گنجور

 
ملک‌الشعرا بهار

گرچه‌زرتشت‌از خراسان خاست

دین زرتشت از خراسان کاست

مردم کابل و تخارستان

گوزکانان و غور و غرشستان

بگزیدند کیش بودا را

بردریدند زند و استارا

مردم تورفان‌ و فرغانی

بگرفتند مذهب مانی

طوس‌ و باورد و رخّج و گرگان

نیمروز و عراق و ماه و مغان

دین پیشینه را بسر بردند

چار اخشیج‌ا را نیازردند

اورمزد بزرگ را خواندند

آفرین‌ها بر ایزدان راندند

وندرین ملک هر سه آتشگاه

قبلهٔ خلق گشت سوی اله

آذرآبادگان‌ مزیّن شد

در وی آذرگشسب‌ روشن شد

و آذرخوره شد به پارس مکین

در نشابور آذر برزبن‌

در دگر شهر و قریه با اکرام

پرتو افکند آذر بهرام‌

لاجرم این نفاق دیرینه

شد درختی و بار آن کینه

خلق ایران شدند به سه فریق

شمن‌ و زردهشتی و زندیق

دین زردشت چون اساسی بود

روشی متقن و سیاسی بود

اندر او جلوه کرد ایرانی

چیره شد بر دوکیش عرفانی

که در آن هر دوکیش صوفی‌وار

بود تجرید و حاصل‌،‌ترک کار

مرکزیت به غرب کشور تاخت

شرق را تابع و مسخر ساخت

مشرق از جهل کیش بودایی

شد به یغمای قوم صحرایی‌

گاه شد عرضگاه لشکر هون‌

گه ز هیتال ‌شد خراب و زبون

پس به ایران بتاخت جیش عرب

روز زرتشتیان رسید به شب

شد نفاق جماعت زندیق‌

کاربرداز رهزنان فریق

خصم را ره به خانمان دادند

ره و چه را بدو نشان دادند

بود در نهب تخت و تاج کیان

یزک تازیان ز مانو‌یان

سرخ‌پوشان مزدکی آیین‌

شده یار عرب به جستن کین

زبن سبب شده سپاه مزدایی

صید لشکر کشان صحرایی

همه در کار زار کشته شدند

جمله ‌با خاک‌ و خون ‌سرشته ‌شدند

و آن بنای بلند داد نهاد

شد ز بیداد همگنان بر باد

شاه ‌ایران سوی خراسان تاخت

سوی‌ دژخیم‌ خود هراسان تاخت

شد به مانند داریوش سوم

در خراسان شکار آن مردم

کیش بودا ز طبع ایرانی

ساخت پتیاره دیو تورانی

در زمان خلافت خلفا

همچنان بود این نقار بجا