شمارهٔ ۱۳ - در مذمت دنیا و مدحت جان و دل و چشم و چراغ دین حضرت امام حسن مجتبی «ع »
حوادث آتش و، ما خار و، غم دود و، سرا بیدر؛
از آن روزم سیه، دل تیره، لب خشکست و مژگان تر!
چه باشد زیر گردون، جز بلا و سوز و رنج و غم
بمجمر چیست، جز نار و شرار و دود و خاکستر؟!
چه امنیت؟ چه جمعیت؟ چه آسایش چه آرامش؟
درین غوغا، درین شورش، باین بالین، باین بستر؟!
درین میدان، درین زندان، درین ویران، درین توفان
مباش ایمن، مجو راحت، مشو ساکن، مکن لنگر!
سرورش را، حضورش را، امیدش را، غرورش را
بران از دل، بده از کف، بکن از جان، بنه از سر!
دروغش را، فسونش را، عطایش را، بقایش را
مدان صادق، مخوان واقع، مشو طامع، مکن باور!
نمی استد، نمی ماند نمی پاید، نمی سازد
بکف سیمش،بلب جامش،بسر تاجش،بتن زیور!
شد از تاج و، شد از تخت و، شد از دنیا، شد از دلها
چه جمشید و، چه کیخسرو، چه دارا و چه اسکندر!
سرکویش، تف عشقش، غم مالش، گل داغش
مکن منزل، مزن برجان، منه بردل، مزن برسر!
بر اثبات فنایش، نزد عقل و هوش و چشم و دل
قضا منشی است، ریحان خط و گل مهر و چمن محضر!
چه میجویی، چه میبویی، چه می بینی، چه میچینی
ز تاکش مل، ز خاکش گل، ز نخلش شهد و، نخلش بر؟!
ز دامانش، ز احسانش، ز بستانش، ز فرمانش
بکش دست و،بکش دامن،بکش پا و،بکش هم سر!
ازین غداره مکاره خون خواره رهزن
مخور بازی، مباش ایمن، مکن طغیان، مشو کافر!
مکن خدمت، مبر فرمان، منه گردن، مشو رامش
مشو بنده، تویی خواجه، چه گردی زن، تویی شوهر!
شد از بس سیل و میلش، تند و تلخ و، مست و ویران کن
بود از بس هوایش درد و رنج و، خبط و شورآور!
اساش شوق و ذوق و دین و دل در وی نگیرد پا
کلاه ترک و فقر و زهد و تقوی زو نگیرد سر!
در این پر شور و شر وادی،در این بی بام و در منزل
بمأوائی، پناهی، مأمنی، کهفی، نیم رهبر!
مگر درگاه شاهی، کابرو برق و، مهر و مه باشد
ز ربط دست و تیغ و، روی و رای او، جهان پرور!
«حسن » جان و دل و چشم و چراغ دین، که هست او را
شریعت ره، هدی رهبر، فلک درگه، ملک عسکر!
غلام او را یقین و زهد و علم و دین، چو جدش را
ز جان مقداد و، پس سلمان و پس عمار و، پس بوذر!
گه رفتار و گفتار و عروج و رزم باشد او
به یم موسی، به دم عیسی، به چرخ احمد، به صف حیدر!
دم شمشیر جانگیر جهانگیرش، بکر و فر
دم مرگ و، دم صبح و، دم صرصر، دم اژدر!
ز رنگینی و سنگینی و آب و تاب، تیغ او
رگ لعل و، رگ کوه و، رگ ابرو، رگ آذر!
از وقایم، از ودایم، از وهالک، از وناجی
صف طاعت، صف یاران، صف اعدا، صف محشر!
ز شرم روی و، قدر و، علم و، مجد او عرق ریزد
چمن از ژاله، کوه از لاله، بحر از در، فلک ز اختر!
روان او، جنان او، زبان او، بیان او
بحق عاشق، بحق واثق، بحق ناطق، بحق رهبر!
براه او، بپای او، ز خشم او، ز چشم او
سپهر استاده، خاک افتاده، آتش خشک و، دریاتر!
شه است او، سروری و، برتری و، دین و علم او را
یکی تاج و، یکی تخت و، یکی ملک و یکی لشکر!
ز شاگردیش، ذکر و فکر و علم و عقل میگردد
سخن در لب، نفس در تن، هوس در دل، هوی در سر!
ندارد پیش سوز و ناله و تسبیح و سیمایش
ضیا شمع و، صفا آب و، بها در و، فروغ اختر!
