ز عقدهٔ ذَنب آخر برست شمس عجم
ز دهشت خطر غم بجست شیر اجم
فلک زپای سعادت گشاد بند بلا
قضا ز دامن دولت گسست دست ستم
دو چشم امت سرگشته روشنایی یافت
به روی یوسف گمگشته در میان ظلم
خدای کرد به خاتم دل سلیمان شاد
جهان نمود به دیوان چو حلقهٔ خاتم
نجات یافت محمد ز امتحان قضا
که مُمْتَحَنْ نسزد سید بنی آدم
جمال دولت باز آمد و زمانه نخواست
که بیجمال بود دولت شه عالم
برآمد از یم بیداد موجهای بلند
فتاد کشتی اقبال در میانهٔ یم
دعای خلق کشیدش به ساحل و نگذاشت
که خصم اوکشد او را نهنگوار بهدم
ز دین بی علل و سرّ بی نفاق رسید
به راحت از پی رنج و به شادی از پی غم
چو انبیای مقدس بر این نجات ببافت
به عالم ملکوت اندرون کشید علم
گشادهدست ضمیرش عجب دری مشکل
سپرده پای مرادش عجب رهی مبهم
بلی چنین بود آنکس که رهبرش باشد
زآسمان ربوبیت آفتاب کرم
اگر ز نصرت غزنین به خانه باز رسید
شگفت بود و عجب داشتند اهل عجم
کنون که باز رسید از همه شگفتترست
که بود با مَلَکالْموت چند گاه به هم
ایا شمرده تو پنجاه سال در حشمت
کفات را زعبید وکرام را زخدم
به حشمتی که تو داری و همتی که توراست
ستاره زیبد با مشتری به زیر قدم
زمانه را سه اغَرَضا بود در زمانهٔ تو
که زیر هر غرضی نکتهای بود مُدغَم
یکی که تا تو بدانی ضمیر دشمن و دوست
که چیست در دل هر کس ز راستی و ز خم
دگرکه تا بشناسند اهل نیشابور
که هست شربت هجر تو ضربتی محکم
سوم که تا ز کفایت مُحاسبانِ قضا
به شصت سال حساب تو برکشند رقم
بر آن صفت که تویی واجب است بر همهکس
تورا بشیر بشر خواندن و امام امم
خدای را به سوی تو عنایت است مگر
کز آن عنایت آگه نیاند لوح و قلم
که را خدای جهان برکشد حشم به چه کار
تو محتشم به خدایی نه محتشم بهحشم
بلند بختا دولت خدای داد تورا
نه خاص داد و نه عام و نه خال داد و نه عم
گر از محل نِعَم جاه تو نماند بهجای
محل جاه تو عالی است از محل نعم
بهجان عزیز بود تن به خواسته نبود
چو جان به جای بود خواسته نباشد کم
تو مهتر بسزایی و کهتران بودند
ز حسرت تو نژند و ز فرقت تو دژم
به یک دو روز کز ایشان عنایت تو کم است
به جان ایشان پیوسته شد غبار الم
چو آمد آن ستم و فتنه از عدم به وجود
وجود خویش ندانست هیچکس ز عدم
در اوفتاد بدان سان سپاه جور و فساد
چو گرگ گرسنه کاندر فتد میان غنم
بهروز غارت و تاراج کردشان مأمور
مُلَبّسان به عوارض موکلان به قسم
درم بداده و دینار و در تأسف تو
ز چهره ساخته دینار و از دو دیده درم
اگر دل همگان بد بهداغ هجر تو ریش
بس است وصل تو دلهای ریش را مرهم
مبشرست لقای تو دوستان تورا
به انقطاع هموم و به ارتفاع هُمم
تو آمدی و به تو جان رفته باز آمد
گمان بریم که هستی تو عیسی مریم
همیشه تا ادبا از ادب زنند مثل
همیشه تا حکما از حکم کنند حکم
مباد بینُکَتِ وصلِ تو فصولِ ادب
مباد بیصفت شکر تو اصول حکم
ستاره همچو سپه باد و دولت تو امیر
زمانه همچو شمن باد و درگه تو صنم
کسیکه بود به آویزش تو ساخته دل
کنون ز حقد نجات تو باد سوخته دم
به صد قِران شده اولاد تو قرین طرب
به یک زمان شده حساد تو ندیم ندم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف حال و احوال جامعه و رهبری بزرگ میپردازد. شاعر بیان میکند که پس از مشکلات و رنجهای فراوان، امید و روشنی به جامعه بازگشته و رهبری بزرگ، همچون شمس عجم، به کمک مردم آمده است. او از آزمونهای سخت عبور کرده و به مقام رفیعتری دست یافته است. این رهبری با علم و داناییاش به مردم نجات میبخشد و بر غمها غلبه میکند. شاعر به اهمیت این رهبری در بهبود وضع جامعه و شناخت دشمنان و دوستان اشاره میکند و نشان میدهد که او برای مردم نعمت و برکتی است که نبودش خسارت به همراه داشته است. در نهایت، از این رهبری به عنوان نماد امید و نجات در روزگار ظلم و فساد یاد میکند و بر لزوم شکرگزاری برای وجود او تأکید میکند.
