ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۹۴ - سردسیر درکه
چون اوج گرفت مهر از سرطان
بگشاد تموز چون شیر دهان
شد خشک به دشت آن سبزهٔ خرد
شد پست به کوه آن برف کلان
شد توت سپید و انگور رسید
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۹۵ - دندان طمع
دندان طمع کن که شود درد تو درمان
بس درد که درمان شود از کندن دندان
دندان چو بفرساید و کاهد ز بنش گوشت
ریم آرد و زان زاید جرثومه فراوان
جرثومه گهخایش، در لقمه درآید
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۹۶ - زیان تازیان
روزی رسد که آید پیکی ز هندوان
گوید دهید مژده که آمد خدایگان
با فر اورمزد، چو خورشید بردمید
بهرامشاه کیزاد، ارمزد هندوان
پویان به پیش لشکر او پیلها هزار
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۹۷ - نالهٔ بهار در زندان
دردا که دور کرد مرا چرخ بیامان
ناکرده جرم، از زن و فرزند و خانمان
قانع شدم به عزلت و عزلت ز من رمید
بر هرچه دل نهی ز تو بیشک شود رمان
بگریختم به عزلت از بیم حبس و رنج
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۹۸ - پیام به یاران تهران
ای صبا رو به جانب تهران
دوستان را ز من سلام رسان
دوست گفتم ز گفت خود خجلم
دوستی رخت بست از طهران
همه مانند کبک در دی ماه
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۹۹ - به یکی از معاندین
ای کسروی ای سفیه نادان
سرگشته تیه بغی و خذلان
بدبخت کسی که چون تو باشد
یک عمر به کار خویش حیران
منفور به نزد پیر و برنا
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۰۰ - یادگار بهار به پاکستان
همیشه لطف خدا باد یار پاکستان
به کین مباد فلک با دیار پاکستان
ز رجسشرک، به ری شد به قوت توحید
همین بس است به دهر افتخار پاکستان
سزد کراچی و لاهور، قبة الاسلام
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۰۱ - علی جان
نامهات آورد اسکدار علی جان
شاد شد از وی دل بهار علی جان
یافتم این بنده گرچه از پس ده سال
در نظرت قدر و اعتبار علی جان
لیک تو بودی مرا ز ساعت اول
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۰۲ - صفاهان
ای رخ میمونت آفتاب صفاهان
وی به وجود تو آب و تاب صفاهان
باز شد از قید ظلم، گردن مظلوم
تا تو شدی مالک الرقاب صفاهان
کرد صفاهان ز عدل پرسش و حق داد
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۰۳ - تجرید و منقبت
دل ز دل بردار اگر بایست دلبر داشتن
دل به دلبر کی رسد جز دل ز دل برداشتن
دلبر و دل داشتن نبود طریق عاشقان
یا دم از دل داشتن زن یا ز دلبر داشتن
عشق را شهوت چو رهبر گشت عشقی کافر است
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۰۴ - شه نادان
زین شَهِ نادان، امیدِ مُلکرانی داشتن
هست چون از دزد، چشمِ پاسبانی داشتن
کذب و جبن و احتکار و خست و رشوهخوری
هیچ ناید راست با تاج کیانی داشتن
هیچ نتوان بیفر سیروس و برز داریوش
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۰۶ - ای زن
جوانبخت و جهانآرایی ای زن
جمال و زینت دنیایی ای زن
صدف خانه است و صاحبخانه غوّاص
تو در وی گوهرِ یکتایی ای زن
تو یکتا گوهری در دُرجِ خانه
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۰۷ - دریغ من!
آتش کید آسمان سوخت تنم، دریغ من
ز آب دو دیده، بیخ غم برنکنم، دریغ من
من که به تن ز عافیت داشتمی لباس ها
بسعجبست کاینچنین عور تنم، دریغ من
این فلک قبا دورنگ ازسر حیله برکشید
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۰۸ - فقر و فنا
بر تختگاه تجرد سلطان نامورم من
با سیرت ملکوتی در صورت بشرم من
این عالم بشری را من زادهٔ گل و خاکم
لیکن ز جان و دل پاک از عالم دگرم من
سلطان ملک فنایم منصور دار بقایم
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۰۹ - ای وطن من
ای خطّهٔ ایران مهین، ای وطن من
ای گشته به مهر تو عجین جان و تن من
ای عاصمهٔ دنیی آباد که شد باز
آشفته کنارت چو دلِ پُر حَزَن من
دور از تو گل و لاله و سرو و سمنم نیست
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۱۰ - آسمان پیما
چون به پشت آسمانپیما برآمد پای من
آسمانی گشت طبع آسمانپیمای من
عاقبت هم خود به سوی آسمان پویا شدم
بس که پویا گشت از آن سو فکرت جویای من
عاقبت این دل مرا چون خویشتن شیدا نمود
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۱۱ - رود کارون
خوشا فصل بهار و رود کارون
افق از پرتو خورشید گلگون
ز عکس نخلها بر صفحهٔ آب
نمایان صدهزاران نخل وارون
دمنده کشتی «کلگا»ی زیبا
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۱۲ -بیزاری از حیات
مرا دلی است ز دست زمانه غرقه به خون
هزار لعنت بر این زمانهٔ ملعون
ز دستبرد حوادث دل و دماغ نماند
که آن قرین ملالست و این دچار جنون
بدان خدای که با چند قطره باران داد
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۱۳ - ماجرای واگون
هوشم ز سر پریده از ماجرای واگون
از دنگدنگ واگون، از هایهای واگون
از جالسان واگون راحتتر است صدبار
آن کس که جان سپارد در زیر پای واگون
زاسرار قبر و محشر، آگه شود به یکبار
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۱۴ - خدعهٔ حسود
حاسدم دست خدیعت برکشید از آستین
مر مرا افکند از چشم وزیر راستین
حاسدم بَر بود یکجا آنچه هشتم در شهور
دشمنم بدرود در دم آنچه کشتم در سنین
چار ساله خدمتم بار فسوس آورد بار
[...]