بیاد روزه و، شبخیزی و، سوز و گداز او
کشد روز و شب و خورشید و مه را آسمان دربر!
بخود لرزد، بخود پیچد، بخود نازد، بخود بالد
ز بذلش جان، ز ترکش کان، ز اشکش در، ز نامش زر!
کند پر دوستان را، پند و امر و مهر و جود او
سر از عقل و، تن از طاعت، دل از ایمان، کف از گوهر!
تهی سازد عدو را، نام و یاد و حمله و تیغش
ز فکرت سر، ز قوت پا، ز غیرت دل، ز جان پیکر!
حدید است و شدید، از بسکه نور وصیت فضل او
حسودش را از آن گردیده چشم و گوش کور و کر!
بود بدگوی و بد بین و حسود و بدسگالش را
بتن درد و، بجان مرگ و، بسر تیغ و، بدل خنجر!
بجای رنگ و صوت و لاف و نخوت، باد خصمش را
خیو بر رخ، رسن در حلق، جان بر لب، اجل بر سر!
ز وصف جنت آن روی و خوی و گفتگو گردد
درون فردوس و، دل چشمه، نفس جو، مدح او کوثر!
ز شرح قهر و، خشم و، مهر و، لطف او شود کس را
دهان مجمر، زبان آذر، نفس عنبر، سخن شکر!
بود از حیرت احسان و جود و حرب و ضرب او
که آب استاده در یاقوت و لعل و دشنه و خنجر!
قلم از وصف جود و علم و خلق و لطف او دارد
در افشانی و، سخندانی، لب خندان، دماغ تر!
طریقش را، حریمش را، ضریحش را، مدیحش را
روم باسر، فتم بر در، کشم در بر، کنم از بر!
هوایش، درگهش، لطفش، غمش، داریم؛ گو: نبود
سر و سامان و، خان و مان و، ملک و مال و، سیم و زر!
چه غم، در چارجا، با ذکر و فکر و طاعت و مدحش
دم مرگ و، لب گور و، دل خاک و، صف محشر؟!
ز فیض مدحت آن شه، چو ابر و باد و، مهر و مه
رسیده صیت گفتارم، بشرق و غرب و بحر و بر!
دعا سر کن، که وصف و نعت و تعریف و ثنای او
نگنجد در زبان و، و در بیان و، نسخه و، دفتر!
نگیرد پیش عز و شان و قدر و مجدش از حیرت
زبانم حرف و، کلکم شق، مدادم مد، ورق مسطر
بود تا شمع و گل، آن محفل و این باغ را زینت
شود تا لعل و در، آن خاتم و این تاج را زیور
چو شمع و گل و،چو لعل و در،همیشه دوستانش را
بود نور و صفا، قدر و بها، هر لحظه افزونتر
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن شعری است که به مضامین درد، رنج، ناامیدی و بیثباتی زندگی میپردازد. شاعر از حوادث تلخ و مشکلات زندگی به تنگ آمده و از بیپناهی و ناامنی موجود در جهان میگوید. او به عدم ثبات جاه و مقام و عدم امید به آسایش در زندگی اشاره میکند. علاوه بر این، به این نکته تأکید میشود که همه چیز از دنیا فانی است و هیچ چیزی پایدار نیست. نهایتاً، او به درگاه خداوند به عنوان تنها پناهگاه و امید واقعی مراجعه میکند و بر لزوم ایمان و دوری از ناامیدی تأکید میکند.
هوش مصنوعی: زندگی پر از مشکلات و مصائب است و ما در این میان مانند خارهایی هستیم که در آتش حوادث میسوزند. غم مانند دودی است که فضا را تاریک کرده و از آن زمان دل من غمگین و افسرده شده، لبهایم خشک و چشمهایم پر از اشک است.
هوش مصنوعی: زندگی در این دنیا چه چیز جز رنج، درد و غم دارد؟ آیا جز آتش، شعله، دود و خاکستر چیزی دیگر وجود دارد؟
هوش مصنوعی: چه امنیتی وجود دارد؟ چه جمعیتی در اینجا هست؟ چه آسایش و آرامشی در میان این هیاهو و شورش دارد؟ در این بستر، در این حال؟
هوش مصنوعی: در این میدان زندگی، در این زندان و در این نابسامانی، هیچگاه احساس امنیت نکن. به دنبال آرامش نباش، ساکن و آرام نمان، و اجازه نده که در این شرایط سخت به لنگر انداختن عادت کنی.
