ملکالشعرا بهار » منظومهها » کارنامهٔ زندان » بخش ۳۶ - جعل نامه و گرفتار ساختن مرد بیگناه
نامهای ساخت پس به خط رفیق
به سوی خویش کای رفیق شفیق
دلم از نوکری به تنگ آمد
شیشهٔ طاقتم به سنگ آمد
خلق یکسر فقیر و درویشند
[...]
ملکالشعرا بهار » منظومهها » کارنامهٔ زندان » بخش ۳۷ - غزل در بیان مذهب نوخاستگان
مرد باید که دل دژم نکند
زندگی صرف رنج و غم نکند
از کم و کیف کارهای جهان
یکسر مو ز کیف کم نکند
در ره نفع خود کند خدمت
[...]
ملکالشعرا بهار » منظومهها » کارنامهٔ زندان » بخش ۳۸ - داستان مرد حکیم
داشت همسایهای به حبس مقیم
پیرمردی بزرگوار و حکیم
پیرشد با جوان رفیق شفیق
که به حبس اندرون خوشست رفیق
بود ساباطی اندران رسته
[...]
ملکالشعرا بهار » منظومهها » کارنامهٔ زندان » بخش ۳۹ - داستان حبس مرد حکیم
یار جست از حکیم زندانی
سبب حبس او به پنهانی
که تو با این فضیلت و آداب
از چه افتادهای در این گرداب
پاسخش داد پیر دانشمند
[...]
ملکالشعرا بهار » منظومهها » کارنامهٔ زندان » بخش ۴۰ - حکایت مرغ پیر که به دام افتاد
خواندم اندر حدیث « کنفوسیوس»
داستانی به طبعها مانوس
روزی آن رهبر نکوکاران
به رهی می گذشت با یاران
دید صیادی اندر آن رسته
[...]
ملکالشعرا بهار » منظومهها » کارنامهٔ زندان » بخش ۴۱ - داستان مهندسی که گنجخانه ساخت
ظالمی داشت زر برون ز حساب
شب نمیشد ز بیم دزد به خواب
با چنان مال و ثروت هنگفت
خواست گنجینهای کند بنهفت
تا سویش دزد راهبر نشود
[...]
ملکالشعرا بهار » منظومهها » کارنامهٔ زندان » بخش ۴۲ - عاقبت کار وجدانفروش و رها شدن رفیق از بند
چون ز حبس جوان سه سال گذشت
مدت حبس او ، به آخر گشت
تاخت بیرون ز حبس بیچاره
بیسرانجام و عور و آواره
خانه بر باد و زن طلاق و فقیر
[...]
ملکالشعرا بهار » منظومهها » کارنامهٔ زندان » بخش ۴۳ - ا ندرز
هرکه عرض کسان دهد بر باد
دهر عرضش به باد خواهد داد
فیلسوفی عظیم و دانشمند
میشنیدم که گفت با فرزند
بهتر است از برای مرد جوان
[...]
ملکالشعرا بهار » منظومهها » کارنامهٔ زندان » بخش ۴۴ - آمدن سرمایهداری و رفتن دین
تا که سرمایه یافت آزادی
شد تجارت اساس آبادی
پادشاهان و صاحبان نفوذ
جمله گشتندکشته یا مأخوذ
مبتذل گشت اصل و عرق و نژاد
[...]
ملکالشعرا بهار » منظومهها » کارنامهٔ زندان » بخش ۴۵ - پنجمین ماه در زندان
تیر و مرداد هم به بنده گذشت
مدت حبس من تمام نگشت
آب شد برف قلهٔ توچال
یخ فراوان نماند در یخچال
خنکیهای قوم لیک بجاست
[...]
ملکالشعرا بهار » منظومهها » کارنامهٔ زندان » بخش ۴۶ - حبس شدن مدیر ناهید در اتاق بهار
شب بدیدم در آن سرا تختی
پهلوی تخت، مرد بدبختی
گفتم این تازه کیست گشته پدید
گفت شخصی: مؤسس ناهید
روز دیگر ز تنگی مسکن
[...]
ملکالشعرا بهار » منظومهها » کارنامهٔ زندان » بخش ۴۷ - شمهای از تاریخ خراسان
گرچهزرتشتاز خراسان خاست
دین زرتشت از خراسان کاست
مردم کابل و تخارستان
گوزکانان و غور و غرشستان
بگزیدند کیش بودا را
[...]
ملکالشعرا بهار » منظومهها » کارنامهٔ زندان » بخش ۴۸ - حکایت محمود غزنوی
شد چو محمود غزنوی سوی ری
مردم ری شدند تابع وی
شهر بیجنگ وکینه شد تسلیم
زان که بودند مردمان حکیم
لیک شه دارها بپا فرمود
[...]
ملکالشعرا بهار » منظومهها » کارنامهٔ زندان » بخش ۴۹ - گفتار ششم عزیمت بهار به اصفهان و شرح آن
ماه مرداد چون به پایان شد
اثر شفقتی نمایان شد
لیک لطفی که بدتر از قهر است
پادزهری که بدتر از زهر است
گفت با من رئیس شعبهٔ چار
[...]
ملکالشعرا بهار » منظومهها » کارنامهٔ زندان » بخش ۵۰ - داستان مسافرت به یزد
هفتهای بود کاندر آن خانه
کرده بودیم گرم، کاشانه
مطلع مهر و ختم تابستان
کودکان رفته در دبیرستان
من به عزلت درون خانه مقیم
[...]
ملکالشعرا بهار » منظومهها » کارنامهٔ زندان » بخش ۵۲ - در شکایت از خالق
چون که نومید بودم از تهران
بود قرضم فزون و فرع گران
دیدم از رهن دادن اسباب
کار مخلص شود عظیم خراب
زن خود را به رَی فرستادم
[...]
ملکالشعرا بهار » منظومهها » کارنامهٔ زندان » بخش ۵۳ - سیل در اصفهان
در زمستان هوای اصفاهان
گشت چون زمهریر آفت جان
برفهایی دراوفتاد عظیم
شد در و دشتوکوه، معدن سیم
ماه دی جمله اینچنین بگذشت
[...]
ملکالشعرا بهار » منظومهها » کارنامهٔ زندان » بخش ۵۴ - آخر سال
ماه اسفند نیز شد گذری
گشت سالی ز عمر ما سپری
رفت سالی که جز وبال نبود
عمر بود این که رفت، سال نبود
پنج مه زان به حبس و خون جگری
[...]
ملکالشعرا بهار » منظومهها » کارنامهٔ زندان » بخش ۵۵ - حکایت کسی که با پلنگ دوستی کرد و موشان را بیازرد
گرگ خوبی ز پردلان گروه
با پلنگی رفیق شد در کوه
شده ز اخلاص، یارغار پلنگ
خورشش بودی از شکار پلنگ
بهر مخدوم خود به پنهانی
[...]
ملکالشعرا بهار » منظومهها » کارنامهٔ زندان » بخش ۵۶ - گفتار هفتم در سیاست و شرط ریاست
آنچه اکنون سیاستش خوانی
هست کاری عظیم اگر دانی
سختتر زان به دهرکاری نیست
مرد این پهنه هر سواری نیست
آن که را قصد مهتری باشد
[...]