گنجور

 
اقبال لاهوری

گرچه شاهین خرد بر سر پروازی هست

اندرین بادیه پنهان قدر اندازی هست

آنچه ازکار فروبسته گره بگشاید

هست و در حوصلهٔ زمزمه پروازی هست

تاب گفتار اگر هست شناسائی نیست

وای آن بنده که در سینه او رازی هست

گرچه صد گونه بصد سوز مرا سوخته اند

ای خوشا لذت آن سوز که هم سازی هست

مرده خاکیم و سزاوار دل زنده شدیم

این دل زنده و ما ، کار خدا سازی هست

شعلهٔ سینهٔ من خانه فروز است ولی

شعله ئی هست که هم خانه براندازی هست

تکیه بر عقل جهان بین فلاطون نکنم

در کنارم دلکی شوخ و نظر بازی هست