چو شد کار آن سرو بن ساخته
به آیین او جای پرداخته
بپردخت ازان پس به داننده مرد
که چون خیزد از دانش اندر نبرد
پر از روغن گاو جامی بزرگ
فرستاد زی فیلسوف سترگ
که این را به اندامها در بمال
سرون و میان و بر و پشت و یال
بیاسای تا ماندگی بفگنی
به دانش مرا جان و مغز آگنی
چو دانا به روغن نگه کرد گفت
که این بند بر من نشاید نهفت
بجام اندر افگند سوزن هزار
فرستاد بازش سوی شهریار
به سوزن نگه کرد شاه جهان
بیاورد آهنگران را نهان
بفرمود تا گرد بگداختند
از آهن یکی مهرهای ساختند
سوی مرد دانا فرستاد زود
چو دانا نگه کرد و آهن بسود
به ساعت ازان آهن تیرهرنگ
یکی آینه ساخت روشن چو زنگ
ببردند نزد سکندر به شب
وزان راز نگشاد بر باد لب
سکندر نهاد آینه زیر نم
همی داشت تا شد سیاه و دژم
بر فیلسوفش فرستاد باز
بران کار شد رمز آهن دراز
خردمند بزدود آهن چو آب
فرستاد بازش هم اندر شتاب
ز دودش ز دارو کزان پس ز نم
نگردد به زودی سیاه و دژم
سکندر نگه کرد و او را بخواند
بپرسید و بر زیرگاهش نشاند
سخن گفتش از جام روغن نخست
همی دانش نامور بازجست
چنین گفت با شاه مرد خرد
که روغن بر اندامها بگذرد
تو گفتی که از فیلسوفان شهر
ز دانش مرا خود فزونست بهر
به پاسخ چنین گفتم ای پادشا
که دانا دل مردم پارسا
چو سوزن پی و استخوان بشمرد
اگر سنگ پیش آیدش بشکرد
به پاسخ به دانا چنین گفت شاه
که هر دل که آن گشته باشد سیاه
به بزم و به رزم و به خون ریختن
به هر جای با دشمن آویختن
سخنهای باریک مرد خرد
چو دل تیره باشد کجا بگذرد
ترا گفتم این خوب گفتار خویش
روان و دل و رای هشیار خویش
سخن داند از موی باریکتر
ترا دل ز آهن نه تاریکتر
تو گفتی برین سالیان برگذشت
ز خونها دلم پر ز زنگار گشت
چگونه به راه آید این تیرگی
چه پیچم سخن را بدین خیرگی
ترا گفتم از دانش آسمان
زدایم دلت تا شوی بیگمان
ازان پس که چون آب گردد به رنگ
کجا کرد باید بدو کار تنگ
پسند آمدش تازه گفتار اوی
دلش تیزتر گشت بر کار اوی
بفرمود تا جامه و سیم و زر
بیاورد گنجور جامی گهر
به دانا سپردند و داننده گفت
که من گوهری دارم اندر نهفت
که یابم بدو چیز و بی دشمنست
نه چون خواسته جفت آهرمنست
به شب پاسبانان نخواهند مزد
به راهی که باشم نترسم ز دزد
خرد باید و دانش و راستی
که کژی بکوبد در کاستی
مرا خورد و پوشیدنی زین جهان
بس از شهریار آشکار ونهان
که دانش به شب پاسبان منست
خرد تاج بیدار جان منست
به بیشی چرا شادمانی کنم
برین خواسته پاسبانی کنم
بفرمای تا این برد باز جای
خرد باد جان مرا رهنمای
سکندر بدو ماند اندر شگفت
ز هر گونه اندیشهها برگرفت
بدو گفت زین پس مرا بر گناه
نگیرد خداوند خورشید و ماه
خریدارم این رای و پند ترا
سخن گفتن سودمند ترا
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این متن، داستانی از سکندر و یک فیلسوف دانا روایت میشود. سکندر برای رفع تیرگیهای دل و جانش به فیلسوفی مراجعه میکند و میخواهد تا با روغن گاو و روشهای خاصی، دلش را پاک کند. فیلسوف با تردید به او پاسخ میدهد که این کار نتیجهای نخواهد داشت. او پیشنهاد میکند که دل سیاه به سادگی پاک نمیشود و نیاز به دانش و خرد دارد.
