خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱
گر ز می رنگ نبودی گل سیرابش را
شیوه مستی نشدی نرگس پر خوابش را
ما چنین غرقه به خون از پیِ آنیم ز اشک
که در اوّل نگرفتیم سرِ آبش را
آه گرم از سبب آنکه مرا بی سببی
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۲
گلاندامی که میدادم به خون دیده آبش را
چسان بینم که گیرد دیگری آخر گلابش را؟
در آغوشِ نسیم ِ صبحدم بیپرده چون بینم؟
گلِ رویی که من وا کردهام بندِ نقابش را
به دست غیر چون بینم عنان طفل خودرایی؟
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۸
تا به حدی است لطافت رخ پرتابش را
که عرق داغ کند لاله سیرابش را
تا به دامان قیامت نشود چشمش خشک
یک نظر هر که ببیند گل سیرابش را
وحشت از صحبت مجنون نکند چشم غزال
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۲۰
به دل تا در سخن آورده بودم لعل نابش را
به خود پیوسته می خوردم چو می زهر عتابش را
نهان می داشتم از چشم شبنم آفتابش را
گل اندامی که می دادم به خون دیده آبش را
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹
نخواهم زان گل رخسار برداری نقابش را
که ترسم گرمی نظاره ای گیرد گلابش را
نسیم امروز با بوی که آمد رو به این وادی
که ماند آغوش حسرت باز هر موج سرابش را
نباشد با رم ما برق را لاف سبک سیری
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۹
لب جویی که از عکس تو پردازیست آبش را
نفس در حیرت آیینه میبالد حبابش را
به صحرایی که من در یاد چشمت خانهبردوشم
به ابرو ناز شوخی میرسد موج سرابش را
هماغوش جنون رنگ غفلت دیدهای دارم
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۰
نباشدگرکمند موج تردستی حجابش را
که میگیرد عنان شعلهٔ رنگ عتابش را
ز برق جلوهاش آگه نیام لیک اینقدر دانم
که عالم چشم خفاشیست نور آفتابش را
به تدبیر دگر زان جلوه نتوانکام دل بردن
[...]
مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸
بود این زخم دیگر کشته تیغ عتابش را
که با اغیار بیند لطفهای بیحسابش را
شکست جام چرخ اولی چه کیفیت توان بردن
از آن ساغر که با خون ساقی آمیزد شرابش را
چه حاصل باشدم جز حسرت نظارهاش گیرم
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۵۹
کشم آهی ز دل کامشب برد از دیده خوابش را
گذارد نعل بر آتش، سمندِ پرشتابش را
دلی در دستِ بیپروا نگارِ غافلی دارم
که در آتش ز خاطر میبرد مستی، کبابش را
گرانجانتر ز شبنم نیست، جسم ناتوان من
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۶
اگر زردشت، دیدی یک نظر برق عتابش را
پرستشگاه می کردی، نگاه شعله تابش را
کجا نازش سر پیمانهٔ خون دلم دارد؟
تغافل باده پیما گشت، چشم نیم خوابش را
گذشت آتش عنان از دیده و، ملک دل و دینم
[...]
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵
سپردم دوزخ و آن داغهای سینه تابش را
سرابی بود در ره تشنه برق عتابش را
ز پیدایی حجاب جلوه سامان کردنش نازم
کف صهباست گویی پنبه مینای شرابش را
ندانم تا چه برق فتنه خواهد ریخت بر هوشم
[...]
افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸
گلی کز اشک خونین، باغبان داده است آبش را
چه دشوار است دست غیر، اگر گیرد گلابش را
اگر ملک دلم ویران شد از دست غمش شادم
که روزی میکند تعمیر، شه ملک خرابش را
نمی آرد چرا در حلقه چشم من آن مه پا
[...]
افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸
گلی کز اشک خونین، باغبان داده است آبش را
چه دشوار است دست غیر، اگر گیرد گلابش را
ترکی شیرازی » دیوان اشعار » فصل سوم - سوگواریها » شمارهٔ ۱۰۳ - حلقهٔ ماتم
یقین نمود که در خواب دیده بابش را
به فکر رفت که بدهد چسان جوابش را
صامت بروجردی » کتاب المراثی و المصائب » شمارهٔ ۶۲ - خطاب امام(ع) باب عقاب
نموده است ز خون گلو خضابش را
به حجله رفته ببوسد دو دست بابش را
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹
اگر اینست تندی توسن جولان شتابش را
غبار خاک شو تا وارسی بوس رکابش را!
ز تار رشته اندیشه دوزم جامه نازش
حدیث نکهت گل میدرد طرف نقابش را
اگر خوانی خطی از مصحف رخساره لیلی
[...]