هوش مصنوعی: شمس عجم از درد و غم گذشته رهایی پیدا کرد و از ترس مشکلات به دنبال آرامش و امنیت رفت.
هوش مصنوعی: سرنوشت از مشکلات و مصائب رها شد و خوشبختی برپا گردید و از نعمتهای زندگی، دست ظلم و ستم به دور افتاد.
هوش مصنوعی: دو چشم مردم سرگردان، نوری را پیدا کردند که در چهره یوسف گمشده در میان تاریکیها نمایان است.
هوش مصنوعی: خداوند با افراط در گنجینه دل سلیمان، جهانی را شاد و سرزنده ساخت، مانند حلقهای که بر انگشت دیوان میدرخشد.
هوش مصنوعی: محمد از آزمایش قضا نجات یافت، زیرا آزمایش برای سید بنی آدم مناسب نیست.
هوش مصنوعی: زیبایی و شکوه دوباره برگشتهاند و زمانه نمیخواست که دوران بدون زیبایی و شکوه باشد.
هوش مصنوعی: موجهای بلند و طوفانی که به وجود آمده، باعث سقوط کشتی شادی و موفقیت در میان این دریا شده است.
هوش مصنوعی: دعای مردم او را به ساحل نجات رساند و اجازه نداد که دشمن او را مانند نهنگ به عمق آب بکشاند.
هوش مصنوعی: از دین خالی از دلیل و رازی که در آن نفاقی نیست، به آرامش رسید و از رنج به راحت و از غم به شادی دست پیدا کرد.
هوش مصنوعی: مانند پیامبران بزرگ که برای نجات انسانها تلاش کردند، علم و دانش را در عالم ملکوت به تصویر کشیدند.
هوش مصنوعی: ضمیر او بسیار سخاوتمند است و در عجب میآید که چگونه در راه رسیدن به آرزوهایش، با چالشها و دشواریهایی مواجه میشود که راهی نامشخص و مبهم برایش به وجود آوردهاند.
هوش مصنوعی: بله، او کسی است که اگر رهبرش خداوندی باشد که مهربانیاش مانند آفتاب در آسمان میتابد.
هوش مصنوعی: اگر شخصی که به غزنین کمک کرده بود، به خانه خود بازگردد، اهل عجم بسیار شگفتزده خواهند شد و این اتفاق برایشان عجیب خواهد بود.
هوش مصنوعی: حال که دوباره به این ماجرا نگاه میکنم، عجیب به نظر میرسد که مدتی با فرشته مرگ در ارتباط بودهام.
هوش مصنوعی: آیا میتوانی تصور کنی که در تمام این پنجاه سال، در عظمت و بزرگی خود، به شدت از عذاب و زحمت دوری کردهای؟
هوش مصنوعی: با شکوه و عظمت تو و ارادهای که داری، ستارهها و سیارات هم باید زیر پاهای تو قرار بگیرند.
هوش مصنوعی: در دوران تو، زمانه سه هدف مختلف داشت و زیر هر یک از این هدفها، نکتهای نهفته بود که نیاز به دقت داشت.
هوش مصنوعی: کسی هست که اگر میخواهی بفهمی دربارهی نیتهای واقعی دشمن و دوست هر فرد چه چیزی در دل دارد، باید به صداقت و راستگویی او توجه کنی و از رفتارهایش شناخت پیدا کنی.
هوش مصنوعی: بهتر است اهل نیشابور بدانند که فاصله و جدایی از تو، تأثیر عمیق و شدیدی بر جانم دارد.
هوش مصنوعی: سوم اینکه تا زمانی که حساب و کتاب اعمال تو را در روز قیامت به شصت سالگی بکشانند، باید به کافی بودن حسابرسان قضا اعتماد داشته باشی.
هوش مصنوعی: باید همه کس تو را بشارتدهنده انسانها و پیشوای بزرگان بشناسد، چون ویژگیهایی که داری، ایجاب میکند چنین شناختی از تو باشد.
هوش مصنوعی: خداوند به تو توجه و لطف دارد، اما لوح و قلم از این لطف و رحمت بیخبرند.
هوش مصنوعی: هر که را خداوند جهان بالاتر برد، تظاهر و بزرگی او به چه کار میآید؟ تو تنها با ظاهری باشکوه نمیتوانی به معنای واقعی محترم و بزرگ باشی.
هوش مصنوعی: خوشبختی تو ناشی از رحمت خداست و نه به خاطر ویژگیهای خاص تو یا ارتباطات خانوادگیات.
