گنجور

فضولی » دیوان اشعار فارسی » قصاید » شمارهٔ ۴۰

 

منم ببادیه نیستی نهاده قدم

بحرف قید ز کلک فنا کشیده رقم

حکیم عقل ز درک تشخصم عاجز

دبیر درک در اثبات هستیم ملزم

جهات ست ندارد حد احاطه من

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » قصاید » شمارهٔ ۴۱

 

دلا تا کی چنین در قید آن زلف دو تا باشم

اسیر دام محنت بسته بر دام بلا باشم

گهی بر یاد آن لبها سرشک لاله گون ریزم

گه از بار غم آن ابروان خم دو تا باشم

مران از کوی خویشم ای پری هر دم برسوایی

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » قصاید » شمارهٔ ۴۲

 

خیز ای ناقه دوران روش گردون تن

که چو بدرت کف پا هست هلالت گردن

ای چو دوران روشت لیک نه بیرحم چو او

هر کرا دید غریبست رسانده بوطن

تویی آن بادیه پیمای بیابان پرورد

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » قصاید » شمارهٔ ۴۳

 

زبان خوشست که توحید حق کند به بیان

اگر چنان نبود در دهان مباد زبان

زهی مکون کامل که هست در کونین

رقم کشیده او نقش کاینا ما کان

کمال صنع قدیمش خجسته دهقانی‌ست

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » قصاید » شمارهٔ ۴۴

 

بگشاده گوش تجربه و چشم امتحان

کردم چو عزم سیر درین تیره خاکدان

در ابتدای حال بباغی رهم فتاد

دیدم درو عجایب بیحد و بی کران

از جمله دیدم این که یکی باغبان پیر

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » قصاید » شمارهٔ ۴۵

 

ای بقد و عارض و خط و لب آشوب جهان

سرو قد و لاله رخ ریحان خط و غنچه دهان

پر ز نقش خط و خال و نقد شوق ذوق تست

لوح دیده صفحه دل درج تن گنج دهان

با جمال و حسن و زیب و زینتت ناید برون

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » قصاید » شمارهٔ ۴۶

 

در آرزوی ناوک او مردم ای کمان

سستی مکن بسویم ازو ناوکی رسان

در جان من همیشه خیال خدنگ او

مانند آن الف که بود در میان جان

ای چشم و غمزه ات زده صد ناوک جفا

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » قصاید » شمارهٔ ۴۷

 

ای دل کدام قوم بملکی در آمده

کان قوم را همیشه نتیجه سر آمده

گه مرده گاه زنده شده هر یکی ازان

هر دم چو اهل سحر برنگی بر آمده

فردی ازان میان کم و فردی زیاد نه

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » قصاید » شمارهٔ ۴۸

 

منم افتاده چو پرکار بسرگردانی

متصل از حرکات فلک چوگانی

گاه در وادی ادبار ز بی اقبالی

گاه در بادیه فقر ز بی سامانی

گاه در کوی بلا با علم رسوایی

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » قصاید » شمارهٔ ۴۹

 

باز شد غالیه سا عطر نسیم سحری

کرد در صحن چمن شاهد گل پرده دری

ناله مرغ سحر می شنوم باز مگر

پرده افکند بهار از رخ گل برگ طری

صوت بلبل سبب جلوه گل شد در باغ

[...]

فضولی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱ - در توحید حضرت باریتعالی و موعظه

 

نفیر مرغ سحر خوان چو شد بلندنوا

پرید زاغ شب از روی بیضهٔ بیضا

طلایه‌دار سپاه حبش که بود قمر

ربود رنگ ز رویش خروج شاه ختا

سوار یک تنه چین دواسبه تاخت چنان

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲ - قصیده

 

ز خاک هر سر خاری که میشود پیدا

بشارت است به توحید واحد یکتا

ز سبزه هر رقم تازه بر حواشی جوی

عبارت است ز ابداع مبدع اشیا

به دست شاهد بستان زهر گل آینه‌ایست

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳ - تجدید مطلع

 

گرت هواست که دایم درین وسیع فضا

بود قضا به رضایت بده رضا به قضا

هوا بهر چه رضا ده شود مشو راضی

خدا بهر چه نه راضی بود مباش رضا

مریض جهلی از آن کت هوس بود نشکیب

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴ - در مدح شاهزاده شهید سلطان حمزه میرزا

 

ای ماه چارده ز جمال تو در حجاب

حیران آفتاب رخت چشم آفتاب

شیدائی خرامش قد تو سرو باغ

سودائی سلاسل موی تو مشگناب

خورشید در مقدمهٔ شب کند طلوع

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵ - در مدح پریخان خان خانم

 

تا نقش ناتوانی من چرخ زد بر آب

شد چون حباب خانهٔ جمعیتم خراب

از کاو کاو تیشه پیکر خراش درد

بنیاد من رساند سپهر نگون به آب

جسمم ز تاب درد سراسیمه کشتی است

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶ - وله فی مدیح نواب ولی سلطان‌بن محمدخان

 

ناگهان بر گرد بخت ملک سر از مهد خواب

چشم تا میزد جهان بر هم برآمد آفتاب

آفتاب مشرق دولت که باشد نوربخش

شرق و غرب و بحر و بر را گر فرو گیرد سحاب

آفتاب مطلع رفعت که خواهد قرص مهر

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷ - وله ایضا من بدایع افکاره

 

سرورا ادعیه‌ات تا برسانم به نصاب

از دعا هر نفسم نقش جدیدیست بر آب

سپه ادعیه‌ام روی فلک می‌گیرد

تا تو را می‌رسد از روی زمین پا به رکاب

آنچنانست دلم بهر تو از ادعیه گرم

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۸ - فی مدح محراب بیک

 

جهان جهان دگر شد چو گشت زینت یاب

ز شهسوار بلند اختر هلال رکاب

زمان زمان دگر گشت چون رواج گرفت

ز شهریار فلک مسند رفیع جناب

سپهر طرح نسق ریخت چون مهم جهان

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۹ - در مدح حضرت ختمی‌ماب صلوات الله علیه

 

از بس که چهره سوده تو را بر در آفتاب

بگرفته آستانِ تو را بر زر آفتاب

از بهر دیدنت چو سراسیمه عاشقان

گاهی ز روزن آید و گاه از در آفتاب

گِردِ سر تو شبپره شب پر زند نه روز

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۰ - در مدح میر محمدی خان فرماید

 

چو گل ز صد طرفم چاک در گریبانست

نهال گلشن دردم من این گل آنست

من شکسته دل آن غنچه‌ام که پیرهنم

چو لالهٔ سرخ ز خوناب داغ پنهان است

گلی ز باغ جهان بهر من شکفت کزان

[...]

محتشم کاشانی
 
 
۱
۲۷۳
۲۷۴
۲۷۵
۲۷۶
۲۷۷
۳۷۳