همی چاره جست آن شب دیریاز
چو خورشید بنمود چینی طراز
برافراخت از کوه زرین درفش
نگونسار شد پرنیانی بنفش
سکندر بیامد به نزدیک شاه
پرستنده برخاست از بارگاه
به رسمی که بودش فرود آورید
جهانجوی پیش سپهبد چمید
ز بیگانه ایوان بپرداختند
فرستاده را پیش او تاختند
چو قیدافه را دید بر تخت گفت
که با رای تو مشتری باد جفت
بدین مسیحا به فرمان راست
بد ارنده کو بر زبانم گواست
با برای و دین و صلیب بزرگ
به جان و سر شهریار سترگ
به زنار و شماس و روحالقدس
کزین پس مرا خاک در اندلس
نبیند نه لشکر فرستم به جنگ
نیامیزم از هر دری نیز رنگ
نه با پاک فرزند تو بد کنم
نه فرمان دهم نیز و نه خود کنم
به جان یاد دارم وفای ترا
نجویم به چیزی جفای ترا
برادر بود نیکخواهت مرا
به جای صلیب است گاهت مرا
نگه کرد قیدافه سوگند اوی
یگانه دل و راست پیوند اوی
همه کاخ کرسی زرین نهاد
به پیش اندر آرایش چین نهاد
بزرگان و نیکاختران را بخواند
یکایک بر آن کرسی زر نشاند
ازان پس گرامی دو فرزند را
بیاورد خویشان و پیوند را
چنین گفت کاندر سرای سپنج
سزد گر نباشیم چندین به رنج
نباید کزین گردش روزگار
مرا بهره کین آید و کارزار
سکندر نخواهد شد از گنج سیر
وگر آسمان اندر آرد به زیر
همی رنج ما جوید از بهر گنج
همه گنج گیتی نیرزد به رنج
برآنم که با او نسازیم جنگ
نه بر پادشاهی کنم کار تنگ
یکی پاسخ پندمندش دهیم
سرش برفرازیم و پندش دهیم
اگر جنگ جوید پس از پند من
به بیند پس از پند من بند من
ازان سان شوم پیش او با سپاه
که بخشایش آرد برو چرخ و ماه
ازین ازمایش ندارد زیان
بماند مگر دوستی در میان
چه گویید و این را چه پاسخ دهید
مرا اندرین رای فرخ نهید
همه مهتران سر برافراختند
همی پاسخ پادشا ساختند
بگفتند کای سرور داد و راد
ندارد کسی چون تو مهتر به یاد
نگویی مگر آنک بهتر بود
خنک شهرکش چون تو مهتر بود
اگر دوست گردد ترا پادشا
چه خواهد جزین مردم پارسا
نه آسیب آید بدین گنج تو
نیرزد همه گنجها رنج تو
چو اسکندری کو بیاید ز روم
به شمشیر دریا کند روی بوم
همی از درت بازگردد به چیز
همه چیز دنیی نیرزد پشیز
جز از آشتی ما نبینیم روی
نه والا بود مردم کینهجوی
چو بشنید گفتار آن بخردان
پسندیده و پاکدل موبدان
در گنج بگشاد و تاج پدر
بیاورد با یاره و طوق زر
یکی تاج بد کاندران شهر و مرز
کسی گوهرش را ندانست ارز
فرستاده را گفت کین بیبهاست
هرانکس که دارد جزو نارواست
به تاج مهان چون سزا دیدمش
ز فرزند پرمایه بگزیدمش
یکی تخت بودش به هفتاد لخت
ببستی گشایندهٔ نیکبخت
به پیکر یک اندر دگر بافته
به چاره سر شوشها تافته
سر پایها چون سر اژدها
ندانست کس گوهرش را بها
ازو چارصد گوهر شاهوار
همان سرخ یاقوت بد زین شمار
دو بودی به مثقال هر یک به سنگ
چو یک دانهٔ نار بودی به رنگ
زمرد برو چار صد پاره بود
به سبزی چو قوس قزح نابسود
گشاده شتر بار بودی چهل
زنی بود چون موج دریا به دل
دگر چار صد تای دندان پیل
چه دندان درازیش بد میل میل
پلنگی که خوانی همی بربری
ازان چار صد پوست بد بر سری
ز چرم گوزن ملمع هزار
همه رنگ و بیرنگ او پر نگار
دگر صد سگ و یوز نخچیر گیر
که آهو ورا پیش دیدی ز تیر
بیاورد زان پس دوصد گاومیش
پرستندهٔ او همی راند پیش
ز دیبای خز چارصد تخته نیز
همان تختها کرده از چوب شیز
دگر چار صد تخته از عود تر
که مهر اندرو گیرد و رنگ زر
صد اسپ گرانمایه آراسته
ز میدان ببردند با خواسته
