ای در طلبت صد چاک از غصه گریبانها
خونها ز غمت جاری از دیده به دامانانها
در زواویه هجرت بنشسته به خون دلها
در بادیه عشقت سر کرده قدم جانها
آلوده به خون باشد از پای مجانینت
هر خار که میبینم در طرف بیابانها
با شوق لقایت جان از جسم رهد شادان
چون مردم زندانی از گوشه زندانها
چه کعبه و بتخانه چه خانقه و مسجد
با یاد تو در هرجا جمعند پریشانها
چه رند خراباتی چه شیخ مناجاتی
اوصاف ترا هریک گویند به عنوانها
چه فاخته در گلشن چه جغد به ویرانه
دارند نهان هریک حمد تو در افغانها
تهلیل تو را کبکان گویند به کهساران
تسبیح تو را مرغان خوانند به بستانها
در معرفتت تنها حیران نه منم کاینجا
هم عقل کل استاده اندر صف حیرانها
ذات تو دلیل آمد بر ذات تو و جز این
باشد ببر کامل ناقص همه برهانها
تو اول و تو آخر تو ظاهر و تو باطن
صادر ز تو اولها راجع به تو پایانها
ملک از تو و حکم از تو نصب از تو و عزل از تو
در ملک تویی سلطان مملوک تو سلطانها
جسم از تو بود جان هم سر از تو و سامان هم
داریم ز تو سامان ما بیسر و سامانها
با حکمت تو هرگز از ابر بهار و دی
بیهوده نمیبارد یک قطره ز بارانها
گویند گنه بخشی چون بنده پشیمان شد
جز تو که پشیمانی بخشد به پشیمانها
بر تابع فرمانها فرض است جنان اما
بیعون تو نتواند کس بردن فرمانها
شاید که شوند از تو مأیوس گنهکاران
هرگاه فزونتر شد از عفو تو عصیانها
یک ذره نخواهد کرد احسان تو کوتاهی
درباره کافرها در حق مسلمانها
ما خیرهسران هریک یک عمر به درگاهت
کردیم چه عصیانها دیدیم چه احسانها
ما بنده نادانیم از کرده ما بگذر
ای پادشه دانا بخشای به نادانها
یارب به حق آنان کز نیست شدن در تو
معمورهٔ هستی را هستند نگهبانها
از علت نادانی ما را تو رهایی ده
این درد تو درمان کن ای خالق درمانها
از رحمت خود ما را میدار به هر حالت
محظوظ ز دانایی محفوظ ز خسرانها
وانها که همیپویند اندر ره عرفانت
بر فرق صغیر افشان خاک قدم آنها
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای در دل مشتاقان از عشق تو بستانها
وز حجت بیچونی در صنع تو برهانها
در ذات لطیف تو حیران شده فکرتها
بر علم قدیم تو پیدا شده پنهانها
در بحر کمال تو ناقص شده کاملها
[...]
مشتاق تو در کویت از شوق تو سرگردان
از خلق جدا گشته خرسند بخلقانها
از سوز جگر چشمی چون حلقه گوهرها
وز آتش دل آهی چون رشته مرجانها.
وقتی دل سودایی میرفت به بستانها
بی خویشتنم کردی بوی گل و ریحانها
گه نعره زدی بلبل گه جامه دریدی گل
با یاد تو افتادم از یاد برفت آنها
ای مهر تو در دلها وی مهر تو بر لبها
[...]
ای کرده به عشق تو دل پرورش جانها
گردون چو رخت ماهی نادیده به دورانها
آن را که چو تو سروی در خانه بود دایم
از بیخبری باشد رفتن سوی بستانها
آن را که گل رویش زردی ز غمت گیرد
[...]
از پیرهنت بویی آمد به گلستانها
کردند پر از نکهت گلها همه دامانها
با رشته همه چاکی شد دوخته وین طرفه
کز رشته زلف تست این چاک گریبانها
تا خوان جمالت را آراست به سبزی خط
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.