هوش مصنوعی: اگر در جایی که نعمتهای توست، جایی برای مقام و جایگاهت باقی نمانده باشد، بهتر است که آن مقام را در جایی عالی و بلند داشته باشی تا در جایی که نعمتها هستند، دیگر چیزی از تو باقی نمانده باشد.
هوش مصنوعی: اگر جان عزیز باشد، بدن نمیتواند به خواستهها تن دهد؛ چون وقتی جان در میان است، دیگر خواستهای وجود ندارد که کم باشد.
هوش مصنوعی: تو در مقام و رتبهای عالی هستی و کسانی که در مرتبهی پایینتر هستند، به خاطر نبودن تو غمگین و ناراحتاند.
هوش مصنوعی: در مدت کوتاهی که توجه تو به آنها کم شده، غم و اندوه بر جانشان نشسته است.
هوش مصنوعی: وقتی ستم و فتنه از هیچ به جهان آمده، هیچ کس وجود خود را از عدم درک نکرد.
هوش مصنوعی: وقتی که سپاه ظلم و فساد بر انسانها حمله میکند، مانند گرگ گرسنهای است که به میان گوسفندان میافتد.
هوش مصنوعی: در روزی که همه چیز به غارت رفت، مأموران با لباسهای خاص وظیفه داشتند تا به جمعآوری مالیات و عوارض از مردمی که تحت نظارت بودند، بپردازند.
هوش مصنوعی: مال و ثروتی را که به من دادهاند، در حالی که به خاطر غم و اندوه تو، چهرهام دیوانهوار میشود و اشکهایم به مانند سکه بر زمین میریزد.
هوش مصنوعی: اگر همه دلها به خاطر جدایی تو داغدار هستند، کافی است که برای آنها مرهمی باشی که دلهای زخمخورده را تسکین دهد.
هوش مصنوعی: دیدار تو مژدهای برای دوستان توست، زیرا باعث آرامش خاطر و افزایش آرزوهای آنان میشود.
هوش مصنوعی: تو به زندگی من بازگشتی و جان از دست رفتهام دوباره به من بازگشت. گمان میکنم که تو مانند عیسی مریم هستی، که زندگی را به من برمیگرداند.
هوش مصنوعی: همواره تا زمانی که افراد با ادب به رعایت ادب پرداخته و به آداب اجتماعی پایبند باشند، حکما نیز به ارائه فرمانها و حکمهای خود ادامه خواهند داد.
هوش مصنوعی: میخواهم بگویم که هیچگاه بیحضور و زیبایی وصل تو، فصلهای ادب و آداب از دست نرود. همچنین، نباید هیچگاه اصول و مصداقهای شکر تو، که نمایانگر صفات عالی توست، فراموش شود.
هوش مصنوعی: ستاره تابنده است و مانند یک سپاه، و تو که امیر زمانهای، مانند شخصیتی بزرگ و محترم هستی. همچنین، مکان تو مانند یک معشوق زیبا و دلربا است.
هوش مصنوعی: کسی که به خاطر عشق و محبت تو دلش را ساخته بود، حالا از روی کینه و حسادت آرزو میکند که از تو جدا شوی و در عذاب بمانی.
هوش مصنوعی: اولاد تو به خوشحالی و شادابی نزدیک شدهاند، اما به یکباره حسادت تو باعث ایجاد مشکلاتی شده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دژم شده ست مرا جان از آن دو چشم دژم
بخم شده ست مرا پشت از آن دو زلف بخم
لبم چو خاک درو باد سرد خواسته شد
دلم بر آتش وز دیده گشته وادی زم
مشعبد است غم عشق هر کجا باشد
[...]
همی روم سوی معشوق با بهار بهم
مرا بدین سفر اندر ،چه انده ست و چه غم
همه جهان را سر تا بسر بهار یکیست
بهار من دو شود چون رسم به روی صنم
مرا بتیست که بر روی او به آذرماه
[...]
خلاف بود همیشه میان تیغ و قلم
کنون ببخت ملک متفق شدند بهم
چگونه کلک که بر دشمنان و بر یاران
از اوست راحت و محنت از اوست شادی و غم
ضعیف جسم و تن خصم از او شده است ضعیف
[...]
نهاد زلف تو بر مه ز کبر و ناز قدم
کراست دست بر آن مشک گون غالیه شم
چو بود عارض تو لاله طبیعی رنگ
مگر نمود مرا عنبر طبیعی خم
بهاری روی تو از زلف تو فزون گشته ست
[...]
گهی ز مشک زند برگل شگفته رقم
گهی ز قیر کشد بر مه دو هفته قلم
گهی زندگره زلف او سر اندر سر
گهی شود شکنِ جَعدِ او خَم اندر خَم
رخش چو لاله و بر لاله از شکوفه نشان
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.