گلاندامی که میدادم به خون دیده آبش را
چسان بینم که گیرد دیگری آخر گلابش را؟
در آغوشِ نسیم ِ صبحدم بیپرده چون بینم؟
گلِ رویی که من وا کردهام بندِ نقابش را
به دست غیر چون بینم عنان طفل خودرایی؟
که وقت نیسواری میگرفتم من رکابش را؟
به خونم زد رقم، تا با قلم شد آشنا دستش
پریرویی که میبردم به مکتب من کتابش را
نهالی را که من چون تاک پروردم به خون دل
چسان بینم به جام دیگران صائب شرابش را؟
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره احساسات عمیق شاعر نسبت به گل و زیبایی آن است. شاعر از عشق و تعلق خاطرش به گلی که خود پرورش داده سخن میگوید و حسرت میخورد که چگونه دیگری میتواند از زیبایی آن بهرهبرداری کند. او در آغوش نسیم صبحدم، به زیباییهای گلی که خود تحت مراقبت و محبت پرورانده نظر میافکند. شاعر همچنین به تحلیل احساسات خود در مورد کودکانهاش و تلاشهایش برای پرورش و آموزش اشاره میکند و در نهایت به خاطرات و زحماتی که برای پرورش یک نهال کشیده است، میپردازد. این شعر به نوعی بیانگر حس مالکیت و عشق عمیق به زیباییها و آثار خود است که به دیگران تعلق میگیرد.
هوش مصنوعی: دختری را که با اشک چشمانم به او ابراز عشق کرده بودم، چگونه میتوانم ببینم که دیگران او را به خود جذب کردهاند و عشقش را از من میگیرند؟
هوش مصنوعی: دست خود را به نسیم صبح میزنم و بیپرده میبینم، گلی که من با شوق و عشق، نقابش را کنار زدهام.
هوش مصنوعی: وقتی میبینم که دیگران کنترل کارهایم را به دست گرفتهاند، چگونه میتوانم به آنها اعتماد کنم؟ مگر من خودم در گذشته مسؤولیت این امور را بر عهده نداشتم؟
هوش مصنوعی: دست زیبا و پریچهرهای که کتابش را به مکتب میبردم، با خونم علامتی زد تا با قلم آشنا شود.
هوش مصنوعی: من چگونه میتوانم نهالی را که با زحمت و عشق پرورش دادهام، در جام دیگران ببینم و می شیرینش را در کام آنها ببینم؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
به دل تا در سخن آورده بودم لعل نابش را
به خود پیوسته می خوردم چو می زهر عتابش را
نهان می داشتم از چشم شبنم آفتابش را
گل اندامی که می دادم به خون دیده آبش را
نخواهم زان گل رخسار برداری نقابش را
که ترسم گرمی نظاره ای گیرد گلابش را
نسیم امروز با بوی که آمد رو به این وادی
که ماند آغوش حسرت باز هر موج سرابش را
نباشد با رم ما برق را لاف سبک سیری
[...]
لب جویی که از عکس تو پردازیست آبش را
نفس در حیرت آیینه میبالد حبابش را
به صحرایی که من در یاد چشمت خانهبردوشم
به ابرو ناز شوخی میرسد موج سرابش را
هماغوش جنون رنگ غفلت دیدهای دارم
[...]
بود این زخم دیگر کشته تیغ عتابش را
که با اغیار بیند لطفهای بیحسابش را
شکست جام چرخ اولی چه کیفیت توان بردن
از آن ساغر که با خون ساقی آمیزد شرابش را
چه حاصل باشدم جز حسرت نظارهاش گیرم
[...]
کشم آهی ز دل کامشب برد از دیده خوابش را
گذارد نعل بر آتش، سمندِ پرشتابش را
دلی در دستِ بیپروا نگارِ غافلی دارم
که در آتش ز خاطر میبرد مستی، کبابش را
گرانجانتر ز شبنم نیست، جسم ناتوان من
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.