همان تیغ هندی و رومی هزار
بفرمود با جوشن کارزار
همان خود و مغفر هزار و دویست
به گنجور فرمود کاکنون مهایست
همه پاک بر بیطقون برشمار
بگویش که شبگیر برساز کار
سپیده چو برزد ز بالا درفش
چو کافور شد روی چرخ بنفش
زمین تازه شد کوه چون سندروس
ز درگاه برخاست آوای کوس
سکندر به اسپ اندر آورد پای
به دستوری بازگشتن به جای
چو طینوش جنگی سپه برنشاند
از ایوان به درگاه قیدافه راند
به قیدافه گفتند پدرود باش
به جان تازهٔ چرخ را پود باش
برین گونه منزل به منزل سپاه
همی راند تا پیش آن رزمگاه
که لشکرگه نامور شاه بود
سکندر که با بخت همراه بود
سکندر بران بیشه بنهاد رخت
که آب روان بود و جای درخت
به طینوش گفت ایدر آرام گیر
چو آسوده گردی می و جام گیر
شوم هرچ گفتم به جای آورم
ز هر گونه پاکیزه رای آورم
سکندر بیامد به پرده سرای
سپاهش برفتند یک سر ز جای
ز شادی خروشیدن آراستند
کلاه کیانی بپیراستند
که نومید بد لشکر نامجوی
که دانست کش باز بینند روی
سپه با زبانها پر از آفرین
یکایک نهادند سر بر زمین
ز لشکر گزین کرد پس شهریار
ازان نامداران رومی هزار
زرهدار با گُرزهٔ گاوروی
برفتند گردان پرخاشجوی
همه گرد بر گرد آن بیشه مرد
کشیدند صف با سلیح نبرد
سکندر خروشید کای مرد تیز
همی جنگ رای آیدت گر گریز
بلرزید طینوش بر جای خویش
پشیمان شد از دانش و رای خویش
بدو گفت کای شاه برترمنش
ستایش گزینی به از سرزنش
چنان هم که با خویش من قیدروش
بزرگی کن و راستی را بکوش
نه این بود پیمانت با مادرم
نگفتی که از راستی نگذرم؟
سکندر بدو گفت کای شهریار
چرا سست گشتی بدین مایه کار
ز من ایمنی بیم در دل مدار
نیازارد از من کسی زان تبار
نگردم ز پیمان قیدافه من
نه نیکو بود شاه پیمانشکن
پیاده شد از باره طینوش زود
زمین را ببوسید و زاری نمود
جهاندار بگرفت دستش به دست
بدان گونه کو گفت پیمان ببست
بدو گفت مندیش و رامش گزین
من از تو ندارم به دل هیچ کین
چو مادرت بر تخت زرین نشست
من اندر نهادم به دست تو دست
بگفتم که من دست شاه زمین
به دست تو اندر نهم همچنین
همان روز پیمان من شد تمام
نه خوب آید از شاه گفتار خام
سکندر منم وان زمان من بدم
به خوبی بسی داستانها زدم
همان روز قیدافه آگاه بود
که اندر کفت پنجهٔ شاه بود
پرستنده را گفت قیصر که تخت
بیارای زیر گلفشان درخت
بفرمود تا خوان بیاراستند
نوازندهٔ رود و می خواستند
بفرمود تا خلعت خسروی
ز رومی و چینی و از پهلوی
ببخشید یارانش را سیم و زر
کرا در خور آمد کلاه و کمر
به طینوش فرمود کایدر مهایست
که این بیشه دورست راه تو نیست
به قیدافه گوی ای هشیوار زن
جهاندار و بینادل و رایزن
بدارم وفای تو تا زندهام
روان را به مهر تو آگندهام
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این متن، سکندر پس از مدتی تفکر و بررسی اوضاع، تصمیم میگیرد به جای جنگ با قیدافه، با او صلح کند. او تعدادی هدایا و خدم و حشم را آماده میکند تا به قیدافه تقدیم نماید. سکندر با توجه به پیمانهایی که در گذشته با مادر قیدافه بسته، احترام به او و خاندانش را در اولویت میگذارد و از درگیری میگریزد. سکندر و قیدافه با هم ملاقات میکنند و سکندر بر وفاداری و صداقت خود تأکید میکند. قیدافه نیز به نیکی از سکندر یاد میکند و این دو شخصیت با یکدیگر تعاملاتی صلحآمیز انجام میدهند، به طوری که در نهایت این تعامل تبدیل به دوستی و همکاری میشود.
