ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۹
چو زد تکیه بر تخت سلطان دانش
به فرهنگ شد بسته پیمان دانش
ز شرق هنر تافت خورشید دولت
برآمد در حکمت از کان دانش
به هنجار سیارگان گشت روشن
[...]
ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۰ - از زبان حبیب الله خان نامی بسردار منصور نگاشته
ای بسته پس طاعت یزدان کمر خویش
تا ساخته کار دو جهان از هنر خویش
حاجت بمه و مهر و سپهرت نبود زانک
روشن شده چرخ تو ز شمس و قمر خویش
همواره ره داد بپیمایی از یراک
[...]
ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۱ - قصیده ناتمام
گفتم تو کیستی کاین احسان به من نمودی
گفتا به ذات پاکم حق باصر است و اعرف
گفتم تو پیر عشقی ای شیخ پاکدامن
گفتا تو طفل راهی ای کودک مزلف
گفتم جلال دینی گفتا جلال یزدان
[...]
ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۲
در کاروان نواخت درای آهنگ
شب برکشید پرده نیلی رنگ
عوا دلیل ره شد تا شعری
سازد درون خیمه شب آهنگ
خورشید در ترازو شد پنهان
[...]
ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۳ - چند بیت از یک قصیده ناتمام مانده بخط استاد
مرا وزارت عدلیه از نخستین بار
ندید قابل شفقت نخواند لایق کار
چرا که فاقد هر شرط و جامع هر خلف
بدم که آدمیم من نه گرگ آدم خوار
وزیر عدلیه از آدمی نفور بود
[...]
ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۴ - در نکوهش محمدعلی میرزای مخلوع هنگام بستن و کشتن مشروطه خواهان در باغ شاه تهران
چو شه به دامن جادو و جنبل آرد چنگ
همیگریزد از او مردمی به صد فرسنگ
کدام جنبل و جادو نماید آن آثار
که آید از قلم و رأی مرد با فرهنگ
دریده شد دل مرد آن شیر گیر و ز جهل
[...]
ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۵
مرا بخانه درون کودکی بسن دو سال
بود خجسته و فرخ رخ و بدیع جمال
دو هفته ماهی کاندر دو سالگی او را
ز روی و ابرو باشد دو بدر با دو هلال
بعهد مهد رخش را دو لعل عیسی دم
[...]
ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۶ - مطلع ثانی
که ای سفینه دستت خزینه آمال
که ای صفیحه تیغت صحیفه آجال
در آن بساط همایون که صدر بار توئی
فلک نشاند خورشید را بصف نعال
برای طوق حسام تو خور بشکل نگین
[...]
ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۷
چو شد بردالعجوز از چرخ نازل
زمستان دست سردی داشت بر دل
نهاد آن دست را بر سینه خاک
چو اندر سینه ترکان حمایل
برات عاشقان بنوشت بر یخ
[...]
ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۸ - چکامه
از عدل خویش قائمه ای ساخت ذوالجلال
قائم اساس عدل بر آن نامش اعتدال
چون کرسی وجود بر آن پایه قائمست
شد ایمن از زوال و فنا ملک لایزال
روح ستوده راست بر این پایه اتکاء
[...]
ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۹
مرا سیر سپهر از روز اول
ز آرام و سکون دارد معطل
رساند گه ز پایان سوی بالا
کشاند گه ز اعلا سوی اسفل
قضا زهری است در جامم مهیا
[...]
ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۰
خدای جل جلاله برای اسمعیل
ز باغ خلد فرستاد فدیه سوی خلیل
ولی ببار ولیعهد شه که طعنه زند
بباغ خلد و صبا اندر او چو جبرائیل
مرا فرستاد ایزد برای قربانی
[...]
ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۱
باز بگشود صبا دست ستم
زد سر زلف ریاحین برهم
ابر زد در صف بستان خیمه
سرو افراشته بگردون پرچم
سرو ماننده تیری شده راست
[...]
ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۲
ای صبا گر رهت افتاد بر آن گوشه بام
نائب السلطنه را بر زمن خسته پیام
کای خداوند هنرپرور دانشور راد
که رفیع است ترا قدر و منیع است مقام
سالها خواستم از حق که بکام تو رود
[...]
ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۳
چو مرد گیرد بعد از رضا ره تسلیم
مسلم است بر او خسروی هفت اقلیم
خلیل رحمن دیدی که از صنمخانه
بسوی یزدان آمد همی بقلب سلیم
تو نیز پیرو اهل سلوک شو که رسی
[...]
ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۴
به چراگاه چو در شد سپه انجم
کوفتندی بسر سبزه غزالان سم
شاخ بزغاله شکستند و حمل گردید
حامل از نطفه خورشید نه از انجم
بره پیوست به آهو سر شب زان پیش
[...]
ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۵
بسی جستم نشان از اسم اعظم
که بد نقش نگین خاتم جم
همه اقطار عالم سیر کردم
مگر جویم نشان زان نقش خاتم
بزرگی گفت چون آدم بمینو
[...]
ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۶ - چکامه
مرد چو باشد بوقت کار هراسان
مشکل گردد و را بدیده هر آسان
عزم درست و دل قویت چو باشد
کوه توانی همی بسفت به پیکان
باید دل ساخت ز آهنی که نگردد
[...]
ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۷
برآمد بامدادان مهر روشن
به پهنای فلک گسترد دامن
چو ترکی آتشین رخ بر نشسته
فراز صحن دیبای ملون
برآمد آفتاب از چرخ گردون
[...]
ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۸
مردی بر آن سزد که کند عزم را متین
نه روز و شب نیوشد بر چنگ را متین
با خود سیمبر چو کسی پایکوب شد
سنگین شود بفرق درش خود آهنین
کی با سرون کرگدنان پنجه برزند
[...]