موسم عید و لب دجله و بغداد خُرَم
بوی ریحان و فروغ قدح و لاله به هم
همه جمع اند و به یک جای مهیا شدهاند
از پی عشرت شاه عرب و شاه عجم
رکن اسلام ملک شاه جهانگیر شهی
که امام ملکان است و خداوند اُمم
اندر آن وقت که بر لوح قلم رفت همی
فخر کردند به پیروزی او لوح و قلم
علمش دفتر اشکال اقالیم شدست
زانکه صد باره بپیمود جهان زیر علم
لب شیران همه آنجاست که او راست رکاب
سرشاهان همه آنجاست که او راست قدم
از حد مشرق و چین تا به حد مغرب و روم
عدل اوکرد تهی از بد و خالی زستم
هر هنرمند که از خدمت او جوید نام
شجر همتش از دولت او یابد نم
خلق را نیست به از درگه او هیچ پناه
صید را هیچ حصاری نبود به ز حرم
در میان خرد و حکمت اگر حکم کند
بهتر از رای صوابش نبود هیچ حکم
بخشش یم به بر بخشش او باشد خرد
دانش چرخ بر دانش او باشد کم
آنچه او داند در ملک کجا داند چرخ
وانچه او بخشد در جود کجا بخشد یم
ای فلک را به علمهای رفیع تو شرف
وی ملک را به قدمهای عزیز تو قسم
جز برای عدوی تو ننهد گردون دام
جز بهکام ولی تو نزند گیتی دم
خالق عرش سه چیز سه پیمبر به تو داد
معجز عیسی و عمر خضر و شاهی جم
کنیت و نام و خطاب تو در اسلام بس است
تا قیامت شرف خطبه و دینار و درم
نیمی از بتکدهٔ هند برانداختهای
وان دگر نیمه به شمشیر براندازی هم
مرکبان تو به سم خرد بخواهند شکست
هرچه در خانهٔ کفار صلیب است و صنم
هرکه از چشمهٔ مهر تو کند آب حیات
بارد از ابر سخای تو بر او قطر نعم
وانکه باکین تو خواهد که شود جفت و ندیم
نشود جان ز تنش تا نشود جفت ندم
بس امیرا که مر او را نه حشم بود و نه خیل
گشت در خدمت درگاه تو با خیل و حشم
بس دلیرا که ز سیاره خدم خواست همی
چون تورا دید ببوسید زمین همچو خدم
بر گنه کار چو قادر شوی از کردهٔ او
نکنی یاد و کنی عفو و همین است کرم
یک دل اندر همه گیتی نشناسم که بر او
نیست از منت تو داغ و ز شکر تو رقم
تا ز باغ ارم از خوشی و خوبی مثل است
باد بزمت به خوشی خوبتر از باغ ارم
تو جهان بخش و جهانگیر نشسته شب و روز
نیکخواه تو به شادی و بداندیش به غم
دل دینداران در عهد تو چون تیر توراست
پشت بدخواهان مانند کمان تو به خم
بر تو میمون و براولاد و عبید و خَدَمَت
عید فرخنده و بغداد و لب دجله به هم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
روز خوش گشت و هوا صافی وگیتی خرم
آبها جاری و می روشن و دلها بی غم
باغ پنداری لشکر گه میرست که نیست
ناخنی خالی از مطرد و منجوق و علم
خاک هر روزی بی عطر همی گیرد بوی
[...]
قطعۀ مدح مرا چون دل و چون دیدۀ خویش
از پی فخر بدارند بزرگان عجم
پس من آری بتن خویش فرستم بر تو
مدح گویم که مگر مزد فرستی بکرم
تو بدینار کسان آب مرا تیره کنی
[...]
چون بزاد آن بچگان را، سر او گشت به خم
وندر آویخت به روده، بچگان را، به شکم
بچگان زاد مدور تنه، بیقد و قدم
صد و سی بچهٔ اندر زده دو دست به هم
تا جهان از گل خرم شده چون باغ ارم
آهو ایمن شده بر سبزه چو مرغان حرم
از بر سوسن بین برگ گل زرد و سپید
چو پراکنده بمینا در دینار و درم
لاله و سبزه بهم در شده از باد بهار
[...]
پیش از این بار خدایان و بزرگان عجم
گر همی بنده خریدند به دینار و درم
اندرین دولت صدری به وزارت بنشست
که همه ساله خَرَد بنده به احسان و کرم
فَخرِ ملت شرفالدین و قوامُالْاِسلام
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.