هوش مصنوعی: در آن شب دیرهنگام، او برای حل مشکلش به جستجو پرداخت، زمانی که خورشید با زیبایی و درخشندگیاش نمایان شد.
هوش مصنوعی: در بالای کوه، پرچم طلایی به اهتزاز درآمد و در کنار آن، چادری بنفش و لطیف قرار گرفت که به حالت افکنده بود.
هوش مصنوعی: سکندر به نزد شاه آمد و پرستنده به احترام او از جای خود بلند شد و به استقبالش رفت.
هوش مصنوعی: به روالی که داشت، جهانگرد را به حضور سپهبد بیاورید.
هوش مصنوعی: از بیگانه، هزینه ایوان را پرداختند و فرستاده را به سوی او فرستادند.
هوش مصنوعی: وقتی قیدافه را روی تخت دید، گفت که با نظر تو، مشتری باید جفتی داشته باشد.
هوش مصنوعی: با این مصلح راستین و درستکار، همانطور که بر زبان من سخن میگوید، او گواهی دهنده است.
هوش مصنوعی: با پرچم بزرگ و نمادهای دینی و مذهبی، با تمام وجود و جان به سوی پادشاه بزرگ وفادار و ایستادهام.
هوش مصنوعی: این بیت به نوعی به عناصر مذهبی و فرهنگی اشاره دارد و بیانگر نوعی جدایی یا دوری از آنهاست. میتوان گفت که گوینده به نوعی از تعلقات دینی و معنوی خود فاصله میگیرد و به زندگی ساده و مادیتری در اندلس فکر میکند. در واقع، او به دنبال آزادی از قید و بندهای مذهب و رسومات است و به خاک و زندگی دنیوی در آنجا اشاره میکند.
هوش مصنوعی: اگر ببینم لشکری را، به جنگ نمیروم و از هر راهی هم که شده، به نوعی خودم را به دور از درگیری نگه میدارم.
هوش مصنوعی: من نه به فرزند پاک تو آسیب میزنم، نه دستوری میدهم و نه خودم این کار را انجام میدهم.
هوش مصنوعی: به جانم قسم، وفاداریات را فراموش نمیکنم و از هیچ چیزی نمیتوانم خیانت تو را بپذیرم.
هوش مصنوعی: برادری که خیرخواه تو است، برایم به جای آزار و رنج، مثل پشتیبانی است.
هوش مصنوعی: او با نگاهی به چهرهاش، به سوگندش قسم میخورد که دلش تنها و به راستی به او پیوند خورده است.
هوش مصنوعی: همهی کاخها و کرسیهای طلایی را جلو آورد و در چین به زیبایی چید.
هوش مصنوعی: افراد بزرگ و نیکو را یکی یکی صدا میزند و بر آن صندلی طلایی مینشاند.
هوش مصنوعی: پس از آن، او دو فرزند عزیزش را به جمع خویشان و بستگان آورد.
هوش مصنوعی: اگر در خانهی سختی باشیم، بهتر است که به زور و رنج نباشیم و در آن زندگی نکنیم.
هوش مصنوعی: نباید از دنیای بیثبات و تغییرات آن چیزی به دست آورم که باعث درگیری و مشکلات شود.
هوش مصنوعی: اسکندر هرگز از گنج و ثروت سیر نخواهد شد، حتی اگر آسمان را هم به زیر آورد.
هوش مصنوعی: رنج و سختیهایی که ما برای دستیابی به ثروت و گنجینهها متحمل میشویم، در واقع ارزشش را ندارد، چرا که هیچ گنجی در دنیا به اندازه این رنجها نمیارزد.