هوش مصنوعی: تمام احساسات و وابستگیهای خود را به او از دل و جان و زندگیات خارج کن و از بین ببر.
هوش مصنوعی: به او باور نکن، از حرفهایش فریب نخور و به چیزهایی که به تو میدهد یا از تو میگیرد، اعتماد نداشته باش. دل به او نده و طمع نکن؛ واقعیت را ببین و اجازه نده که دروغهایش تو را فریب دهد.
هوش مصنوعی: این شعر به زندگی و ناپایداری آن اشاره دارد. بیان میکند که هیچ چیزی از جمله لحظات خوش، داراییها و زیباییها، در دنیا پایدار نیستند و همه چیز به سرعت میگذرد. در دنیای مادی، هر چیزی که میسازیم یا به دست میآوریم، به طور طبیعی زودگذر است و نباید دلخوش به آنها باشیم.
هوش مصنوعی: از قدرت و ثروت و مقام، هیچکس برای همیشه باقی نمیماند؛ جمشید، کیخسرو، دارا و اسکندر همه فراموش شدند.
هوش مصنوعی: در خیابان او، به خاطر عشقش، غم و ناراحتی او را بر دوش نگذار، به درون دل من وارد نشو و بر سر من فشاری نیاور!
هوش مصنوعی: بر اساس قضا و تقدیر، نابودی و زوال موجودات برای عقل، هوش، چشم و دل ثابت شده است. در این پدیده، زیباییهایی چون ریحان، گل و چمن به عنوان نشانههایی از جذابیت و دلنوازی وجود دارند.
هوش مصنوعی: چه چیزی را جستجو میکنی، چه بویی را احساس میکنی، چه چیزی را میبینی و چه چیزی را از زمین برمیداری؟ آیا از دانههای انگور، گلهای خاک، عسل نخل و میوههای آن لذت میبری؟
هوش مصنوعی: از لطف و مهربانیاش، از زیباییهایش و از قدرتش جدا شو و از او دوری کن!
هوش مصنوعی: از این خنجر حیلهگر که خون میخورد، مراقب باش. به دامش نیفت و خیال نکن که در امان هستی. سرکشی نکن و کافر نشو!
هوش مصنوعی: در این عبارت، به فردی گفته میشود که نباید خود را در خدمت دیگران قرار دهد و نباید تحت فشار و سلطه قرار گیرد. او باید به مقام و موقعیت خود آگاه باشد و احساس نکند که باید نقش کارگر یا خدمتگزار را بازی کند. در واقع، تشویق میشود که خود را در جایگاه اصلیاش ببیند و از پذیرش نقشهای غیرضروری پرهیز کند.
هوش مصنوعی: به خاطر شدت طغیانی که دارد، سرشتش تند و تلخ شده و به حالتی مست و ویرانکننده درآمده است. همچنین، به دلیل هوای پر از درد و رنج و اشتباهات و هیجانهای آشفتهای که دارد، وضعیتش به شدت ناآرام و اضطرابآور شده است.
هوش مصنوعی: شوق و ذوق و ایمان و دل در او نمیتواند پای بگذارد، و کلاه ترک، فقر، زهد و تقوا نیز از او سر برنمیدارد!
هوش مصنوعی: در این فضای پر تنش و شلوغ، در این مکان بیسر و صدا و بیپناه، جایی برای آرامش و امنیت وجود ندارد، و هیچ راهنمایی هم نیست.
هوش مصنوعی: آیا درگاه شاه باید با زیبایی و نور و روشنایی فراوان همراه باشد و ارتباط بین قدرت و تصمیمگیری او، جهان را تحت تأثیر قرار دهد؟
هوش مصنوعی: حسن، جان، دل، و روشنی دین است. او با شریعت پیش میرود و راهنمای راستین است. در آسمان، جایگاهش مانند یک ملک و فرمانده درستکار است.
هوش مصنوعی: او به لحاظ یقین، زهد، علم و دین به جدش بسیار شبیه است، مانند مقداد و سپس سلمان و عمار و بعد از آن بوذر.
هوش مصنوعی: هر لحظه از او عواطف و رفتارهای متفاوتی مشاهده میشود؛ گاهی حالتهای موسی را دارد و در دیگر زمانها به قدرت عیسی، زیبایی احمد و شجاعت حیدر جلوهگر میشود.
