اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۲ - حصه اول
ز برون در گذشتم ز درون خانه گفتم
سخنی نگفته ئی را چه قلندرانه گفتم
اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۳ - دعا
یارب درون سینه دل با خبر بده
در باده نشهٔ را نگرم آن نظر بده
این بنده را که با نفس دیگران نزیست
یک آه خانه زاد مثال سحر بده
سیلم ، مرا بجوی تنک مایه ئی مپیچ
[...]
اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۴ - عشق شور انگیز را هر جاده در کوی تو برد
«عشق شور انگیز را هر جاده در کوی تو برد»
«بر تلاش خود چه مینا زد که ره سوی تو برد»
اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۵ - درون سینهٔ ما سوز آرزو ز کجاست؟
درون سینهٔ ما سوز آرزو ز کجاست؟
سبو ز ماست ولی باده در سبو ز کجاست؟
گرفتم اینکه جهان خاک و ما کف خاکیم
به ذره ذره ما درد جستجو ز کجاست؟
نگاه ما به گریبان کهکشان افتد
[...]
اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۷ - ای که ز من فزدوهای گرمی آه و ناله را
ای که ز من فزدوهای گرمی آه و ناله را
زنده کن از صدای من خاک هزارساله را
با دل ما چهها کنی تو که به بادهٔ حیات
مستی شوق میدهی آب و گل پیاله را
غنچهٔ دلگرفته را از نفسم گرهگشای
[...]
اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۸ - از مشت غبار ما صد ناله برانگیزی
از مشت غبار ما صد ناله برانگیزی
نزدیک تر از جانی با خوی کم آمیزی
در موج صبا پنهان دزدیده بباغ آئی
در بوی گل آمیزی با غنچه در آویزی
مغرب ز تو بیگانه مشرق همه افسانه
[...]
اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۹ - من اگرچه تیره خاکم دلکیست برگ و سازم
من اگرچه تیره خاکم دلکیست برگ و سازم
به نظارهٔ جمالی چو ستاره دیده بازم
بهوای زخمه تو همه نالهٔ خموشم
تو باین گمان که شاید ز نوا فتاده سازم
به ضمیرم آنچنان کن که ز شعلهٔ نوائی
[...]
اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۱۰ - بصدای درمندی بنوای دلپذیری
بصدای درمندی بنوای دلپذیری
خم زندگی گشادم بجهان تشنه میری
تو بروی بینوائی در آن جهان گشادی
که هنوز آرزویش ندمیده در ضمیری
ز نگاه سرمه سائی بدل و جگر رسیدی
[...]
اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۱۱ - بر سر کفر و دین فشان رحمت عام خویش را
بر سر کفر و دین فشان رحمت عام خویش را
بند نقاب بر گشا ماه تمام خویش را
زمزمهٔ کهن سرای گردش باده تیز کن
باز به بزم ما نگر ، آتش جام خویش را
دام ز گیسوان بدوش زحمت گلستان بری
[...]
اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۱۲ - نوای من از آن پر سوز و بیباک و غم انگیزست
نوای من از آن پر سوز و بیباک و غم انگیزست
بخاشاکم شرار افتاد و باد صبحدم تیز است
ندارد عشق سامانی ولیکن تیشه ئی دارد
خراشد سینهٔ کهسار و پاک از خون پرویز است
مرا در دل خلید این نکته از مرد ادا دانی
[...]
اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۱۳ - دل دیده ئی که دارم همه لذت نظاره
دل دیده ئی که دارم همه لذت نظاره
چه گنه اگر تراشم صنمی ز سنگ خاره
تو به جلوه در نقابی که نگاه بر نتابی
مه من اگر ننالم تو بگو دگر چه چاره
چه شود اگر خرامی به سرای کاروانی
[...]
اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۱۴ - گرچه شاهین خرد بر سر پروازی هست
گرچه شاهین خرد بر سر پروازی هست
اندرین بادیه پنهان قدر اندازی هست
آنچه ازکار فروبسته گره بگشاید
هست و در حوصلهٔ زمزمه پروازی هست
تاب گفتار اگر هست شناسائی نیست
[...]
اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۱۶ - فصل بهار این چنین بانگ هزار این چنین
فصل بهار این چنین بانگ هزار این چنین
چهره گشا ، غزل سرا، باده بیار این چنین
اشک چکیده ام ببین هم به نگاه خود نگر
ریز به نیستان من برق و شرار این چنین
باد بهار را بگو پی به خیال من برد
[...]
اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۱۷ - برون کشید ز پیچاک هست و بود مرا
برون کشید ز پیچاک هست و بود مرا
چه عقده ها که مقام رضا گشود مرا
تپید عشق و درین کشت نا بسامانی
هزار دانه فرو کرد تا درود مرا
ندانم اینکه نگاهش چه دید در خاکم
[...]
اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۱۸ - خیز و به خاک تشنهای بادهٔ زندگی فشان
خیز و به خاک تشنهای بادهٔ زندگی فشان
آتش خود بلند کن آتش ما فرونشان
میکدهٔ تهی سبو حلقهٔ خود فرامشان
مدرسهٔ بلند بانگ بزم فسردهآتشان
فکر گره گشا غلام دین به روایتی تمام
[...]
اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۱۹ - تو باین گمان که شاید سر آستانه دارم
تو باین گمان که شاید سر آستانه دارم
به طواف خانه کاری بخدای خانه دارم
شرر پریده رنگم مگذر ز جلوهٔ من
که بتاب یک دو آنی تب جاودانه دارم
نکنم دگر نگاهی به رهی که طی نمودم
[...]
اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۲۰ - نظر به راهنشینان سواره میگذرد
نظر به راهنشینان سواره میگذرد
مرا بگیر که کارم ز چاره میگذرد
به دیگران چه سخن گسترم ز جلوهٔ دوست
به یک نگاه مثال شراره میگذرد
رهی به منزل آن ماه سخت دشوار است
[...]
اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۲۱ - بر عقل فلک پیما ترکانه شبیخون به
بر عقل فلک پیما ترکانه شبیخون به
یک ذره درد دل از علم فلاطون به
دی مغبچه ئی با من اسرار محبت گفت
اشکی که فرو خوردی از بادهٔ گلگون به
آن فقر که بی تیغی صد کشور دل گیرد
[...]
اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۲۳ - عقل هم عشق است و از ذوق نگه بیگانه نیست
عقل هم عشق است و از ذوق نگه بیگانه نیست
لیکن این بیچاره را آن جرأت رندانه نیست
گرچه می دانم خیال منزل ایجاد من است
در سفر از پا نشستن همت مردانه نیست
هر زمان یک تازه جولانگاه میخواهم ازو
[...]
اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۲۴ - سوز و گداز زندگی لذت جستجوی تو
سوز و گداز زندگی لذت جستجوی تو
راه چو مار می گزد گر نروم بسوی تو
سینه گشاده جبرئیل از بر عاشقان گذشت
تا شرری به او فتد ز آتش آرزوی تو
هم بهوای جلوه ئی پاره کنم حجاب را
[...]