هوش مصنوعی: من تصمیم دارم که با او دشمنی نکنم، نه اینکه بخواهم برای پادشاهی خود را در تنگی بیندازم.
هوش مصنوعی: برای فرد خردمندی که نیاز به راهنمایی دارد، باید به او پاسخ دهیم و او را تشویق کنیم تا نکات ارزشمند را بپذیرد.
هوش مصنوعی: اگر کسی پس از نصیحت من به جنگ و جدال بپردازد، نشان دهنده این است که به بند من گرفتار خواهد شد.
هوش مصنوعی: به طور طبیعی به این شکل میتوان گفت: به گونهای در حضور او حاضر میشوم که نه تنها او مرا ببخشد، بلکه آسمان و ماه نیز بر من گواهی دهند.
هوش مصنوعی: این تجربه هیچ ضرری ندارد، جز اینکه دوستی در این میان باقی بماند.
هوش مصنوعی: چه چیزی بگویید و چگونه به من پاسخ دهید؟ در این اندیشه خوشایند من را در نظر بگیرید.
هوش مصنوعی: همه بزرگان و رؤسای قوم سرها را بلند کردند و به گفتن پاسخ پادشاه مشغول شدند.
هوش مصنوعی: گفتند که ای بزرگوار، کسی مانند تو در دادرسی و عدل وجود ندارد.
هوش مصنوعی: شاید تو بگویی که کاش شهرتان مانند تو بزرگوار و محترم بود، تا همه از آن بهرهمند شوند.
هوش مصنوعی: اگر دوستی تو را پادشاه کند، چه چیز دیگری از این مردم با تقوا میخواهی؟
هوش مصنوعی: آسیب و خطر نمیتواند به ارزش این گنج تو آسیب بزند، زیرا ارزش تمام گنج ها به تلاش و زحمت تو میرسد.
هوش مصنوعی: وقتی اسکندر از رومیان بیاید، با شمشیرش دریا را به سرزمینی جدید تبدیل میکند.
هوش مصنوعی: اگر کسی از در خانهات برگردد، باید بدانی که همه چیز دنیا ارزش یک پشیز را هم ندارد.
هوش مصنوعی: جز از آشتی و صلح ما هیچ زیبایی نمیبینیم، در غیر این صورت مردم فقط کینه و دشمنی را خواهند دید.
هوش مصنوعی: زمانی که او کلام آن دانایان خردمند و بزرگوار را شنید، که دلهای پاکی داشتند، خوشنود شد.
هوش مصنوعی: او در گنج را گشود و تاج پدر را با دوستانش و گردنبند طلا به همراه آورد.
هوش مصنوعی: در یکی از شهرها و مرزهای دور، فردی با تاج و مقام بلند، وجود داشت که هیچکس ارزش عظمت و خوبی او را درک نکرد.
هوش مصنوعی: فرستاده گفت که این چیزی که او دارد، بیارزش است و هر کسی که این را داشته باشد، به ناحق به آن دست یافته است.
هوش مصنوعی: به هنگام مشاهده تاج بزرگانی که سزاوار بودند، از میان آنها، فرزند با فضیلت را انتخاب کردم.
هوش مصنوعی: یک تخت بزرگ با هفتاد تکه بود که به کسی تعلق داشت که خوشبخت و خوششانس بود و آن را در اختیار داشت.
هوش مصنوعی: در این شعر به توصیف تاروپود یک پارچه بافته شده اشاره میشود که به هم تنیده و به دقت سامان یافته است. این تصویر به نوعی از همبستگی و هماهنگی در ساختار اشاره دارد که با تدبیر و هنر خلق شده است.
هوش مصنوعی: هیچکس ارزش و قیمت گوهر سر اژدها را که مانند سر پایهاست، نشناخت.
هوش مصنوعی: از او چهارصد گوهر همچون جواهرات شاهانه، که سرخ رنگ یاقوت در میان آنهاست.
هوش مصنوعی: اگر دو چیزی به وزن یک مثقال داشته باشیم، هر یک مانند سنگی خواهد بود که به رنگ یک دانه نارنجی است.
هوش مصنوعی: زمرد به چهارصد تکه تقسیم شده و رنگ سبز آن به اندازه قوس قزح زیبا و دلفریب است.
