واعظ قزوینی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳ - در مذمت دنیا و مدحت جان و دل و چشم و چراغ دین حضرت امام حسن مجتبی «ع »
حوادث آتش و، ما خار و، غم دود و، سرا بیدر؛
از آن روزم سیه، دل تیره، لب خشکست و مژگان تر!
چه باشد زیر گردون، جز بلا و سوز و رنج و غم
بمجمر چیست، جز نار و شرار و دود و خاکستر؟!
چه امنیت؟ چه جمعیت؟ چه آسایش چه آرامش؟
[...]
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۴ - در فضیلت ماه صیام و مدحت چراغ دیده عباد حضرت سجاد«ع »
ز شوق اهل نظر میدوند بر در و بام
زکوة حسن ستانند تا ز ماه صیام
ز نور دیده در و بامها چراغان است
برای مقدم این ماه آفتاب غلام
مه مبارک رخسار میمنت مقدم
[...]
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۵ - در مذمت ابنای روزگار و مدحت امام همام حضرت موسی کاظم «ع »
نیست با دوستی خلق جهان هیچ دوام
در نمک خوارگی ابنای زمانند چو کام
چشم سختند، چو آیینه پی دیدن عیب
نرم چشمند ولیکن همگی چون بادام
مهرشان را چو بجویند، پر است از کینه
[...]
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۶ - در توصیف خزان و ستایش سرور دنیا و دین و فخر آسمان و زمین حضرت امام محمد باقر «ع »
باز الوان پوش شد، پیرانه سر باغ جهان
میکند گلزار پرافشانی، از برگ خزان
یافت از فیض هوا هر نخل جان تازه یی
آمد آب رفته عشرت بجوی گلستان
خنده گر خیزد بجای اشکم از دل، دور نیست
[...]
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷ - در بیان کیفیت احوال پیری و آفرین سلطان رضا بحکم قضا حضرت امام علی بن موسی الرضا«ع »
تن تو چیست یکی خیمه و، ستونش جان
طناب، رشته روزی و، میخ آن دندان
چو میخ کنده شد از تند باد رفتن عمر
دگر چه چشم اقامت ز خیمه، ای نادان؟!
فگند باد اجل خیمه بر سرت چون گل
[...]
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۸ - از نشاط گسستن و به غم پیوستن و ستایش امام هر دو جهان حضرت علی نقی «ع»
چو گل مشو همه تن لب، برای خندیدن
که تندباد فنا میرسد بگل چیدن
چو میکشند گلاب روانت از گل تن
دگر بس است بساط شکفتگی چیدن
اجل به قصد تو تیغ دو دم کشیده ز صبح
[...]
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۹ - در ناپایداری روزگار و بی اعتباری دنیا و منقبت سالاردین صاحب الامر، واپسین موج بحر زخار امامت حجت خدا قائم آل محمد«ع »
نیست در اقلیم هستی ای دل محنت قرین
آن قدر شادی که کس خندد بوضع آن و این
چون رحم دان تنگنای دهر پر آشوب را
روز و شب میبایدت خون خورد در وی چون جنین
هان نباشد ذره یی مهر و وفا در زیر چرخ
[...]
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۰ - بیان احوال دل و ستایش شاه هردو جهان امیرمؤمنان علی مرتضی «ع »
دل، خانه ایست، یاد خدا کدخدای او
سرد از محبت همه گشتن هوای او
سقفش شکستگی و، زمینش فتادگی
از چار موج حادثه دیوارهای او
طرحش، بهم برآمدگی؛ نقش، سادگی؛
[...]
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۱ - توصیف شکوفه بهاری و ستایش آفتاب سپهر امامت حسن مجتبی «ع »
جهان را جوان ساخت دیگر شکوفه
جوانانه زد سال بر سر شکوفه
بسان زمرد، که در پنبه پیچی
نهان گشت صحن چمن در شکوفه
چو جوزق که از پنبه لبریز باشد
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱
زهی از طوطی نطقت مرصع بال گویایی
گرفته منشی یونان ز تو منشور دانایی
نباشد طاقت بازوی تو زورآزمایان را
اگر از آستین بیرون کنی دست توانایی
صدف پر کرده از آب گهر پیمانه خود را
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲ - در صفت شاه نقشبند نور مرقده
ای بر در روضه ات برده فلک التجا
وی ز حریمت شده حاجت مردم روا
از تو شده روشناس آئینه اهل دل
با تو شده منتهی سلسله اولیا
رای دل روشنت طاعت او روز و شب
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳ - در صفت حضرت شاه نقشبند نور مرقده
ای ز قندیل تو روشن دیده خورشید و ماه
ای شده پروانه چوگان تو شمع نگاه
بر سر طاعت اجابت بر دعاها منتظر
ابروی دروازه ات تیر نظر را قبلگاه
هر که بر درگاهت آید او به مطلب می رسد
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴ - در صفت حضرت شاه نقشبند نور مرقده
رسید امروز ایام گل و شد باغ بزم آرا
برآمد لاله بر کف جام می از دامن صحرا
دویده خون در اعضا ارغوان را چون رخ ساقی
فتاده همچو سنبل بید مجنون را سر سودا
زند بر نافه آهو سیاهی غنچه لاله
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵
بحمدالله که باز آن خسرو صاحبقران آمد
ظفر چون کرد در دنبال نصرت در عنان آمد
ز یمن مقدم او گشت روشن دیده مردم
عزیز مصر عزت بر سر کنعانیان آمد
ز بهر آنکه پابوسی کند زرین رکابش را
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶ - قصیده نوروزی
نوبهار آمد گلستان از پی نشو و نماست
غنچه خسپان چمن را غنچه گل متکاست
ساده رویان را برد از جا هوای سبزه اش
سبزخطان را نسیم سنبلش کاکل رباست
نازبو را از بنفشه ناز بالین زیر سر
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷ - نعت
ای حریم روضه ات باشد بهشت عنبرین
پاسبان آستانت روز و شب روح الامین
دعوی پیغمبری می کرد نور پاک تو
پیش از آن ساعت که بود آدم میان ما و طین
سبز و خرم از تو شد نخل وجود انبیا
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸ - نعت
ای روضه تو قبله ارباب انس و جان
بام تو را ملایکه عرش پاسبان
آماده کرده اند به او نعمت بهشت
هر کس شدست بر سر خوان تو میهمان
معمار کرده صفه قدرت چنان رفیع
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹ - فی نعت حضرت خیرالبشر صلی الله و سلم و آله و اصحاب اجمعین
ای به گرد روضه ات هر شب ملایک در طواف
دشمنان را زنگ بسته تیغ باشد در غلاف
تا علم شد در جهان شمشیر دینت چون هلال
سینه ات با نیک و بد ماننده آئینه صاف
بت پرستان را بتان شد سرنگون در بتکده
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰ - نعت
نوبهار آمد شکفت از هر سر دیوار گل
خار شد پامال بیرون شد به جای خار گل
بهر تعمیر چمن معمار بر زد آستین
پنجه زد چون پنج انگشت از کف معمار گل
مار اگر در پای سنبل حلقه سازد خویش را
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱ - بهاریات
اول به نام آنکه مبراست از مکان
خلاق وحش و طیر و خداوند انس و جان
آن صانعی که شاهد اویند هر وجود
آن قادری که در صفت اوست هر زبان
پیر فلک همیشه بود در سراغ او
[...]