گنجور

ابن یمین » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ٨۶ - قصیده در مدح امیر تالش

 

فصل بهارست خیز ای صنم گلعذار

کوکبه گل رسید باده گلگون بیار

حیف نباشد که چون سوی چمن بگذری

نرگس رعنا بود مست و تو اندر خمار

غرقه بحر غمم زود ترک ساقیا

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ٨٧ - ایضاً در تهنیت عید و مدح وجیه الدین مسعود

 

فرخنده باد مقدم عید خجسته فر

بر روزگار دولت دارای بحر و بر

فرمانده بسیط زمین سرور زمان

سلطان وجیه دولت و دین شاه دادگر

آن صفدر زمانه که در شأن رایتش

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ٨٨ - قصیده فی التوحید و الزهد و نعت الرسول صلی الله علیه و سلم

 

موسم پیری رسید ایدل جوانی ترک گیر

ز آنکه نالایق بود کار جوان از مرد پیر

هر چه آن در تیرگی شام دستت میدهد

می نشاید کرد چون روشن شود صبح منیر

بگذر از کار جهان اکنون که داری اختیار

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ٨٩ - ایضاً قصیده در مدح معز الدین حسین کرت

 

منت خدایرا که بتوفیق کردگار

نامی که جست یافت جهانگیر نامدار

نوئین عهد خسرو خسرو نشان حسین

آنکس که روزگار بدو دارد افتخار

هر آرزو که داشت نهان در میان دل

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ٩٠ - وله ایضاً قصیده در مدح تاج الدین علی سربداری

 

منت ایزد را که بخت نوجوان پیرانه سر

رهنمایم گشت سوی شهریار بحر و بر

سرور و سردار شرق و غرب تاج ملک و دین

داور و دارای گیتی خسرو جمشید فر

آنک می بینند خلقان جهان او را کنون

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ٩١ - وله

 

مرا چو یاد خراسان گذر کند بضمیر

ز خون دیده کنم همچو لاله برگ زریر

چنانم آتش دل بر فلک زبانه زند

که یک شرر بود از شعله هاش چرخ اثیر

اگر چه بیرخ احبابم وز چرخ نفور

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ٩٢ - قصیده

 

نامد الحق اینچنین فیروز کآمد شهریار

رستم از مازندران وز هفت خوان اسفندیار

آتش قهرش چو خاک راه کرده پایمال

دشمنان باد پیما را به تیغ آبدار

اینچنین باشد بلی شاهی که باشد رایتش

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ٩٣ - قصیده در مدح طغایتمورخان

 

هر چند مدتی شدم از روی اضطرار

دور از جناب حضرت میمون شهریار

شاه جهان پناه که بر تخت خسروی

یک تا جور ندید چو او چشم روزگار

شاه جهان طغایتمور خان که ملک را

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ٩۴ - مطلع ثانی

 

دولت بود مساعد و اقبال و بخت یار

آنرا که کرد بندگی شاه اختیار

آن شاه داد بخش که دوران دولتش

آرد بمهرگان ستم عهد نو بهار

سلطان شرق و غرب شهنشاه بحر و بر

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ٩۵ - وله ایضاً

 

روز نوروز و می اندر قدح و ما هشیار

راستی هست برینکار خرد را انکار

باز در بزم چمن نرگس سرمست نهاد

بر سر تبسی ء سیمین قدح زر عیار

بار دیگر بتماشا شه خوبان چمن

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ٩۶ - قصیده

 

بر من در سعادت و دولت کشاد باز

گردون پس از مشقت و اندوه دیرباز

بگشاد دیده باز همای سعادتم

ز آندم که چشم بسته همی دیدمش چو باز

از سعی دور اختر و توفیق لطف حق

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ٩٧ - قصیده در مدح علاءالدین محمد

 

مرا ز جور تو ای روزگار سفله نواز

بسیست غصه چگویم که قصه ایست دراز

بناز میگذرانند عمر بیهنران

هنروران ز تو افتاده اند در تک و تاز

زدون نوازی تو هر که بد برهنه چو سیر

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ٩٨ - وله ایضاً قصیده در مدح ملک معزالدین کرت

 

منت خدیرا که پس از هجر دیر باز

بخت رمیده روی بوصلم نهاد باز

اقبال بهر رونق کارم میان ببست

دولت در مراد برویم گشاد باز

چشم مرا چو چشمه خورشید نور داد

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ٩٩ - وله ایضاً

 

جهان جود و کرم ای پناه اهل نیاز

بروی خلق در خرمی ز لطف تو باز

شکوه و حشمت و اورنگ تاج دولت و دین

که دین ز دولت تو یافت صد سعادت باز

توئی بمرتبه شاهی که بندد از پی نام

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ١٠٠ - قصیده در طیبت و مدح نظام الدین یحیی

 

چیست آن گوهر که هست از لعل تاجی برسرش

وز پرند آل دائم گرته ئی اندر برش

هست سرخی باد سار و تنگ چشم و سخت دل

وز لباس آل عباس است اکثر بسترش

همچو بیماریست مزمن لیک گر میلش بود

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ١٠١ - قصیده

 

گردش گردون بکامم گر نباشد گو مباش

ورز مهرش بر سرم افسر نباشد گومباش

گر هنرمند از کسی یاری نیابد گو میاب

چون هنر یارست اگر یاور نباشد گو مباش

پرتو نور تجلی چون ز شب ظلمت زدود

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ١٠٢ - قصیده عینیه

 

چگویم ازین روزگار مخادع

چه آمد رهی را بروی از وقایع

بصد قرن یک شمه نتوان بیان کرد

که از دور گردون چها گشت واقع

چنان کوکب سعد من گشت غارب

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ١٠٣ - ایضاً له

 

گر شود در عشق جانان جان شیرینم تلف

هر زمان افزون بود دل را بمهر او شعف

چشم من گر رسته دندانش را بیند بخواب

از خیال روی او گوهر شود همچون صدف

همچو چنگ از پیش بر نارم سر اندر بندگیش

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ١٠۴ - ایضاً له

 

حبذا دارالحدیثی کز معالی و شرف

زیبد ار دارد بمهر و مه شرف

بسکه در شاهوار از بحر طبع مصطفی

جمع شد دروی ز گوهر پر بر آمد چون صدف

چون امام جمله اصحابش حدیثی پی فکند

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ١٠۵ - ایضاً در مدح رضی الدین عبدالحق

 

زهی صدر وزارت را ز رأی روشنت رونق

کمینه منظر قدرت رواق طارم ازرق

عمود صبح را از شب ببندد آسمان پرچم

ز بهر آنکه تا باشد به پیش موکبت بیرق

سماک رامح ار نیزه نه برخصمت کشد دائم

[...]

ابن یمین
 
 
۱
۲۳۱
۲۳۲
۲۳۳
۲۳۴
۲۳۵
۳۷۳