هوش مصنوعی: شتر بار گشادهای بود که چهل زن بر آن سوار بودند، همانطور که امواج دریا در دل آن میتند.
هوش مصنوعی: پیل با داشتن چهارصد دندان، به اندازهی دندانهایش نگران نیست و به راحتی با آنها زندگی میکند.
هوش مصنوعی: پلنگی که به خاطر شکارهایش مشهور است، از پوستهای چهارصد حیوان مختلف پوشیده است.
هوش مصنوعی: از چرم گوزن، هزار نقش و طرح زیبا و رنگارنگ و بیرنگ ایجاد شده، که نشاندهندهی زیبایی او است.
هوش مصنوعی: به دیگر شکارچیان و سگها بگویید که پشت سر هم به شکار بروند، زیرا که تو آهو را قبل از آنکه تیر به او اصابت کند، دیدهای.
هوش مصنوعی: سپس دوصد گاومیش را که به خدمت او آمده بودند، به راه میاندازد.
هوش مصنوعی: چهل صندلی از پارچههای گرانبها درست کردهاند و همچنین همان صندلیها از چوبی با کیفیت بالا ساخته شدهاند.
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف چوبهای عودی میپردازد که به طور خاصی خوشبو و باارزش هستند. همچنین به اشاره ای به رنگ طلا و جلوه زیبا و باکیفیت آنها دارد. به طور کلی، متن بر اهمیت و زیبایی این چوبها تأکید میکند.
هوش مصنوعی: صد شتر ارزشمند را با کمال مهارت و دقت از میدان بردند.
هوش مصنوعی: تیغ هندی و رومی دو نوع شمشیر معروف هستند که با حضرتی جنگی و شجاعت همراهند. در اینجا به این اشاره میشود که همان شمشیرها و سلاحها، با لباس و زره جنگی به کار گرفته میشوند تا در میدان نبرد به کار آید.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که شخصی، با لباس و زینتهای مجلل و به شدت باوقار، در محیطی با شکوه و ارزشمند، خود را آماده کرده است. او نشان از قدرت و عظمت دارد و به دیگران این پیام را منتقل میکند که اکنون زمان درخشش و ظهور اوست.
هوش مصنوعی: همه افراد را بدون هیچ گونه خطایی بشمار و به او بگو که در آغاز شب، کار را آماده کند.
هوش مصنوعی: زمانی که صبحگاهان روشنایی به وجود میآید، همچون پرچمی که از بالا در اهتزاز است، رنگ آسمان به بنفش مبدل میشود و چهرهاش همچون کافور سفید و روشن میگردد.
هوش مصنوعی: زمین همانند درخت سرو، به تازگی و طراوتی دست یافته است و از سر درگاه، صدای طبل به گوش میرسد.
هوش مصنوعی: سکندر با اسبش به عقب بازگشت تا دستوری اجرا کند.
هوش مصنوعی: زمانی که جنگجوئی آماده ورود به میدان نبرد میشود، خود را از ایوان خانهاش بیرون میآورد و به سوی دروازه حرکت میکند.
هوش مصنوعی: به زیبایی و جذابیت گفتند خداحافظ باش، و به زندگی جدیدی که پیش رو داری، خوش آمدهای.
هوش مصنوعی: سپاه به همین شکل، از مکانی به مکان دیگر حرکت میکند تا به محل نبرد برسد.
هوش مصنوعی: محل جنگی که نام آوری چون شاه سکندر در آن حضور داشت، جایی بود که به خاطر بخت و اقبال خوبش، به پیروزی رسید.
هوش مصنوعی: سکندر در کنار جنگل camp زد، جایی که آب جاری بود و درختان قرار داشتند.
هوش مصنوعی: به آن که در خاک توست بگو که اینجا آرام بگیرد، چون وقتی آرام شد، می و جام را بگیرد.
هوش مصنوعی: هر چه که گفتم، اگر به حقیقت درآید، از هر نوع اندیشهی نیکو و پاک بهرهمند خواهم شد.
هوش مصنوعی: سکندر وارد عمارت لشکرش شد و همگی از آن مکان به یکباره بیرون رفتند.
هوش مصنوعی: از شادی فریاد زدن باعث شد تا کلاه کیانی را تزئین کنند.
هوش مصنوعی: آنکه ناامید شده و به دنبال نامی است، وقتی بداند که از آسمان (خدا) کمک میرسد، دیگر دلیلی برای یأس نخواهد داشت.
