ایرج میرزا » قصیدهها » شمارهٔ ۹ - در هجو شیخ فصل اللّهِ نوری
حُجَّةُالاسلام کتک میزند
بر سر و مغزت دَگَنک میزند
گر نرسد بر دَگَنک دستِ او
دست به نعلین و چُسَک میزند
این دو سه گر هیچ کدامش نشد
[...]
ایرج میرزا » قصیدهها » شمارهٔ ۱۰ - انتقاد از حجاب
نقاب دارد و دل را به جلوه آب کند
نعوذباللّه اگر جلوه بی نقاب کند
فقیه شهر به رفعِ حجاب مایل نیست
چرا که هر چه کند حیله در حجاب کند
چو نیست ظاهرِ قرآن به وِفقِ خواهشِ او
[...]
ایرج میرزا » قصیدهها » شمارهٔ ۱۱ - شب جمعه خدمت حاج امین
رفیق اهل و سرا امن و باده نوشین بود
اگر بهشت شنیدی بِساطِ دوشین بود
چه حال خوب و شب جمعۀ خوشی دیدیم
چه بودی ار شبِ هر جمعه حالِ ما این بود
عجب شبی به احبّا گذشت و پندارم
[...]
ایرج میرزا » قصیدهها » شمارهٔ ۱۲ - شکوۀ دوستانه از ملک الشّعرایِ بهار
ملکا با تو دگر دوستیِ ما نشود
بعد اگر شد شده است ، امّا حالا نشود
بنشسته است غباری ز تو در خاطر من
که بدین زودی از خاطر من پا نشود
دلم از طیبت پررَیبَتِ تو سخت گرفت
[...]
ایرج میرزا » قصیدهها » شمارهٔ ۱۳ - در مدیحه و تبریک عروسی
برآمد بامدادان مِهرِ انور
جهان را کسوتِ نو کرد در بر
تو پنداری که زرّین شاهبازی
همی گسترد در صحنِ فلک پر
و یا از بهرِ اثباتِ رِسالت
[...]
ایرج میرزا » قصیدهها » شمارهٔ ۱۴ - در تهینتِ فرزند یافتنِ نصرة الدّوله
ساقیِ سیم بر بده ساغر
که جهان یافت رونقِ دیگر
شهر تبریز فصل تابستان
گشته همچون بهار جان پرور
ابر بر روی سبزه پنداری
[...]
ایرج میرزا » قصیدهها » شمارهٔ ۱۵ - اندرز و نصیحت
فکر آن باش که سالِ دگر ای شوخ پسر
روزگارِ تو دِگر گردد و کارِ تو دگر
حسن تو بسته به مویی است ز من رنجه مشو
که ز روزِ بدِ تو بر تو شدم یادآور
بر تو این موی بود اَقرَبُ مِن حَبلِ وَرید
[...]
ایرج میرزا » قصیدهها » شمارهٔ ۱۶ - در ورود مظفّرالدین میرزا ولّی عهد به تبریز و مدح امیر نظام
چو شاه بنند دل در جهان به رَشفِ ثُغُور
چگونه یارد بستن کمر به حفظِ ثُغور
چو شه که جانِ جهانست رنجِ خویش گُزید
دگر نگردد جانِ جهانیان رنجور
اگر نباشد رایِ بلندِ شه معمار
[...]
ایرج میرزا » قصیدهها » شمارهٔ ۱۷ - خوشامد به شاه در مهمانیِ وزیر
تا شهنشاهِ جهان گردید مهمانِ وزیر
متّفق دید آسمان بختِ جوان با رایِ پیر
عمر ها پرورده شد در مرتعِ گردون حَمَل
تا چنین روزی شود طبخِ خدیوِشیر گیر
شیرِ گردون کرد فر به خویش را تا آورند
[...]
ایرج میرزا » قصیدهها » شمارهٔ ۱۸ - مزاح با یکی از وزیران
بیضهام رنجور شد از بیضهات دور ای وزیر
پرسشی کن گاهگاه از حالِ رنجور ای وزیر
دیر گاهی شد که از احوالِ تخمم غافلی
این چنین غفلت بود از چون تویی دور ای وزیر
از همان روزی که شد با تو امورِ خارجه
[...]