هوش مصنوعی: لحظهای که شمشیر جانگیر به دنیا میآید، بکر و دستنخورده است و این موضوع در مواقع بحرانی مانند مرگ، صبح زود، وزش طوفان و زمان خطرناک اژدها نیز صدق میکند.
هوش مصنوعی: این جمله به توصیف زیبایی و قدرت یک چیز میپردازد. به رنگ و شکوه آن اشاره میکند و از تأثیراتش بر عناصر مختلف مانند زیباییهای طبیعی و انسانی صحبت میکند. این توصیف از تیزی و قدرتی که در این چیز نهفته است، بر میآید و نشاندهندهی تأثیر عمیق آن بر جهان اطرافش است.
هوش مصنوعی: از وقایع و اتفاقات مختلف، از چیزهایی که به یادگار ماندهاند، از چیزهایی که نابود شدهاند و از نجاتدهندههای ما، برای شما صفی از اطاعت، صفی از دوستان، صفی از دشمنان و صفی برای روز قیامت فراهم آمده است.
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی و شرافت او، گلها از باران شرمندهاند، کوهها به خاطر او به زینت گلها مینازند، دریا به خاطر وجود او پر از زیبایی است و آسمان به خاطر ستارهها به او افتخار میکند!
هوش مصنوعی: روح او، بهشت او، زبان او، بیان او به درستی عاشق است، به درستی اطمینان بخش، به درستی گوینده و به درستی راهنما!
هوش مصنوعی: در راه او قدم میزنم، به خاطر او ایستادهام، از خشم و نگاه او هراسانم. آسمان در برابر او ایستاده، خاک زیر پا افتاده، آتش خشکیده و دریا به شدت برافروخته است!
هوش مصنوعی: او پادشاهی است که برتری و سروری دارد؛ دین و علم او مانند تاجی بر سرش، و تخت و قلمرو و لشکرش نیز به همین شکل است.
هوش مصنوعی: از شاگردی کردن و یادگیری، تفکر، علم و عقل در کلامش جاری میشود. نفس در بدنش هست، آرزوها در دلش وجود دارند و خواستهها در ذهنش مشغولاند.
هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی و روشنایی شخصیت یا انسانی اشاره دارد که نه تنها در رفتار و گفتار، بلکه در وجود خود نیز نور و صفا دارد. او مانند شمع درخشنده و آب زلال است و درخشش او به قدری زیاد است که حتی نمیتوان آن را با چیزهای معمولی مانند ناله و تسبیح مقایسه کرد. این فرد، مانند ستارهای روشن، جذاب و بینظیر است.
هوش مصنوعی: ایام روزهداری و شببیداریاش، با احساسات و اشتیاقی که دارد، روز و شب را در آغوش میگیرد و حتی خورشید و ماه را تحت تأثیر قرار میدهد.
هوش مصنوعی: به خود بلرزد و به خود بپیچد، به خود ناز کند و بال و پر بگیرد. از بخشش جانش، از تیرکشیدن و اشک ریختن او، و از نامش که مانند طلاست، همه چیز تحت تأثیر قرار میگیرد.
هوش مصنوعی: دوستان را با هدایت و محبت و generosity خود تحت تاثیر قرار میدهد، به طوری که عقل از کار میافتد، بدن از اطاعت دور میشود، دل از ایمان خالی میگردد و دست از گویایی و بخشش باز میماند.
هوش مصنوعی: دشمن با نام و یاد خود، و حمله و شمشیرش میتواند انسان را از فکر و عقل، از قدرت پا، از غیرت و شجاعت دل، و از جان و وجودش خالی کند.
هوش مصنوعی: به شدت و قوت او، به اندازهای نور و فضیلتش زیاد است که حسودان را مجنون کرده و چشم و گوششان را نابینا و ناشنوا کرده است.
هوش مصنوعی: این جمله به توصیف فردی میپردازد که بدگو، بدبین، حسود و دارای صفات منفی دیگری است. او در پی درد و غم برای دیگران است و از راههای خطرناک و آسیبرسانی برای رسیدن به مقاصد خود استفاده میکند. در واقع، این فرد به طرز خطرناکی به دیگران آسیب میزند و خودش نیز در معرض خطر و مشکلات جدی قرار دارد.
هوش مصنوعی: به جای ظاهرسازی و تکبر، با تقابل و جدال زندگی، با سختیها و خطرات درگیر شو و خود را آماده پذیرش سرنوشت کن.