در ادامه، فیلسوف سوزنهایی در جام روغن میاندازد و در پاسخ به سکندر، او را به این نکته متوجه میکند که دلهای تیره نمیتوانند در جنگ و بزم درست عمل کنند. سکندر از او میخواهد تا راهی بیابد که دلتنگی و تیرگی را برطرف کند. فیلسوف پیشنهاد میدهد که با خرد و دانایی، میتوان بر مشکلات غلبه کرد.
سکندر تصمیم میگیرد به دانش و راستی روی آورد و به فیلسوف قول میدهد که از پندهای او استفاده کند و اینگونه نشان میدهد که به رشد و پاکی دل خود اهمیت میدهد. در نهایت، سکندر به این نتیجه میرسد که علم و خرد میتوانند او را در مسیر درست هدایت کنند.
هوش مصنوعی: زمانی که کار آن سرو زیبا به انجام رسید، به گونهای که شایسته او بود، جایگاهش را به خوبی آماده کردند.
هوش مصنوعی: پس از آن به کسی که علم و دانش دارد پرداخت خواهد شد، زیرا او در زمان نبرد بر میخیزد و از علم خود بهره میبرد.
هوش مصنوعی: جامی بزرگ پر از روغن گاو فرستادند به نزد فیلسوف بزرگ.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که باید این چیز را به بخشهای مختلف بدن، از جمله سر، کمر، سینه، پشت و یال بمالید و روغن بزنید.
هوش مصنوعی: استراحت کن تا بتوانی با دانش خود زندگیات را بهبود دهی و به من روح و فکر تازهای ببخشی.
هوش مصنوعی: وقتی دانشمند به روغن نگاه کرد، گفت که این مشکل برای من پنهان نمیماند و باید به آن بپردازم.
هوش مصنوعی: به طور کلی، در این بیت بیان میشود که از جایی به دوری، هزاران ناراحتی و مشکلات به خاطر یک نفر به وجود آمده و این ناراحتیها دوباره به سوی یک فرمانروا یا شخص مهم باز میگردند. به عبارتی، این مشکلات قابل توجه و مهم به سوی کسی که در موقعیت قدرت است، برمیگردند.
هوش مصنوعی: شاه جهان با دقت و توجه به سوزن نگاه میکند و آهنگران را به صورت پنهانی میآورد.
هوش مصنوعی: فرمودند که گرد آهن را ذوب کرده و از آن یک مهره ساختند.
هوش مصنوعی: به سرعت به سوی مرد باهوش فرستاد و زمانی که مرد با هوش نگاه کرد، آهن را به نفع خود جلب کرد.
هوش مصنوعی: با استفاده از آهن تیرهرنگ، ساعتی ساخته میشود که روشن و درخشان مانند زنگ است.
هوش مصنوعی: آنها را در شب به نزد سکندر بردند و او هرگز رازی که از ایشان داشت را بر زبان نیاورد.
هوش مصنوعی: سکندر آینهای را زیر باران گذاشت و به خاطر خیس شدنش، آینه تار و تیره شد و حالتی غمگین به خود گرفت.
هوش مصنوعی: به فیلسوفش پیام فرستاد و دوباره کار رمز و راز تابش ضعیف آهن روشن شد.
هوش مصنوعی: نابغه مانند آب به سرعت آهن را زدود و دوباره به او بازگشت.
هوش مصنوعی: از بخار و دود دارویی که از آن به وجود میآید، به زودی رنگ سیاه و غمانگیزی به خود نمیگیرد.
هوش مصنوعی: سکندر به او نگاه کرد و او را به سمت خود دعوت کرد، سپس از او پرسش کرد و او را بر زمین نشاند.
هوش مصنوعی: او در ابتدای صحبتش، از ظرف روغن صحبت میکند و سپس به دنبال شناخت و آگاهی از یک فرد نامدار میگردد.
هوش مصنوعی: مرد خرد به شاه چنین گفت که باید روغن بر بدنها مالیده شود.
هوش مصنوعی: تو ادعا کردی که از دانش من بیشتر میدانی و از فیلسوفان شهر هم برتری داری.
هوش مصنوعی: به پاسخی که دادم، ای پادشاه، دانا و آگاه، دل مردم پارسا را درک کن.
هوش مصنوعی: اگر سوزن به دنبال پی و استخوان باشد و در مقابلش سنگی بیفتد، دیگر نمیتواند آن را بشمارد.
هوش مصنوعی: شاه به دانا پاسخ داد که هر دلی که سیاه شده باشد، باید به آن توجه کرد.
هوش مصنوعی: در میهمانیها و در میدانهای جنگ، تا وقتی که خون ریخته شود و با دشمنان روبرو شویم، در هرجا حاضر خواهیم بود.
هوش مصنوعی: وقتی دل انسان افسرده و تیره باشد، سخنان عمیق و هوشمندانه او به راحتی به جایی نمیرسد و تاثیر چندانی ندارد.
هوش مصنوعی: سخن من به تو این است: ای انسان با کلام زیبا، روح و قلب و عقل آگاه خود را در پی ببر.
هوش مصنوعی: دل انسان میتواند احساسات و زیباییها را به خوبی درک کند، حتی اگر مسائلی بسیار ظریف و پیچیده باشند. برخلاف ظواهر سخت و سرد، او توانایی عمیقتری دارد که به تاریکی و سختیهای زندگی غلبه میکند.
هوش مصنوعی: تو گفتی که این سالها به سرعت گذشت و دل من از خونها پر شده و به زنگار آغشته گردید.
هوش مصنوعی: چطور میتوان این تاریکی را کنار زد؟ چگونه میتوانم سخن را با این روشنی بیافزایم؟
هوش مصنوعی: گفتم که از علم آسمان تو را میکشم تا دلت بیتردید آسوده شود.
هوش مصنوعی: وقتی که به حالتی تغییر شکل پیدا کند، باید به آن چه کارهایی که در آن وضعیت انجام میدهد، توجه کرد.
هوش مصنوعی: پس از اینکه سخنان او را تازه و دلنشین یافت، قلبش بیشتر به کار او علاقهمند و جلب شد.
هوش مصنوعی: به او فرمان دادند که لباس و طلا و جواهر بیاورد و گنجی از زیباییها را به او تقدیم کند.
هوش مصنوعی: به فرد دانا واگذار کردند و او پاسخ داد که من گوهری را در خفا دارم.
هوش مصنوعی: من نمیخواهم چیزی از او بگیرم، چون او دشمنی ندارد. این دوست داشتن است که گاهی اوقات به زشتترین چیزها میانجامد.
هوش مصنوعی: در شب، نگهبانان هیچ پاداشی نخواهند داشت، زیرا من در مسیری قرار دارم که از دزدها نمیترسم.
هوش مصنوعی: برای پیشگیری از نقصان و نقصان، نیازمند خرد، دانش و صداقت هستیم تا هر نوع نادرستی و کجی را از بین ببریم.
هوش مصنوعی: از این دنیا، چیزی که مرا شایسته خوردن و پوشیدن باشد، از پادشاه بیشتر و از جهات مختلف نمایان و پنهان است.
هوش مصنوعی: علم و دانش، مانند نگهبانی در شب به من کمک میکند و خرد و اندیشهام، مانند تاجی برای بیداری روح و جان من است.
هوش مصنوعی: چرا باید بر این آرزو خوشحال باشم، در حالی که باید از آن محافظت کنم؟
هوش مصنوعی: بفرما تا این لذت و شادی، به جای عقل و خرد، جانم را راهنمایی کند.
هوش مصنوعی: سکندر از دیدن هر نوع تفکر و اندیشهای شگفتزده و حیرتزده شد و به تعجب افتاد.
هوش مصنوعی: او به او گفت: از این پس خداوند، خورشید و ماه، به خاطر گناهم از من انتقاد نخواهد کرد.
هوش مصنوعی: من این اندیشه و نصیحت تو را میپذیرم و بر این باورم که سخن گفتن برای تو مفید است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.