گنجور

 
سنایی

گفتم ای مرهم دل ریشم

سخنت نوش جان پر نیشم

ای همایون لقای عیسی دم

وی مبارک پی خجسته قدم

ای سبک روح این چه دلداری است

وی گرانمایه این چه غمخواری است

ای ملک سایه این چه تعریف است

وی فلک پایه این چه تشریف است

التفات توام مکرم کرد

لطف تو از غمم مسلم کرد

مددم ده به همّت ای مکرم

تا من دل شکستهٔ مجرم ،

پای از بند حرص بگشایم

یکدم از بند خود برون آیم‌،

پیش گیرم طریق تقوا را

از برای صلاح عقبا را ،

ره روم تا رسم بدان منزل

که آگهی یابم از حقیقت دل‌،

مگر آن بخت یابم از اقبال

کافکنم رخت در جهان کمال

 
 
 
عنصری

چون بیامد بوعده بر سامند

آن کنیزک سبک زبام بلند

برسن سوی او فرود آمد

گفتی از جنبشش درود آمد

جان سامند را بلوس گرفت

[...]

مسعود سعد سلمان

چیست آن کاتشش زدوده چو آب

چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب

نیست سیماب و آب و هست درو

صفوت آب و گونه سیماب

نه سطرلاب و خوبی و زشتی

[...]

ابوالفرج رونی

ثقة الملک خاص و خازن شاه

خواجه طاهر علیک عین الله

به قدوم عزیز لوهاور

مصر کرد و ز مصر بیش به جاه

نور او نور یوسف چاهی است

[...]

سنایی

ابتدای سخن به نام خداست

آنکه بی‌مثل و شبه و بی‌همتاست

خالق الخلق و باعث الاموات

عالم الغیب سامع الاصوات

ذات بیچونش را بدایت نیست

[...]

وطواط

الترصیع مع التجنیس

تجنیس تام

تجنیس تاقص

تجنیس الزاید و المزید

تجنیس المرکب

[...]