گنجور

 
ابن یمین

مرا ز جور تو ای روزگار سفله نواز

بسیست غصه چگویم که قصه ایست دراز

بناز میگذرانند عمر بیهنران

هنروران ز تو افتاده اند در تک و تاز

زدون نوازی تو هر که بد برهنه چو سیر

لباس گشت وجودش تمام همچو پیاز

مرا که همچو صراحی مدام خون گریم

روا بود که کنم چون پیاله دل پرداز

شکایتی که مرا از جفا و جور تو هست

چو سود نیست ز اطناب میکنم ایجاز

ز راز دل نتوان پیش کس گشاد نفس

کجا کسی که زمانی نگاه دارد راز

من ار چه ز آتش دل شمع وار بگدازم

ز من چنانکه ز پروانه نشنوند آواز

بکنج عزلت از آنم نشسته چون عنقا

که هیچ فضل ندانی تو باز را بر غاز

بسعی تو چو بد و نیک را ثباتی نیست

تو خواه کار دلم را بساز و خواه مساز

ترا بس است خود این سرزنش که از خرفی

بنزد عقل تو یکسان بود نشیب و فراز

گهی نشمین شهباز میدهی بزغن

گهی شکارگه شیر شرزه را بگراز

ندانمت که سرانجام تا ثمر چه دهد

خلاف سرور گیتی چو کرده ئی آغاز

وزیر مشرق و مغرب علاء دولت و دین

که در فضایل از اعیان دهر شد ممتاز

اگر نه چون زغنی بی ثبات پس ز چه روی

بهر هواش چو شهباز میدهی پرواز

گهی دیار خراسان و گه ممالک روم

گهی ممالک کرمان و کشور شیراز

کز و غرض ز بدی قصد نیک مردانست

چه باک پاکتر آید زر طلا ز گداز

دگر ز جور تو دانم که باز می نشود

بر وی اهل خراسان در تنعم و ناز

مگر که سایه یزدان عنان مرکب عزم

چو آفتاب بتابد سوی خراسان باز

علاء دولت و دین کز شرف جنابش را

جهانیان همه چون کعبه میبرند نماز

سخی دلی که جهانی بخشگسال کرم

بفتح باب در او همی برند نیاز

زنان مرحمتش سیر خورده معده حرص

ز آب مکرمتش پر شده دو دیده آز

مثال حکم وی و امتثال گردون هست

مثال شاهی محمود و بندگی ایاز

مه دو هفته منازل از آن برد تنها

که بر صحیفه رویش ز خط اوست جواز

اگر چه کار بد اندیش او کنون چو زرست

ولی سبک چو زرش سر جدا کنند بگاز

بگرد او نرسد خصم در هنر هرگز

نسیم عود کی آید ز بیخ اشتر غاز

زروی کسوت اگر چند امتیازی نیست

ولیک اطلس و اکسون توان شناخت ز خاز

معانیی که ز لفظ وزیر مفهوم است

بنام اوست حقیقت بنام غیر مجاز

جهانپناه وزیرا توئی که باز کنی

دری که هست ز رحمت بروی خلق فراز

مرا ببخت تو ایام وعده ها دادست

وصول کوکبه تست موسم انجاز

ز شوق خدمت تو میل خاطرم بعراق

از آن سرست که اعراب کعبه را بحجاز

بگیر ملک خراسان ولی باستقلال

ممان که کوف شود همنشین با شهباز

توئی که همت تو سر بدان فرو نارد

که در امور جهان با فلک بود همباز

زیمن مدح تو اندر زمانه ابن یمین

نمود در صحف نظم آیت اعجاز

کنند گوهر کان مهر بکر فکرم را

گر از قبول تو یابد گه زفاف جهاز

همیشه تا که بود بر قبای اطلس چرخ

ز صبح و شام علم ز آفتاب و ماه طراز

بعنف گوش بد اندیش چون رباب بمال

بلطف جان نکوخواه همچو چنگ نواز

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode