گنجور

 
اقبال لاهوری

ای که ز من فزوده‌ای گرمی آه و ناله را

زنده کن از صدای من خاکِ هزارساله را

با دلِ ما چه‌ها کنی تو که به بادهٔ حیات

مستی شوق می‌دهی آب و گُلِ پیاله را

غنچهٔ دل‌گرفته را از نفسم گره‌گشای

تازه کن از نسیمِ من داغِ درونِ لاله را

می‌گذرد خیالِ من از مه و مهر و مُشتری

تو به کمین چه خفته‌ای، صید کن این غزاله را

خواجهٔ من نگاه دار آبروی گدای خویش

آنکه ز جوی دیگران پُر نکند پیاله را

 
 
 
گلها برای اندروید
امیرخسرو دهلوی

نازکیی که دیده ام آن رخ همچو لاله را

سوزم و بر نیاورم پیش وی آه و ناله را

تا چو سگان فغان کنند از رخش اهل نه فلک

ساخت مه چهارده آن بت هجده ساله را

عقل نماند در سری، صبر نماند در دلی

[...]

بابافغانی

تازگیی که شد ز می آن رخ همچو لاله را

تازه کند به یک نفس داغ هزارساله را

کشتهٔ دیرساله را زنده کند به جرعه‌ای

چاشنیی که می‌دهد می ز لبت پیاله را

پیش تو سرو و لاله را جلوهٔ نازکی رسد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه