فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۱۰
گزین کرد زان رومیان مرد چند
خردمند و بادانش و بیگزند
یکی نامه بنوشت پس شهریار
پر از پوزش و رنگ و بوی و نگار
که نه نامور ز استواران خویش
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۱۱
فرستاده برگشت زان مرز و بوم
بیامد به نزدیک پیران روم
چو آن موبدان پاسخ شهریار
بدیدند با رنج دیده سوار
از ایوان به نزدیک شاه آمدند
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۱۲
چو شد کار آن سرو بن ساخته
به آیین او جای پرداخته
بپردخت ازان پس به داننده مرد
که چون خیزد از دانش اندر نبرد
پر از روغن گاو جامی بزرگ
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۱۳
بفرمود تا رفت پیشش پزشک
که علت بگفتی چو دیدی سرشک
سر دردمندی بدو گفت چیست
که بر درد زان پس بباید گریست
بدو گفت هر کس که افزون خورد
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۱۴
ازان پس بفرمود کان جام زرد
بیارند پر کرده از آب سرد
همی خورد زان جام زر هرکس آب
ز شبگیر تا بود هنگام خواب
بخوردند آب از پی خرمی
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۱۵
ز میلاد چون باد لشکر براند
به قنوج شد گنجش آنجا بماند
چو آورد لشکر به نزدیک فور
یکی نامه فرمود پر جنگ و شور
ز شاهنشه اسکندر فیلقوس
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۱۶
چو آن نامه برخواند فور سترگ
برآشفت زان نامدار بزرگ
همآنگه یکی تند پاسخ نوشت
به پالیز کینه درختی بکشت
سر نامه گفت از خداوند پاک
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۱۷
چو پاسخ به نزد سکندر رسید
همانگه ز لشکر سران برگزید
که باشند شایسته و پیشرو
به دانش کهن گشته و سال نو
سوی فور هندی سپاهی براند
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۱۸
چو اسکندر آمد به نزدیک فور
بدید آن سپه این سپه را ز دور
خروش آمد و گرد رزم از دو روی
برفتند گردان پرخاشجوی
به اسپ و به نفط آتش اندر زدند
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۱۹
چو لشکر شد از خواسته بینیاز
برو ناگذشته زمانی دراز
به شبگیر برخاست آوای کوس
هوا شد به کردار چشم خروس
ز بس نیزه و پرنیانی درفش
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۲۰
چو برگشت و آمد به درگاه قصر
ببخشید دینار چندی به نصر
توانگر شد آنکس که درویش بود
وگر خوردش از کوشش خویش بود
وزان جایگه شاد لشکر براند
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۲۱
سکندر چو بشنید از یادگیر
بفرمود تا پیش او شد دبیر
نوشتند پس نامهای بر حریر
ز شیراوژن اسکندر شهرگیر
به نزدیک قیدافهٔ هوشمند
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۲۲
چو اسکندر آن نامهٔ او بخواند
بزد نای رویین و لشکر براند
همی رفت یک ماه پویان به راه
چو آمد سوی مرز او با سپاه
یکی پادشا بود فریان به نام
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۲۳
جهانجوی ده نامور برگزید
ز مردان رومی چنانچون سزید
که بودند یکسر همآواز اوی
نگه داشتندی همه راز اوی
چنین گفت کاکنون به راه اندرون
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۲۴
بخندید قیدافه از کار اوی
ازان مردی و تند گفتار اوی
بدو گفت کای خسرو شیرفش
به مردی مگردان سر خویش کش
نه از فر تو کشته شد فور هند
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۲۵
سکندر بیامد دلی همچو کوه
رها گشته از شاه دانش پژوه
نبودش ز قیدافه چین در بروی
نبرداشت هرگز دل از آرزوی
ببود آن شب و بامداد پگاه
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۲۶
چو طینوش گفت سکندر شنید
به کردار باد دمان بردمید
بدو گفت کای ناکس بیخرد
ترا مردم از مردمان نشمرد
ندانی که پیش که داری نشست
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۲۷
همی چاره جست آن شب دیریاز
چو خورشید بنمود چینی طراز
برافراخت از کوه زرین درفش
نگونسار شد پرنیانی بنفش
سکندر بیامد به نزدیک شاه
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۲۸
وزان جایگه لشکر اندر کشید
دمان تا به شهر برهمن رسید
بدان تا ز کردارهای کهن
بپرسد ز پرهیزگاران سخن
برهمن چو آگه شد از کار شاه
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۲۹
همی رفت منزل به منزل به راه
ز ره رنجه و مانده یکسر سپاه
ز شهر برهمن به جایی رسید
یکی بیکران ژرف دریا بدید
بسان زنان مرد پوشیده روی
[...]