هوش مصنوعی: سپر از زبانها پر از ستایش بود و هر یک به نوبت، سر به زمین گذاشتند.
هوش مصنوعی: سپس شاه از میان سپاه، هزار نفر از نامداران رومی را انتخاب کرد.
هوش مصنوعی: مردی با زره و سپری مستحکم از گروهی پرخاشگر و جنگجو عبور کرد.
هوش مصنوعی: همه افراد به دور آن جنگل جمع شدند و با سلاحهای خود صف آرایی کردند تا آماده نبرد شوند.
هوش مصنوعی: سکندر فریاد زد که ای مرد باهوش! اگر جنگ به تو نزدیک شود، بهتر است فرار کنی.
هوش مصنوعی: ماده اولیهات از جای خود لرزید و از دانایی و عقیدهات پشیمان شدی.
هوش مصنوعی: او به او گفت: ای پادشاه، تو که از همه بالاتر هستی، ستایش را برگزین و از نکوهش دوری کن.
هوش مصنوعی: به گونهای که خودت را بزرگ نشان میدهی، با دیگران نیز به همان شکل رفتار کن و در پی حقیقت و صداقت باش.
هوش مصنوعی: آیا این چنین نبود که قولی که به مادرم داده بودی را فراموش کردی و من را از حقیقت دور کردی؟
هوش مصنوعی: سکندر به شهریار گفت: چرا اینقدر بیانگیزه و ضعیف شدهای در این کار؟
هوش مصنوعی: ای دنیا، مرا به دل خود ترسی راه نده، زیرا هیچ کس از خانوادهام دچار درد و رنج نمیشود.
هوش مصنوعی: من از این پیمان دور نشدم، چون خوب نمیدانم با کسی که به عهدش وفا نمیکند، خوب رفتار کنم.
هوش مصنوعی: او به سرعت از دلیلی که او را به اوج رسانده بود پایین آمد، سپس زمین را بوسید و با حالی غمگین و نالان به سوگواری پرداخت.
هوش مصنوعی: جهاندار دستش را در دست کسی گرفت و به این شکل نشان داد که پیمانی بسته است.
هوش مصنوعی: به او گفت: نگران نباش و آرامش را انتخاب کن، من هیچ کینهای از تو در دل ندارم.
هوش مصنوعی: هنگامی که مادرت بر تخت زرین قرار گرفت، من دست تو را در دستانم گرفتم.
هوش مصنوعی: گفتم که من میتوانم قدرت و سلطنت زمین را به دست تو بسپارم، همانطور که میخواهم.
هوش مصنوعی: در همان روز پیمانی که با من بسته شد، حرفهای نادرست و ناپخته از شاه به خوبی به نظر نمیرسد.
هوش مصنوعی: من سکندر هستم و در آن دوران، رفتار بدی از خود نشان ندادم و داستانهای زیادی را به خوبی روایت کردم.
هوش مصنوعی: در همان روز، قیدافه از این موضوع مطلع بود که در دستش، قدرت و توانمندی پادشاه وجود دارد.
هوش مصنوعی: قیصر به پرستنده خود گفت که زیر درختی که گلها را پراکنده میکند، تخت را بیاراید و زینت کند.
هوش مصنوعی: او دستور داد تا سفره را بیارایند و نوازندهای برای نواختن ساز و خوشگذرانی آماده کردند.
هوش مصنوعی: او دستور داد که لباسهای سلطنتی از رومی، چینی و پارسی تهیه شود.
هوش مصنوعی: اگر کسی دارای ثروت و دارایی است، برای او مهم نیست که دوستانش چگونه هستند یا چگونه لباس میپوشند. بلکه او به آنچه که دارد میبالد و امکانات بیشتری برای خود فراهم میکند.
هوش مصنوعی: به او گفتند: «این کجاهایی است که در آن هستی؟ این جنگل دور از توست و راه تو نیست».
هوش مصنوعی: ای خردمند، با دقت به زیور و زیبایی ظاهر و چهره توجه کن، چرا که زن حکمرانی بزرگ و با دیدی عالی و تدبیری مورد احترام است.
هوش مصنوعی: هر زمان که زندهام، به وفاداری تو ادامه میدهم و احساساتم سرشار از محبت توست.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.