گنجور

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۸۴

 

بگذشت مه روزه و آمد مه شوال

اکنون من و ساقی و می و مطرب و قوال

نائب نتوان بود که بیکار بمانند

ساقی و می و مطرب و قوال به شوال

کردند شب عید همه نور ز قندیل

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۸۵

 

به درّ و مشک ز ابر بهار و باد شمال

مُوشََّح است زمین و معطر است جبال

به جویبار پراکنده شد حُلّی و حُلَل

به کوهسار درفشنده گشت بدر و هلال

تذرو سوسن و قمری گرفت در چنگل

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۸۶

 

چند خوانم مدح مخلوقان ز بهر جاه و مال

چندگویم وصف معشوقان و نعت زلف و خال

گاه آن آمدکه‌گویم مدتی از بهر دین

آفرین و شکر و توحید خدای ذوالجلال

کردگار جان و تن پروردگار مرد و زن

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۸۷

 

مرا خیال تو هر شب دهد امید وصال

خوشا پیام وصال تو بر زبان خیال

میان بیم و امید اندرم‌ که هست مرا

به روز بیم فراق و به شب امید وصال

امید هست ولیکن وفا همی نشود

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۸۸

 

اهل ملت چون به شب دیدند بر گردون هلال

خرمی دیدند و فرخ داشتند او را به فال

کِشتِ حاجت زود بدرودند بر دست امید

زانکه همچون داس زرین بود بر گردون هلال

با دعا و با تَضرّع دستها برداشتند

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۸۹

 

عاشق بدری شدم کز عشق او گشتم هلال

فتنهٔ سروی شدم‌ کز هجر او گشتم خلال

کیست چون من در جهان ‌کز عشق بدر و هجر سرو

شخص دارد چون خلال و پشت دارد چون هلال

بینی آن دلبر که دارد قامت او شکل مد

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۹۰

 

عزیز کرد مرا باز در محل قبول

ظهیر دولت شاه و شهاب دین رسول

چنان شنید ز من شعر، کاحمد مختار

شنید وحی ز روح‌الامین به وقت نزول

چو در ستایش او لفظ من مکرر شد

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۹۱

 

رسید عید همایون و روزه کرد رحیل

به جام داد فلک روشنایی از قندیل

چو روشنایی قندیل بازگشت به جام

سزدکه من به غزل بازگردم از تهلیل

غزل ز بهر غزالی غزاله رخ‌ گویم

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۹۲

 

گهی ز مشک زند برگل شگفته رقم

گهی ز قیر کشد بر مه دو هفته قلم

گهی زندگره زلف او سر اندر سر

گهی شود شکنِ جَعدِ او خَم‌ اندر خَم

رخش چو لاله و بر لاله از شکوفه نشان

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۹۳

 

شهی‌ که هست همه عالمش به زیر علم

عزیزگشت به او تاج و تخت و تیغ و قلم

عرب زخدمت او چون عجم همی نازد

که خسرو عرب است و خدایگان عجم

خدای عرش چنان آفرید اختر او

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۹۴

 

ز عقدهٔ ذَنب آخر برست شمس عجم

ز دهشت خطر غم بجست شیر اجم

فلک زپای سعادت گشاد بند بلا

قضا ز دامن دولت گسست دست ستم

دو چشم امت سرگشته روشنایی یافت

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۹۵

 

ای قاعدهٔ ملک به فرمان تو محکم

ای فایدهٔ خلق در احسان تو مدغم

پیدا شده در کُنیت و نام و لقب تو

فتح و ظَفَر و نصرت و فخر همه عالم

چون نور تو از جوهر آدم بنمودند

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۹۶

 

آن چنبر پرحلقه و ان حلقه پرخم

دام است و کمندست بر آن عارض خرم

دامی و کمندی که ز بهر دل خلق است

چون سلسله پُر حلقه و چون دایره پرخم

از دیدن آن دلبر و نادیدن آن ماه

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۹۷

 

هفت چیز از خسرو عالم همی نازد به هم

دین و ملک و تاج و تخت و رایت و تیغ و قلم

آن خداوندی که مغرب دارد او زیر نگین

وان شهنشاهی که مشرق دارد او زیر علم

سایهٔ یزدان ملک شاه آن‌که اندر ملک خویش

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۹۸

 

موسم عید و لب دجله و بغداد خُرَم

بوی ریحان و فروغ قدح و لاله به هم

همه جمع اند و به یک جای مهیا ‌شده‌اند

از پی عشرت شاه عرب و شاه عجم

رکن اسلام ملک شاه جهانگیر شهی

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۹۹

 

فرخنده باد و خرم نوروز شاه عالم

سلطان تاجداران تاج تبار آدم

عالی جلال دولت باقی جمال ملت

دارندهٔ زمانه شاهنشه معظم

از تخت و خاتم آمد آرایش بزرگان

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۰۰

 

ایا گرفته عراقین را به نوک قلم

و یا سپرده سماکین را به زیر قدم

قلم به دست تو و بر فلک فریشتگان

زبان‌ گشاده به شکر تو پیش لوح و قلم

دو پادشاه به جهد تو داده دست به عهد

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۰۱

 

پیش از این بار خدایان و بزرگان عجم

گر همی بنده خریدند به دینار و درم

اندرین دولت صدری به وزارت بنشست

که همه ساله خَرَد بنده به احسان و کرم

فَخرِ ملت شرف‌الدین و قوامُ‌الْاِسلام

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۰۲

 

از مشک اگر ندیدی بر پرنیان علم

وز قیر اگر ندیدی بر ارغوان رقم

بر پرنیان ز مشک علم دارد آن نگار

بر ارغوان ز قیر رقم دارد آن صنم

زلف سیاه بر رخ او هست سایبان

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۰۳

 

جاوید ز یادِ خسروِ عالم

سلطان جهان شهنشهِ اعظم

شاهی‌ که نشاط عیش او باقی

شاهی‌ که صبوح بزم او خرم

شاهی که ز خسروان و سلطانان

[...]

امیر معزی
 
 
۱
۹۶
۹۷
۹۸
۹۹
۱۰۰
۳۷۳