گنجور

عبید زاکانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۵ - در ستایش شاه شیخ ابواسحاق

 

گذشت روزه و سرما رسید عید و بهار

کجاست ساقی ما گو بیا و باده بیار

صباح عید بده ساغریکه در رمضان

بسوختیم ز تسبیح و زهد و استغفار

دمیکه بی می و معشوق و نای میگذرد

[...]

عبید زاکانی
 

عبید زاکانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۶ - در مدح شاه شیخ ابواسحاق و تهنیت وزارت رکن‌الدین عمیدالملک

 

شد ملک فارس باز به تایید کردگار

خوشتر ز صحن جنت و خرمتر از بهار

دولت فکند سایه بر اطراف این مقام

اقبال کرد باز بر این مملکت گذار

سیمرغ ز آشیان عنایت ز اوج قدس

[...]

عبید زاکانی
 

عبید زاکانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۷ - ایضا در مدح شیخ ابواسحاق و ایوانی که او در شیراز میساخت میگوید

 

نفخات نسیم عنبر بار

میکند باز جلوه در گلزار

باز بر باد میدهد دل را

شادی پار و عشرت پیرار

دست موسی است در طلیعهٔ صبح

[...]

عبید زاکانی
 

عبید زاکانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۸ - ایضا در مدح شاه شیخ ابواسحاق

 

بیمن معدلت پادشاه بنده نواز

بهشت روی زمین است خطهٔ شیراز

فلک مهابت خورشید رای کیوان قدر

ستاره جیش مخالف کش و موافق ساز

جهانگشای جوانبخت شیخ ابواسحاق

[...]

عبید زاکانی
 

عبید زاکانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۹ - در تهنیت مراجعت شیخ ابواسحاق به شیراز

 

رسید رایت منصور شاه بنده‌نواز

به خرَّمی و سعادت به خطّهٔ شیراز

جهان‌گشای جوان‌بخت شیخ ابواسحاق

خدایگان مخالف‌کش موافق‌ساز

شمار جوش سپاهش ستاره را مانند

[...]

عبید زاکانی
 

عبید زاکانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۰ - ایضا در مدح عمیدالملک وزیر

 

بیمن طالع فیروز و بخت فرخ فال

همای دولت و اقبال میگشاید بال

فراز بارگه خواجهٔ زمین و زمان

فلک مهابت مه روی آفتاب نوال

خدایگان جهان رکن دین عمیدالملک

[...]

عبید زاکانی
 

عبید زاکانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۱ - در مدح عمیدالملک وزیر

 

علی‌الصباح که سلطان چرخ آینه فام

زدود آینهٔ آسمان ز زنگ ظلام

صفای صبح دل صادقان به جوش آمد

فروغ عکس شفق برد بر فلک اعلام

به دست خسرو خاور فتاد ملک حبش

[...]

عبید زاکانی
 

عبید زاکانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۲ - در ستایش شاه شجاع مظفری و وصف بارگاه او گوید

 

خجسته بارگه پادشاه هفت اقلیم

مقر جاه و جلالست و جای ناز و نعیم

به شکل شمسهٔ او آفتاب با تمکین

به وضع رفعت او آسمان با تعظیم

فضای حضرت او دلگشا چو صحن چمن

[...]

عبید زاکانی
 

عبید زاکانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۳ - در وصف خطهٔ کرمان و مدح شاه شجاع گوید

 

سپیده‌دم که شهنشاه گنبد گردان

کشید تیغ و بر اطراف شرق گشت روان

سپهر غالیه سا و صبا عبیر آمیز

شمال مجمره گردان نسیم مژده رسان

ز بهر مقدم سلطان چرخ پرتو صبح

[...]

عبید زاکانی
 

عبید زاکانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۴ - در مدح شاه شیخ ابواسحق

 

به فر معدلت خسرو زمین و زمان

بسیط خاک چو خلد برین شد آبادان

سپهر بخشش دریا عطای کوه وقار

قضا شکوه قدر قدرت زمانه توان

جهانگشای جوانبخت شیخ ابواسحق

[...]

