دل دیده ئی که دارم همه لذت نظاره
چه گنه اگر تراشم صنمی ز سنگ خاره
تو به جلوه در نقابی که نگاه بر نتابی
مه من اگر ننالم تو بگو دگر چه چاره
چه شود اگر خرامی به سرای کاروانی
که متاع ناروانش دلکی است پاره پاره
غزلی زدم که شاید به نوا قرارم آید
تب شعله کم نگردد ز گسستن شراره
دل زنده ئی که دادی به حجاب در نسازد
نگهی بده که بیند شرری بسنگ خاره
همه پارهٔ دلم را ز سرور او نصیبی
غم خود چسان نهادی به دل هزار پاره
نکشد سفینه کس به یمی بلند موجی
خطری که عشق بیند بسلامت کناره
به شکوه بی نیازی ز خدایگان گذشتم
صفت مه تمامی که گذشت بر ستاره
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این غزل بازتابی از عشق و زیبایی است که شاعر با دل پر احساسش آن را توصیف میکند. او از لذت نظارهی محبوب سخن میگوید و از درد و غم ناشی از فاصله و عدم تمایل معشوق به ابراز محبت. شاعر به زیباییهای زندگی، همچون جلوههای محبوب و نقشواندازهها اشاره میکند و میخواهد با نغمهای دلنشین، غم خود را فراموش کند. در نهایت، او به قدرت و آسیبپذیری عشق اشاره میکند و اینکه عشق حتی در سختیها، هنوز هم معنادار و زیباست.
هوش مصنوعی: دل من دریای زیباییها و لذتهاست، پس چه اشکالی دارد اگر گاهی به شکلی زیبا و هنری، تصویری از تو را به وجود آورم، حتی اگر این تصویر از دلی سخت و سنگی باشد؟
هوش مصنوعی: تو در نقابی پنهان شدهای که مشاهدهات دشوار است. اگر من از درد و رنج خود نالیدم، تو بگو که چه راه دیگری دارم؟
هوش مصنوعی: چه میشود اگر کسی با ناز و زیبایی به کاروانی بیاید که بارش دلهای شکسته است؟
هوش مصنوعی: غزلی سرودم که شاید به آن آرامش یابم، اما تب و تابی که دارم از شدت احساس کم نمیشود و شعلهورتر میشود.
هوش مصنوعی: دل زندهای که تحت پوشش قرار گرفته، نمیتواند نگاهی به سوی تو بیندازد. نگاهی که بتواند حس شعلهای را در دل سنگهای سخت ایجاد کند.
هوش مصنوعی: تمامی احساسات و دردهای من به خاطر شادی او است، حال چگونه توانستی غم را به دل من که هزار قطعه شده بیفکنی؟
هوش مصنوعی: هیچ کسی نمیتواند کشتی را در دریای طوفانی به سلامت به ساحل برساند، مگر آنکه عشق راه را برای او هموار کند.
هوش مصنوعی: من از بزرگی و بینیازی خداوند عبور کردم و به توصیف زیبایی ماه پرداختم که از میان ستارهها عبور کرده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مه من خراب گشتم ز رخت به یک نظاره
نظری ز تو عفاالله چه می است مستکاره
به چسانت سیر بینم که هم از نخست دیدن
شوم از خود و نیارم که ببینمت دوباره
هوسم بود که دیده ز همه ستانم و پس
[...]
نه خیال غنچه بندم نه به گل کنم نظاره
که مرا دلی فگار و جگریست پاره پاره
من و آفتاب رویت که به خلوت سعادت
شرفیست عالمی را ز طلوع آن ستاره
بخدا که در دل من رقم دویی نگنجد
[...]
بکجا روم ز دردت؟ چه دوا کنم؟ چه چاره؟
که هزار باره خون شد جگر هزار پاره
منم و ز عشق دردی، که اگر بکوه گویم
بخدا! که نرم گردد دل سخت سنگ خاره
بدو دیده کی توانم که رخ تو سیر بینم؟
[...]
دل و دیده را نباشد، چه نهان چه آشکاره
نه تحمل صبوری، نه تهوّر نظاره
ز تو بس که ناامیدم، به گمان خود نیفتم
اگرم به جانب خود طلبی به صد اشاره
بروید چارهجویان، پی کار خود، که دیگر
[...]
دگرم زدست ماهی شده دل هزار پاره
که گشاده باده بر من زقضا در نظاره
نزنی گرم به ناوک ز قضا چنان بنالم
که شود ز آه من خون به دل فلک ستاره
ز غمت چنان بربزم ز دو دیده بحر خونی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.