ایرج میرزا » قصیدهها » شمارهٔ ۱۹ - مطایبه
پدرش گفته که با من ننشیند پسرش
مُردَم از غصّه خدا مرگ دهد بر پدرش
گر بمیرد پدرش جایِ غم و ماتم نیست
زنده ام من ، بنوازم ز پدر خوب ترش
لَله را نیز اگر دست به سر می کردم
[...]
ایرج میرزا » قصیدهها » شمارهٔ ۲۰ - در مدح امیر نظام
هر که را با سرِ زلفِ سیه افتد کارش
چون سیه کاران آشفته بود بازارش
دی ز کف برد دلم دلبر کی کز درِ حسن
سِجده آرند بتانِ چِگِل و فَرخارش
واعظ ار بیند یک بار دو چشمِ سیهش
[...]
ایرج میرزا » قصیدهها » شمارهٔ ۲۱ - مزاح با ابوالحسن خان
ای بر کچلان دهر سرهنگ
حق حفظ کند سرِ تو از سنگ
ای آکچل، ای ابوالحسنخان
ای تو وزغ و حسین خرچنگ
من چون تو کچل ندیدهام هیچ
[...]
ایرج میرزا » قصیدهها » شمارهٔ ۲۲ - شکوه از مرگ پدر و مدح قائم مقام
زان همه امّیدها که بودم در دل
نیست کنون غیرِ ناامیدی حاصل
گفتم هرگز فرامُشم ننماید
آن کو هرگز فرامُشش نکند دل
بود گُمانم که چون امیر ز تبریز
[...]
ایرج میرزا » قصیدهها » شمارهٔ ۲۳ - در نعتِ نبّی خاتَم
نه عاقل است که دارد در این سرایِ رحیل
قصّیر عمرِ خود اندر امید هایِ طویل
نهد به گردنِ جان رشتهای ز طولِ اَمَل
که تا قیامت آن رشته را بود تطویل
مَناص جویی از این رشته لاتَ حِینَ مَناص
[...]
ایرج میرزا » قصیدهها » شمارهٔ ۲۴ - در مدح امیر نظام
چونان شدم ضعیف که گر نه سخن کنم
در مجلسی ، کسی بنبیند که این منم
ور هم سخن کنم ، بجز از ناله نشنوند
ز آن رو که همچو نی شده از لاغری تنم
مو در بدن به جایِ نخ آمد مرا از آن
[...]
ایرج میرزا » قصیدهها » شمارهٔ ۲۵ - وسوسه
دیدم و گفتم نادیدهاش انگار کنم
دل سودا زده نگذاشت که این کار کنم
غیر معقول بود منکرِ محسوس شدن
من از این یاوه سُراییها بسیار کنم
با پسر مشدیی افتاده سر و کار مرا
[...]
ایرج میرزا » قصیدهها » شمارهٔ ۲۶ - امتحان خطّ و سخن
امیر کرد مرا امتحان به خطّ و سخن
به روزِ غُرّۀ شَوّال عیدِ روزه شکن
به پایمردیِ دانش من امتحان دادم
چنان که گفت امیرم که مرحبا اَحسَن
ز خطّ و شعر به هر کس غَرامتی برسد
[...]
ایرج میرزا » قصیدهها » شمارهٔ ۲۷ - شکوه از چرخ و شکایت از مرگ پدر
شکوه بر چرخ برند از دشمن
عجبا چرخ بُوَد دشمن من
اللّه اللّه به که باید نالید
زین ستمگر فلکِ اهریمن
همه سر تا پا ، مکر است و فریب
[...]
ایرج میرزا » قصیدهها » شمارهٔ ۲۸ - مدح ناصرالّدین شاه
مباش ایمن ز کَیدِ چرخِ ریمن
که از کَیدش نشاید بود ایمن
نماید خانۀ امّید تاریک
که سازد هر دو چشمِ آز روشن
سؤالِ دادخواهی گر کنی ، کر
[...]