گنجور

 
صائب تبریزی

تا به حدی است لطافت رخ پرتابش را

که عرق داغ کند لاله سیرابش را

تا به دامان قیامت نشود چشمش خشک

یک نظر هر که ببیند گل سیرابش را

وحشت از صحبت مجنون نکند چشم غزال

می توان یافت گرفته است رگ خوابش را

گر فتد راه به دریای دلم طوفان را

حلقه گوش کند حلقه گردابش را

کعبه و بتکده بی جلوه مستانه یار

آسیایی است که انداخته اند آبش را

جوهر آن مژه صائب زره زیر قباست

این چنین ساده مبین تیغ سیه تابش را

 
 
 
غزل شمارهٔ ۵۰۸ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
خیالی بخارایی

گر ز می رنگ نبودی گل سیرابش را

شیوه مستی نشدی نرگس پر خوابش را

ما چنین غرقه به خون از پیِ آنیم ز اشک

که در اوّل نگرفتیم سرِ آبش را

آه گرم از سبب آنکه مرا بی سببی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه