلمان » توصیفات » شهرآشوب » شمارهٔ ۱ - یار عنبر فروش را گوید
دو زلف تو صنما عنبر و تو عطاری
به عنبر تو همی حاجب اوفتد ما را
مرا فراق تو دیوانه کرد و سرگردان
ز بهر ایزد دریاب مر مرا یارا
بمان بر تن من زلف عنبرینت که هست
[...]
خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲
چون عهده نمیشود کسی فردا را
حالی خوش دار این دل پر سودا را
می نوش به ماهتاب ای ماه که ماه
بسیار بتابد و نیابد ما را
خیام » ترانههای خیام به انتخاب و روایت صادق هدایت » دم را دریابیم [۱۴۳-۱۰۸] » رباعی ۱۱۲
چون عهده نمیشود کسی فردا را،
حالی خوش کن تو این دلِ سودا را،
می نوش به ماهتاب، ای ماه که ماه
بسیار بگردد و نیابد ما را.
سنایی » طریق التحقیق » بخش ۱۶ - در جواب حضرت خضر علیه السلام گوید
پیش گیرم طریق تقوا را
از برای صلاح عقبا را ،
سنایی » طریق التحقیق » بخش ۵۳ - انما امره اذا اراد شیئا ان یقول له کن فیکون
از برای صلاح دنیا را
پرورش او دهد هیولا را