عبید زاکانی
 

عبید زاکانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۵ - ایضا در مدح شاه شیخ ابواسحق

 

ای بر در تو دولت و اقبال پاسبان

وی خاک آستانهٔ تو کعبهٔ امان

هرکس که همچو حلقه برین در ملازمست

او را اسیر و حلقه بگوشند انس و جان

وانکس که بر در تو نگردد کلید دار

[...]

عبید زاکانی
 

عبید زاکانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۶ - در مدح خواجه رکن‌الدین عمیدالملک وزیر

 

ای آسمان جنیبه کش کبریای تو

وی آفتاب پرتوی از نور رای تو

دارای دهر آصف ثانی عمید ملک

ای صد هزار حاتم طائی گدای تو

خورشید نورگستر و مفتاح دولتست

[...]

عبید زاکانی
 

عبید زاکانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۷ - در مدح شاه شیخ ابواسحق

 

ای دوش چرخ غاشیه گردان جاه تو

خورشید در حمایت پر کلاه تو

شاه جهان سکندر ثانی جمال دین

ای برتر از شهان جهان دستگاه تو

تا چشم دشمنان شود از بیم او سفید

[...]

عبید زاکانی
 

عبید زاکانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۸ - در وصف بارگاه شیخ ابواسحق و ستایش او

 

گوئیا خلد برینست این همایون بارگاه

یا حریم کعبه یا فردوس یا ایوان شاه

پیشگاه حضرتش گردنکشانرا بوسه جای

بر غبار آستانش پادشاهان را جباه

چون ستاره در شعاع شمس پنهان میشود

[...]

عبید زاکانی
 

عبید زاکانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۹ - در ستایش شاه شیخ ابواسحق

 

ای شکوهت خیمه بر بالای هفت اختر زده

هیبت بانگ سیاست بر شه خاور زده

شیخ ابواسحق سلطانیکه از شمشیر او

مهر لرزانست و مه ترسان و گردون سرزده

دولت اقبال در بالای چترت دائما

[...]

عبید زاکانی
 

عبید زاکانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴۰ - در تعریف عمارت شاه شیخ ابواسحق

 

ای کاخ روح‌پرور و ای قصر دلگشای

چون روضه دلفریبی و چون خلد جانفزای

هم شمسهٔ تو غیرت خورشید نوربخش

هم برگهٔ تو خجلت جام جهان نمای

فرخنده درگه تو شهانراست سجده‌گاه

[...]

عبید زاکانی
 

عبید زاکانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴۱ - در مدح شاه شیخ ابواسحق

 

تجلت من سمات الامانی

تباشیر المسرة والامان

و صبح النحج لاح وهب سحرا

نسیم الانس موصوب الجنان

واضحی الروض مخضرا فبادر

[...]

عبید زاکانی
 

عبید زاکانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴۲ - در مدح خواجه رکن‌الدین عمیدالملک وزیر

 

در این مقام فرح‌بخش و جای روحفزای

بخواه باده و بر دل در طرب بگشای

به عیش کوش و حیات دو روزه فرصت دان

چو برق میگذرد عمر، کاهلی منمای

به دستگیری ساغر خلاص شاید یافت

[...]

عبید زاکانی
 

عبید زاکانی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۴ - در تضمین مطلع یکی از قصاید سعدی گوید

 

چه تفاوت کند ار زانکه بیائی بر ما

« بامدادان که تفاوت نکند لیل و نهار»

دست در دامن می زن که از این پس همه روز

« خوش بود دامن صحرا و تماشای بهار »

عبید زاکانی
 

کمال خجندی » قصاید » شمارهٔ ۱

 

افتتاح سخن آن به که کنند اهل کمال

به ثنای ملک‌الملک خدای متعال

پادشاهی که به پیرامن جاهش نرسد

از ازل تا به ابد وصمت نقصان و زوال

بر در بار جلالش نبود جای نشست

[...]

کمال خجندی
 
 
۱
۲۵۱
۲۵۲
۲۵۳
۲۵۴
۲۵۵
۳۷۶