هوش مصنوعی: در توصیف بهشت، زیبایی و رفتار کسی که مورد ستایش قرار گرفته، باعث میشود که در دل فردوس، جانش به مانند چشمهای سرشار از نشاط و زندگی، در جریان باشد و ستایش او به اندازه کوثر، پرنعمت و بینظیر باشد.
هوش مصنوعی: از محبت و خشم و غضب او هر کسی نمیتواند چیزی بگوید؛ چون زبانش به مانند آتش، نفسش چون عنبر، و کلامش شیرین و گواراست.
هوش مصنوعی: احسان و generosity او به حدی است که انسان را در شگفتی فرو میبرد، مانند آب که در میان سنگهای قیمتی مانند یاقوت و لعل، چنان تأثیری میگذارد که دل را میبرد.
هوش مصنوعی: قلم در وصف بخشندگی، دانش، اخلاق و مهربانی او به شکفتن و سخن گفتن مشغول است، در حالی که لبخند بر لب دارد و نشاط در وجودش احساس میشود.
هوش مصنوعی: من به راه و حریم و مکان مقدس او میروم و با عشق و احترام به درگاهش نزدیک میشوم و از در او میخواهم که مرا بپذیرد.
هوش مصنوعی: ما از هوای دلپذیرش، درگاه پرمحبتش، لطف و محبتش، و حتی غمش برخورداریم؛ بگو که نیاز به نظم و ترتیب، خانه و مکان، و ثروت و دارایی نداریم!
هوش مصنوعی: چه غمی است وقتی که در چهار حالت زندگی، با یاد خدا، تفکر، عبادت و ستایش او مشغول هستیم؛ حتی در لحظه مرگ، کنار قبر، در دل خاک و در صف محشر؟!
هوش مصنوعی: از برکت ستایش آن پادشاه، چون ابر و باد و خورشید و ماه، نام و آوازه کلامم به شرق و غرب، در دریا و خشکی منتشر شده است!
هوش مصنوعی: دعا کن، زیرا که توصیف و ستایش او فراتر از کلام و بیان و نوشتههاست و هیچ چیزی نمیتواند به درستی عظمت او را منتقل کند.
هوش مصنوعی: زبانم در برابر عظمت و مقام والای او قفل شده و نمیتواند چیزی بگوید. همه شما در حیرت هستید، و من تنها از آنچه که بر صفحه نوشته شده، مدد میگیرم.
هوش مصنوعی: تا زمانی که شمع و گل وجود داشتند، آن مجلس و این باغ زیبایی مییافتند، و تا زمانی که لعل و در وجود داشتند، آن انگشتر و این تاج زینت میشدند.
هوش مصنوعی: دوستان همیشه مانند شمع و گل، با نور و صفا در کنار هم هستند و ارزش و احترام آنها هر لحظه بیشتر میشود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
نگارینا، شنیدستم که: گاه محنت و راحت
سه پیراهن سلب بودهست یوسف را به عمر اندر
یکی از کید شد پر خون، دوم شد چاک از تهمت
سوم یعقوب را از بوش روشن گشت چشم تر
رخم ماند بدان اول، دلم ماند بدان ثانی
[...]
گه آن آراسته زلفش زره گردد گهی چنبر
گه آن پیراسته جعدش ببارد مشگ و گه عنبر
رخی چون نو شکفته گل ، همه گلبن برنگ مل
همه شمشاد پر سنبل ، همه بیجاده پر شکر
برو از نیکوئی معنی ، بغمز از جادوئی دعوی
[...]
کهی چون طور سینا بود ازو آویخته ثعبان
ز پشت او درخشنده کف موسی پیغمبر
به پشت ژندهپیلان برنشسته ناوکاندازان
چو عفریتان آتشبار بر کوه گران پیکر
عروس ماه نوروزی چه کرد آن دانۀ گوهر؟
که نورش ماه تابان بود و سعدش زهرۀ ازهر
هزاران صورت رنگین نگاریده برو مانی
هزاران پیکر طبعی بر آورده از و آزر
بر آن هر صورتی رخشان ، زمشک لعلگون صدره
[...]
اگر بتگر چنو داند نگاریدن یکی پیکر
روا باشد اگر دعوی خلاقی کند بتگر
نه چون او پیکری آید نه حورالعین چنو زاید
نه گر باشد پری شاید چنو هرگز پری پیکر
بدو رخ چون شکفته گل بدو لب چون فشرده مل
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.